راه های نجات از افسردگی | روش های باورنکردی در جهان

راه های نجات از افسردگی ، چند راه حل عملی فوق العاده

راه های نجات از افسردگی چه می باشد؟ این سوالی است که بسیاری از افراد با آن رو به رو می شوند زیرا افسردگی یکی از شایع ترین اختلالات روحی و روانی می باشد و افرادی بسیاری درگیر این اختلال هستند و با آن دست و پنجه نرم می کنند.

بسیاری از افرادی که به افسردگی مبتلا هستند به خاطر مشکلات مالی و یا عدم آشنایی کافی با خدمات روانی هرگز خدمات درمانی حرفه ای دریافت نمی کنند اما همیشه ذهن آن ها درگیر است که چطور می توان با احساسات منفی که به خاطر افسردگی به وجود می آید مبارزه کرد و از این بیماری رهایی یافت.

در صورتی که شما با این چالش ها رو به رو هستید باید برای مقابله با آن اطلاعاتی را کسب کنید در این مقاله راه های نجات از افسردگی به خوبی بیان شده است که باعث می شود سلامتی روانی شما بهبود یابد یکی دیگر از راه هایی که باعث نجات افسردگی می شود کمک گرفتن از مشاور و روانشناس متخصص می باشد که در این خصوص می تواند راهکارهای لازم را بیان کند.

راه های نجات از افسردگی ، اهمیت علائم افسردگی

به دلیل این که افسردگی بیماری شایع می باشد بسیاری از افراد آن را جدی نمی گیرند در حالی که باید این مسئله را در نظر بگیرند که افسردگی همیشه خفیف نمی باشد بلکه می تواند حالت پیش رونده ای پیدا کند و آسیب جدی به عملکرد فرد بزند ، افسردگی در بسیاری از موارد باعث از دست دادن شغل، تحصیل و طلاق می شود.

افرادی که زمینه ژنتیکی این اختلال در آن ها وجود دارد و در سوابق خانوادگی آن ها افسردگی دیده می شود باید بیشتر آن را جدی بگیرند. شدیدترین حالت افسردگی زمانی است که فرد دچار علائم سایکوتیک می شود و علائم و نشانه هایی مانند هذیان و توهم از او دیده می شود در این شرایط ممکن است فرد در بیمارستان روانپزشکی بستری شود و برای بهبود او اقداماتی صورت گیرد.

توجه به علائم رایج در افسردگی

افرادی که به افسردگی مبتلا می شوند معمولا دو علامت اصلی در آن ها نشان داده می شود و حداقل یکی از آن ها همیشه در بیماران افسرده دیده می شود، این دو علامت شامل این موارد می باشند: خلق غمگین و لذت نبردن از چیزهایی که قبلا برای فرد جذابیت داشته است و از آن ها لذت می برده است.

علاوه بر این موارد علائم دیگری هم در افراد افسرده نشان داده می شود که عبارت اند از:

  • احساس ناامیدی
  • تغییرات در اشتها و خواب
  • بی انگیزگی
  • عدم تمرکز
  • احساس گناه
  • افکار مربوط به مرگ و خودکشی

شما به کمک مشاوره می توانید علائم و نشانه های افسردگی را دریابید و در مورد آن ها با مشاور صحبت کنید تا بهترین راه حل را بتوانید انتخاب کنید.

راه های نجات از افسردگی، راه های کوتاه مدت

اولین نکته که برای نجات از افسردگی باید آن را در نظر بگیرید این است که جلوی رشد و تشدید آن را بگیرید زیرا افسردگی باعث می شود که فردی بی انگیزه و بی انرژی باشید و هر چه افسردگی بیشتر شود و شدت یابد انگیزه شما برای درمان از بین می رود و دیگر تمایل ندارید تا به روزهای شاد و سالم برگردید.

در صورتی که نمی توانید به درمانگر مراجعه کنید و علائم و نشانه های خفیفی از افسردگی را تجربه می کنید در این خصوص بهتر است راهکارهایی که برای کوتاه مدت مناسب می باشد را در نظر بگیرید تا علائم و نشانه های افسردگی کاهش یابد.

  1. به سبک زندگی خود بیشتر دقت کنید

بسیاری از افراد زندگی یکنواخت و کسل کننده ای دارند و ممکن است دچار افسردگی پنهان شده باشند و خودشان در جریان نباشند افسرده شدن در زندگی روتین چیز عجیبی نمی باشد و به راحتی فرد می تواند افسرده شود زیرا ذهن انسان نیاز دارد تا افت و خیز را تجربه کند و احساس پویایی و نشاط داشته باشد، در صورتی که زندگی فرد تکراری و یکنواخت می شود زندگی اش را برای افسرده بودن آماده می کند.

برای این که زندگی را از رکود و افسرده شدن نجات دهید باید اقداماتی را انجام دهید این کارها می تواند کوچک باشد اما تاثیر بسیار بر روی زندگی شما در جهت پویایی خواهد داشت به طور مثال چند دقیقه مطالعه کنید، ساعت کوتاهی در هفته ورزش کنید، زمانی را به فعالیت های هنری اختصاص دهید و هم چنین قدم اولیه مناسبی را برای تغییر سبک زندگی تان بر دارید.

  1. راه های نجات از افسردگی: در فعالیت های اجتماعی درگیر شوید

افسردگی به  مرور زمان باعث می شود تا از اجتماع دور شوید و به سمت انزوا طلبی و گوشه گیری بروید، گوشه گیری در حقیقا در چرخه معیوب گرفتارتان خواهد کرد، به طوری که هر چه گوشه گیرتر شودید افسردگی شما بیشتر می شود و با شدت یافتن افسردگی انزوا نیز شدت خواهد یافت و روز به روز این چرخه بیشتر خواهد شد و خودش را تقویت خواهد کرد.

برای این که از افسردگی و انزوا نجات پیدا کنید باید از عملی تضاد استفاده کنید تا این چرخه بشکند برای این کار می توانید در فعالیت های اجتماعی شرکت کنید و زمان بیشتری از وقتتان را در جمع دوستتان بگذرانید در نتیجه شروع خوبی خواهید داشت و خواهید توانست به خوبی با افسردگی تان مقابله کنید، توجه داشته باشید که در ابتدا ممکن است شرکت کردن در جمع ها برای شما سخت و دشوار باشد اما شما با قدم های آهسته و پیوسته می توانید تلاش کنید تا در این زمینه موفق باشید.

  1. راه های نجات از افسردگی: استرس ها را کاهش دهید

زمانی که تحت فشار استرس و اضطراب قرار می گیرید هورمون کوتیزول در بدن شما ترشح می شود، این هورمون در کوتاه مدت مفید می باشد و می تواند برای مقابله با شرایط به شما کمک کند اما در صورتی که در برای مدت طولاتی ترشح شود مشکلات زیادی را به همراه خواهد داشت که یکی از آن ها افسردگی می باشد.

با استفاده از تکنیک های کنترل استرس مانند ریلکسیشن، مراقبه، تکنیک های تنفسی، ذهن آگاهی و غیره می توانید استرس را کاهش دهید هم چنین از افسردگی پیشگیری کرده و جلوی شدت آن را بگیرید.

  1. راه های نجات از افسردگی: به بهداشت خواب اهمیت دهید

خواب و وضعیت خلقی شما به میزان زیادی با یکدیگر در ارتباط می باشد و بر اساس تحقیقات انجام شده ۸۰ درصد از افرادی که به مشکل افسردگی دچار شده اند مشکلات مربوط به خواب را تجربه کرده اند، ارتباط خواب و افسردگی دو طرفه می باشد به طوری که خلق غمگین به تنهایی باعث مشکلات خواب نمی شود بلکه نداشتن خواب کافی یا خواب بی کیفیت همراه با بیدار شدن های مکرر باشد باعث افسردگی خواهد شد.

در صورتی که افسردگی باعث به وجود آمدن اختلالات خواب شود در این حالت برای این که علائم افسردگی را کاهش دهید باید اقداماتی را برای بهبود خوابتان انجام دهید، به عنوان مثال قبل از خواب استفاده از گوشی موبایل و وسایل الکتریکی را محدود کنید، به جای آن کمی کتاب بخوانید و فعالیت های آرامبخش انجام دهید، از انجام دادن کارهایتان در رختخواب و یا قبل از خواب بپرهیزید زیرا باعث می شود تا محل خوابتان به محیط پرتنشی تبدیل شود و این مسئله باعث می شود تا به سختی به خواب بروید و خواب راحتی نداشته باشید.

راه های نجات از افسردگی، رهایی برای همیشه

افسردگی نوعی بیماری ذهنی به حساب می آید و زمانی که ذهن درگیر بیماری شود برای او بسیار سخت و دشوار می باشد تا خودش را درمان کند در حقیقت یک ذهن افسرده دچار عینک بدبینی خواهد شد و به شخص اجازه نمی دهد تا با دید وسیع تری به دنیا نگاه کند و برای بهبود و رهایی از بیماری راهکارهایی را انجام دهد به همین دلیل برای درمان باید از روانشناس استفاده کرد تا درمان به خوبی صورت گیرد.

معمولا افسردگی به صورت دوره ای در زندگی به وجود می آید ممکن است فرد بدون آن که به متخصص مراجعه کند بعد از مدتی افسردگی او رفع شود اما این به معنی عدم بازگشت نمی باشد بلکه ممکن است افسردگی در مراحل دیگری از زندگی رخ دهند.

نقش روانشناس در رفع افسردگی

با مراجعه به روانشناس می توانید علائمی که باعث پیش درآمد افسردگی می شود را شناسایی کنید و از همان اول جلوی شروع افسردگی را بگیرید، با کمک درمانگر می توانید آزمون های روانشناختی و یا مصاحبه بالینی را انجام دهید تا به درستی شدت افسردگی را مورد ارزیابی قرار دهید، در صورتی که افسردگی بسیار شدید باشد ممکن است ممکن است روانشناس شما را به روانپزشک ارجاع دهد تا در کنار روان درمانی از داروهای ضد افسردگی استفاده کنید.

بر اساس تحقیقات انجام شده داروهای ضد افسردگی نمی توانند به تنهایی گزینه خوبی برای درمان باشند چون ریشه افسردگی فرد مداوا نمی شود و تا زمانی که ریشه شناخته نشده باشد نمی توان روش درمانی صحیح برای آن در نظر گرفت و احتمال بازگشت اختلال وجود دارد.

امروزه روانشناسان با استفاده از روش های مختلفی ریشه های افسردگی را شناخته و به درمان آن می پردازند روش هایی مانند درمان شناختی – رفتاری برای درمان افسردگی مناسب است و اثرگذاری خود را به اثبات رسانده است.

مرکز مشاوره روانشناسی ستاره ایرانیان

بر اساس مطالبی که بیان شده است روانشناس متخصص  در درمان افسردگی نقش بسیار مهمی دارد و بدون حضور او درمان افسردگی سخت خواهد بود و احتمال این که علائم برگردد بسیار زیاد است، اما امروزه افراد به دلایل متعددی مانند مشکلات رفت و آمد، مسائل مالی و یا معذب بودن در حضور روانشناس در جلسات حضوری شرکت نمی کنند و به همین دلیل ممکن است به مدت طولانی با افسردگی درگیر باشند.

در این خصوص مرکز مشاوره ستاره ایرانیان امکاناتی را فراهم کرده است که علاوه بر حضوری به صورت تلفنی به مراجعین کمک کنند تا فرایند درمان به خوبی پیش رود.

منبع : راه های نجات از افسردگی | روش های باورنکردی در جهان

نکات تربیتی فرزندان و آموزش والدین، نکات اصلی در پرورش کودکان

نکات تربیتی فرزندان و آموزش والدین، نکات اصلی در پرورش کودکان

نکات تربیتی فرزندان به موضوعات بسیاری مربوط می شود و آشنایی والدین با این موضوعات به آن ها کمک می کند تا برای رشد فرزندشان شیوه رفتاری مناسبی را اتخاذ کنند و چالش هایی که مرتبط با پرورش کودکشان می باشد را به خوبی و با سهولت بیشتری مدیریت می کنند.

همه پدر و مادر ها دوست دارند تا فرزندشان به خوبی تربیت شوند و همیشه به دنبال تربیت مناسب کودکشان می باشند ولی این کار آسان نمی باشد و نیاز به یادگرفتن مهارت والدگری از طریق مطالعه و بروز رسانی اطلاعات دارد.

در این مقاله نکات مهم در تربیت فرزندان را بیان می کنیم و همچنین مراجعه به مشاور کودک می تواند در این امر به شما کمک کند و راهکارهای مختلفی در اختیار شما قرار دهد.

نکات تربیتی فرزندان

در این مقاله برخی از چالش های مهم که والدین با فرزندشان رو به رو می شوند را مطرح می کنیم تا در مورد نکات تربیتی اطلاعات بیشتری را کسب کنید، این چالش ها اکثرا توسط پدر و مادر در جلسات مشاوره ای مطرح می شود.

نکات تربیتی فرزندان، عصبانی شدن از دست کودک

کودکان به مرور زمان سعی می کنند که مستقل شوند و از موجوداتی مطیع به افرادی مستقل تبدیل شوند، این روند مستقل شدن باعث می شود تا در مقابل دستورات والدین خود مقاومت کنند و تمایل دارند کارها را آن گونه که خودشان می خواهند انجام دهند، و اگر والدین این مسئله را به درستی مدیریت نکنند فرزندان آن ها به کودکانی لجباز و بهانه گیر تبدیل می شوند.

قدم اول در اینجا این است که هنگامی که کودک به حرف های والدین توجه نمی کند والدین باید هیجانات خود را کنترل کنند و اجازه ندهند تا عصبانیت آن ها به پرخاشگری تبدیل شود زیرا اگر رفتاری خشن با کودک داشته باشند اثر معکوسی بر روند تربیت فرزند می گذارد و باعث تشدید رفتار های نادرست او می شود.

والدین با حفظ آرامش و تلاش برای گفت و گو با کودک به او یاد می دهند که می توانند همه چیز را به درستی و به طور مسالمت آمیز حل کند.

زمانی که از دست کودک ناراحت هستید به او توضیح دهید که او را دوست دارید و تنها از رفتارهای او ناراحت می باشید، شما در این هنگام باید علت ناراحتی خود را به او توضیح دهید، این کار به شما کمک می کند تا ارتباط عاطفی خوبی با فرزندتان داشته باشید زیرا ارتباط عاطفی مناسب بیش از هر چیزی در حرف شنوی فرزندتان تاثیر دارد و باعث می شود که کودک نسبت به حرف های شما سرپیچی نکند.

نکات تربیتی فرزندان، پرورش کودک قوی و با اعتماد به نفس

در جلسات مشاوره بسیاری از کودکان دنبال راه هایی برای افزایش اعتماد به نفس فرزندشان می باشند به خصوص زمانی که فرزند آن ها وارد اجتماع می شود و به مدرسه و پیش دبستانی می رود اعتماد به نفس اهمیت بیش تری پیدا می کند زیرا عزت نفس باعث می شود تا عملکرد تحصیلی فرد تا حد زیادی تحت تاثیر قرار دهد.

برای مثال بسیاری از بچه ها زمانی که در جمع قرار می گیرند دچار استرس می شوند و از سرزنش و مقایسه شدن می ترسند اعتماد به نفس پایینی پیدا می کنند، برای آن که فرزندتان در این زمینه مشکلات کمتری داشته باشند فارغ از نتیجه کارها به تلاش آن ها توجه کنید و موفقیت ها و نکات مثبتی که دارند را تشویق کرده و به آن ها روحیه دهید و از مقایسه کردن او با همسالانش بپرهیزید زیرا هر فرد استعداد و توانایی های خودش را دارد و شما باید سعی کنید توانایی ها و ویژگی های منحصر به فرد کودک خود را پیدا کنید تا بتوانید اعتماد به نفس او را افزایش دهید.

لوس شدن کودک

یکی از چالش ها که برای پدر و مادر ها بسیار اتفاق می افتد لوس شدن کودک و روش های مقابله با آن می باشد و به همین دلیل از نکات مهم تربیتی فرزندان به حساب می آید.

بسیاری از کودکان به دلیل دریافت توجهات زیاد و افراطی از جانب دیگران دائما می خواهند تا به خواسته های آن ها فورا رسیدگی شود و در غیر این صورت رفتار های نادرستی از خود نشان می دهند و جیغ و داد راه می اندازند، مدیریت کردن این شرایط برای والدین سخت است اما غیر ممکن نمی باشد.

برای حل این مشکل کودک باید یاد بگیرد که رابطه دو طرف می باشد و اگر به دنبال خواسته ها خود می باشد باید تلاش کند و سعی کند برخی از قوانین را رعایت کند، در این هنگام والدین باید قوانین روشنی برای فرزندان وضع کنند و زمانی که آن قوانین انجام داده شد به خواسته های او عمل کنند.

در این فرایند نباید به کودک باج بدهند و تسلیم گریه ها و داد و فریاد های او شد زیرا تسلیم شدن باعث می شود تا کودک رفتار های نادرست خود را تقویت کند و هر بار این رفتار های بد را با شدت بیشتری تکرار کند.

بازی کردن با کودک

بسیاری از والدین بازی کردن با کودک را جدی نمی گیرند و از اهمیت بازی با فرزندشان آگاهی ندارند، در حالی که بازی باعث رشد شناختی، هیجانی و حرکتی فرزندان می شود.

والدین باید تلاش کنند تا اوقات فراغت بیشتری در اختیار فرزندشان قرار دهند و بازی هایی که فعالیت های حرکتی دارند با آن ها انجام دهند همچنین در حین بازی می توانند احساساتشان را به کودک ابراز کنند و مشارکت فعال را به او آموزش دهند، انجام بازی های مناسب با فرزندان باعث می شود تا رابطه عاطفی آن ها به بهترین صورت شکل گیرد و یکی از نکات تربیتی مهم به شمار می آید.

علاوه بر این بازی با کودکان تنها مربوط به سنین پیش از مدرسه نمی باشد و بازی کردن در دوران مدرسه از اهمیت بسیاری برخوردار است.

یادگیری مهارت های گوناگون به کودکان

والدین باید سعی کنند تا در دوران کودکی و در سنین مختلف مهارت های مختلفی را به کودکشان آموزش دهند، کودک باید مهارت هایی مانند دوستیابی، ارتباط و تعامل با دیگران، رعایت نظم، خانه داری و غیره را بیاموزد.

یاد گرفتن این مهارت ها باعث می شود تا کودک در آینده شخص موفقی شود و به بهداشت جسمی و روانی دست یابد، زیرا اگر مهارتی را فرا نگیرد و به والدین وابسته باشد به تنهایی نمی تواند از عهده مشکلاتش بر آید و این موضوع باعث می شود تا دچار اختلالاتی نظیر استرس و اضطراب شود، والدین باید با روش های تربیتی صحیح کودک در سنین مختلف شرایط را برای رشد فرزندشان مهیا کنند.

نقش روانشناس کودک در تربیت فرزندان

رواشناس کودک سعی می کند تا با استفاده از روش ها و رویکرد های مختلف مهارت های گوناگونی را به کودکان آموزش دهند و این مهارت ها را در آن ها تقویت کنند و همچنین با بیان نکات تربیتی به رشد بهتر فرزندان و سلامت جسم و روانشان کمک می کنند علاوه بر این ها به والدین در جهت تربیت فرزندان کمک می کنند و مهارت های فرزند پروری را به آن ها آموزش می دهند.

والدین می توانند با مراجعه به مراکز مشاوره معتبر اصول و روش های تربیتی صحیح را بیاموزند و کودکی سالم از نظر اخلاقی و رفتاری تربیت نمایند و مشاوران با توجه به شرایط فرهنگی، اجتماعی و فردی هر خانواده راهکار های گوناگونی را در اختیار والدین می گذارند.

منبع : نکات تربیتی فرزندان و آموزش والدین، نکات اصلی در پرورش کودکان

سوالات خواستگاری که پسرها باید بپرسند

زمانی که شما تصمیم می گیرید فردی را به عنوان شریک زندگی خود انتخاب کنید، نیازمند این هستید که از طرق مختلف اطلاعات لازم را در مورد او کسب کنید و به شناخت مطلوبی از او دست یابید.  در این مقاله به سوالات خواستگاری که پسرها از همسر آینده خود می پرسند پرداخته شده است.

شاید برخی فکر کنند که ازدواج برای دختر از ریسک بیشتری نسبت به پسر برخوردار است و این دختر است که باید تمام تلاشش را برای شناخت پسر به کار بگیرد تا مبادا انتخاب اشتباهی داشته باشد اما این تصور درستی نیست، ازدواج همانقدر که می تواند برای دختر دارای ابهام و ریسک باشد به همان اندازه برای پسر هم این ابهامات و خطر انتخاب اشتباه و ضربه خوردن از شریک زندگی خود وجود دارد، همچنین اینطور نیست که تنها دختر خانم در جلسه خواستگاری باید سوال بپرسد، بلکه مردانی نیز، نیازمند این هستند که سوالاتی بپرسند تا بتوانند اطلاعات کافی را در مورد خانم به دست بیاورند.

متاسفانه بسیاری از آقایان آشنایی کافی با سوالاتی که نیاز به پرسیدن دارند، ندارند و به همین دلیل معمولا در جلسات خواستگاری بیشتر پاسخگو هستند تا پرسشگر و طبیعتا در چنین صورتی اطلاعات مهمی نادیده گرفته می شوند و ممکن است انتخاب اشتباهی صورت پذیرد. به همین دلیل قصد داریم در این مقاله در مورد سوالات خواستگاری که پسر ها باید بپرسند صحبت کنیم، البته برخی از سوال ها بین دختر و پسر مشترک است و مختص به جنس خاصی نیست اما برخی دیگر مختص به دختر خانم و برخی مختص به مردانی است که در ادامه به بررسی سوالات می پردازیم.

سوالات خواستگاری

با توجه به اینکه پسر به خواستگاری دختر رفته است، بنابراین بهتر است که پسر شروع کننده صحبت باشد و بتواند سر صحبت را باز کند، از جمله سوالات ابتدایی که نیاز است پسرها در جلسه خواستگاری بپرسند مربوط به اطلاعات فردی است، البته قبل از پرسیدن سوال از دختر خانم ابتدا نیاز است که خود را معرفی کنید و اطلاعات کلی از خودتان بدهید و بعد شروع به پرسیدن سوالات بکنید، اما یادتان باشد که جلسه خواستگاری را با مصاحبه کاری یا بازجویی اشتباه نگیرید و سوالاتتان را طوری مطرح نکنید که انگار قصد بازجویی دارید.

پیشنهاد مشاور: نکات مهم در جلسه خواستگاری

  1. سوالات معرفی (سن، تعداد اعضای خانواده، شغل والدین)
  2. والدینتان اصالتا از چه شهری هستند؟ کجا بزرگ شده اند؟ 
  3. خودتان در چه شهری بزرگ شده اید؟
  4. تحصیلات شما چقدر است؟
  5. شاغل هستید یا خیر (در صورت شاغل بودن سوال هایی را در مورد شرایط کاریشان بپرسید اما یادتان باشد که در ابتدای صحبت مستقیما سوالی درباره درآمدشان نپرسید چون چنین سوالی می تواند نوعی توهین برای دختر خانم به حساب بیاید و اینطور تصور کنند که شما چشم داشتی به درآمدشان دارید، سوال پرسیدن در مورد درآمد خانم را به زمانی دیگر موکول کنید)
  6. روابط کاری تان چطور است؟
  7. خط مشی زندگی شما چیست؟ (بیشتر تمایل دارید بر اساس فرهنگ غرب زندگی کنید یا اعتقادات دینی)؟
  8. اعتقادات مذهبی شما چقدر است؟
  9. چقدر به مراسم های مذهبی اهمیت می دهید؟
  10. آیا اهل نماز و روزه هستید؟
  11. نوع پوشش شما به چه صورت است؟
  12. بیشتر سفرهای زیارتی را ترجیح می دهید یا سفرهای تفریحی؟
  13. در زندگی تان چقدر استقلال دارید و تا چه حد به خانواده تان وابسته هستید؟
  14. ارتباط  اجتماعی و دوستانه تان چطور است؟
  15. بیشتر با همکاران و دوستان وقت می گذرانید یا با خانواده؟
  16. نظرتان در مورد مهمانی های خانوادگی چیست؟
  17. اهداف زندگی شما چیست و به طور کلی چه برنامه ای برای آینده خود دارید؟
  18. نقطه عطف شخصیتتان چیست؟
  19. فکر می کنید بزرگترین عیبی که داشته باشید چه چیزی باشد؟
  20. به طور کلی خودتان را فرد بدبینی می دانید یا خوشبین؟
  21. نحوه ابراز احساسات شما به چه صورت است؟
  22. به طور کلی فرد درون گرایی هستید یا برون گرا؟
  23. شیوه زندگی شما به چه صورت است آیا بیشتر ترجیح می دهید بر طبق نظم و برنامه ریزی پیش بروید یا اینکه علاقه ای به برنامه ریزی ندارید؟
  24. خط قرمز شما چیست و فکر می کنید چه چیزی می تواند شما را خیلی عصبانی کند؟
  25. چه چیزهایی می تواند شما را خوشحال کند؟
  26. چه چیز باعث احساس امنیت و آرامش در شما می شود؟ (در چه صورتی احساس امنیت می کنید)؟
  27. آیا در زندگی تان کسی هست که الگوی شما باشد؟ علت اینکه این فرد الگوی شما هست چیست؟ چه چیزی در شخصیت این فرد برای شما جذاب است؟
  28. شیوه مدیریت بحران شما چگونه است؟
  29. انتطاراتتان از زندگی مشترک چیست؟
  30. چه توقعاتی از همسرتان در آینده دارید؟
  31. نسبت به روابط کاری و اجتماعی همسرتان چقدر حساسیت دارید؟ و حدود رابطه درست با همکار خانم را چقدر می بینید؟ (برخی از خانم ها به شدت روی روابط کاری با همکاران خانم حساسیت دارند، بنابراین اگر شرایط شغلی شما به صورتی است که همکارهای خانم دارید نیاز است که حتما این سوال را بپرسید و در مورد شرایط و روابط کاری تان بیشتر توضیح دهید).
  32. در هنگام بروز اختلاف در روابط زناشویی، فکر می کنید چه راهکاری مناسب است؟ ترجیح می دهید مشکل را بین خودمان حل کنیم یا آن را با دوستان یا خانواده تان در میان می گذارید؟
  33. در مورد مسائل مالی چه انتظاراتی از همسرتان دارید؟ 
  34. آیا معتقدید که مرد باید تمام هزینه های زندگی مشترک را متقبل شود یا اینکه به تلاش دو نفره معتقد هستید؟
  35. نظرتان در مورد پس انداز کردن چیست؟ آیا فردی هستید که تمام پول های خود را خرج می کنید یا اهل پس انداز کردن هم هستید؟
  36. تفریحاتتان به چه صورت است؟ 
  37. آیا تفریح پرخرج را ترجیح می دهید یا تفریحات کم خرج؟
  38. نظرتان در مورد بچه دار شدن چیست؟ و تمایل دارید که چه زمانی بعد از شروع زندگی مشترک بچه دار شوید؟
  39. انتظارات شما از شیوه برگزاری مراسم عقد و عروسی چیست؟
  40. آیا سوالی در ذهنتان هست که دوست داشته باشید بپرسید؟

سوال هایی که به آن ها اشاره شد از جمله سوال های مهم بود که نیاز است حتما پرسیده شود، البته که سوال ها محدود به موارد ذکر شده نمی شوند و افراد بر اساس اعتقادات و شرایط زندگی خود، ممکن است مسائل دیگری را مهم بدانند و سوال پرسیدن برای آن ها در اولویت باشد که در این صورت حتما می توانید آن سوالات را نیز در دسته سوال های ذکر شده قرار دهید.

تلاش بر این بود که سوال ها به صورتی تنظیم شوند که سوال های ابتدایی مناسب ابتدای جلسه خواستگاری باشند و همینطور پیش بروند تا به سوال هایی برسیم که مناسب آخر جلسه خواستگاری باشند. 

نکته حائز اهمیت این است که برای پرسیدن سوالات عجله نکنید و آن ها را طوطی وار و پشت سرهم نپرسید سعی کنید جلسه خواستگاری به صورت تعاملی پیش برود و در عین حال که سوال می پرسید به سوالات دختر خانم نیز پاسخ دهید. نگران این نباشید که زمان تمام می شود و ممکن است شما فرصت نکنید که سوالاتتان را به اتمام برسانید، اگر متوجه شدید که زمان طولانی را در حال صحبت کردن با یکدیگر هستید و هنوز سوالات تان به پایان نرسیده است، می توانید دو جلسه را به پرسیدن سوال هایی که دارید اختصاص دهید. 

نکته مهمتر اینکه تنها به پاسخ این سوالات اکتفا نکنید، پاسخ به این سوال ها می تواند اطلاعات ابتدایی به شما بدهد، بنابراین بعد از طی کردن جلسات ابتدایی خواستگاری نیاز است که با اجازه خانواده دختر، زمانی را به ارتباط و تعامل با یکدیگر اختصاص دهید تا بتوانید شناخت بیشتر و دقیق تری نسبت به هم کسب کنید.

بعد از دو الی 3 جلسه تعامل و دیدار، نیاز است که به مشاور ازدواج مراجعه کنید و فرآیند مشاوره را همزمان با دیدارهایی که با یکدیگر دارید پیش ببرید. 

این دوره به عنوان دوره نامزدی شناخته می شود، دوره ای که دختر و پسر در صحبت های اولیه با یکدیگر به توافق رسیده اند و به نوعی به دل هم نشسته اند و حال تصمیم گرفته اند که مدتی را به قصد شناخت بیشتر با یکدیگر در تعامل باشند. 

دوره نامزدی بهتر است حداقل 3 ماه و حداکثر 6 ماه باشد تا بعد از آن، در صورت کسب شاخت مطلوب می توانید برای عقد رسمی اقدام کنید.

منبع : سوالات خواستگاری که پسرها باید بپرسند 

روان شناسی کودک

روان شناسی کودک (که همچنین به عنوان رشد کودک شناخته می شود) عبارت از مطالعه فرآیندهای روان شناختی کودک است .

به صورت تخصصی عبارت از نحوه تفاوت داشتن این فرآیندها با فرآیندهای صورت گرفته در مورد افراد بزرگسال، نحوه توسعه آن از زمان تولد تا پایان دوره نوجوانی و نحوه و دلیل متفاوت بودن آن مابین کودکان می باشد.

این موضوع در برخی مواقع با موضوعاتی همانند دوران کودکی، دوران بزرگسالی و مسن شدن در یک گروه قرار می گیرد و به عنوان زیر مجموعه روان شناسی رشد دسته بندی می شود.

مطالعه کودک به عنوان یک رشته علمی دارای مبنای تجربی قوی می باشد و تقریبا یک رشته نوپایی است. این رشته در سال 1840 شکل گرفته است؛

در این سال کارلز داروین (Charles Darwin) رشد یکی از بچه های خودش را ثبت کرد و در نتیجه مطالعه گونه های شناخته نشده یک سری اطلاعاتی را جمع آوری کرد.

بعدا یک مطالعه مشابه و دقیق تری توسط یک روان شناس آلمانی به اسم ویلیام پریر (William Preyer) منتشر شد که در آن این روش برای مجموعه های دیگری به کار برده شد.

در سال 1891 یک روان شناس آمریکایی به اسم جی. استانلی هال (G. Stanley Hall) مجله دانشکده آموزشی (Pedagogical Seminary) را تاسیس کرد که مختص روان شناسی و آموزش کودکان بود.

در اوایل قرن بیستم، توسعه صورت گرفته در آزمون های هوش و ایجاد کلینیک های راهنمای کودکان منجر به تاسیس روان شناسی کودک شد.

روان شناسی کودک

یک تعدادی از روان شناسان قرن بیستم (از جمله سیگموند فروید(Sigmund Freud)، ملانی کلین (Melanie Klein) و دختر فروید، آنا فروید(Anna Freud) ) از دیدگاه روان کاوی موضوع رشد کودک را مورد بررسی قرار دادند.

شاید تاثیرگذارترین فرد بر روی روان شناسی کودک در دوره معاصر عبارت از جین پیاگت (Jean Piaget) سوئیسی باشد.

پیاگت در نتیجه مشاهدات مستقیم و برهم کنش متقابل یک نظریه ای را در مورد به دست آوردن شناخت در کودکان بیان کرد.

پیاگت مراحل مختلف یادگیری در دوران کودکی را توصیف کرد و درک کودکان از خودشان و جهان را در هر یک از مراحل یادگیری بیان کرد.

اطلاعات مربوط به روان شناسی کودک از منابع مختلفی جمع آوری شده است.

مشاهدات صورت گرفته توسط خویشاوندان، معلمان و سایر افراد بزرگسال و همچنین مشاهده مستقیم خود روان شناس و مصاحبه با کودک (یا کودکان) منبع اصلی جمع آوری اطلاعات در مورد کودکان می باشند.

در برخی از مطالعات از روش پنجره یا آینه یک جانبه استفاده می شود و کودکان بدون اینکه متوجه شوند که دیده می شوند، هیچ لزومی به تعامل با محیط خودشان یا افراد دیگر ندارند.

آزمون های شخصیتی، آزمون های هوش و روش های تجربی هم در شناخت رشد کودک مفید هستند.

با وجود تلاش های صورت گرفته به منظور متحد کردن نظریه های مربوط به رشد کودک، این رشته همانند سایر حوزه های روان شناسی فعال می باشد و بدون توقف پیشرفت می کند.  

ترجمه : تیم کانون مشاوران ایران

استدلال استنتاجی و استقرایی

در اغلب بحث های منطق از دو روش گسترده مربوط به دلیل آوردن و بیان کردن منطق استفاده می شود که عبارت از رهیافت های استنتاجی و استقرایی هستند.


استدلال استنتاجی از موارد کلی به موارد خاص تر و جزئی تر دست پیدا می کند

در برخی مواقع این روش به عنوان رهیافت “از بالا به پایین” (top – down) نامیده می شود.

ما می توانیم یک نظریه ای را در مورد یک موضوع مورد علاقه خودمان بیان کنیم.

از آن این نظریه را به فرضیه های تخصصی تری اختصاص می دهیم که می توانیم مورد آزمایش قرار دهیم.

بعد از آن این فرآیند را jh بخش های جزئی تر ادامه می دهیم و به منظور بررسی کردن فرضیه ها یک سری مشاهداتی را جمع آوری می کنیم.

این فرآیند در نهایت ما را قادر می سازد تا با یک اطلاعات خاص (تایید یا عدم تایید فرضیه های اصلی خودمان) فرضیه را آزمایش کنیم.

استدلال استقرایی یک روش دیگری می باشد و از مشاهدات خاص به یک سری نتیجه گیری های عمومی و نظریاتی دست پیدا می کند.

در برخی مواقع این استدلال به عنوان رهیافت “از پایین به بالا” (bottom up) نامیده می شود. (باید توجه کنید که عنوان این استدلال bottom up می باشد و bottoms up نیست.

استدلال استنتاجی و استقرایی

Bottoms up یک اصطلاحی است که کارکنان کافه ها در نزدیکی های غروب به مشتریان خودشان می گویند).

در منطق استقرایی ما می توانیم بحث خودمان را با مشاهدات و ابزارهای خاص شروع کنیم، شروع به پیدا کردن یک سری الگوها و قوانینی کنیم، برخی از فرضیه ها مقدماتی را بیان کنیم که می توانیم کشف کنیم و در نهایت به یک سری نظریه ها و نتیجه گیری های عمومی دست پیدا کنیم.

این دو روش استدلال در طول تحقیق دارای کارایی های کاملا متفاوتی هستند. استدلال استقرایی به دلیل ماهیتی که دارد، (به خصوص در مراحل اولیه) یک روش بی انتها و اکتشافی است.

استدلال استنتاجی بر اساس ماهیتی که دارد محدودتر می باشد و با آزمایش یا تایید کردن فرضیه ها سر و کار دارد. هر چند که ممکن است یک مطالعه خاصی به عنوان یک مورد کاملا استنتاجی به نظر برسد

(برای مثال آزمایشی که برای بررسی کردن تاثیرات فرض شده برخی از روش های درمان بر روی نتایج به دست آمده طراحی شده است)، ولی بیشتر تحقیقات اجتماعی در برخی از مراحل پروژه از هر دو فرآیند استدلال استقرایی و استنتاجی استفاده می کنند.

ما در نتیجه ترکیب کردن دو نمودار نشان داده بالا در یک نمودار می توانیم به صورت مداوم از نظریه ها به مشاهدات برسیم و یک بار دیگر به نظریه ها دست پیدا کنیم.

حتی محققان در آزمایشات محدود می توانند یک سری الگوهایی را در اطلاعات مشاهده کنند که منجر به ایجاد نظریه های جدیدی می شود.

منبع : کانون مشاوران ایران

تصمیم گیری

تصمیم گیری عبارت از پروسه و منطقی می باشد که افراد بر اساس آن به تصمیم دست پیدا می کنند.

انواع مختلف تصمیم گیری منجر به بدست آمدن تحلیل ها و پیشبینی های کاملا متفاوتی می شود.

نظریه های مربوط به تصمیم گیری از تصمیم گیری عقلایی هدفمند (که فرض می کند همه افراد دارای اطلاعات و شرایط یکسانی یک تصمیم ثابتی را می گیرند) تا تصمیم گیری بر مبنای منطق مبتنی بر تناسب و اقتضاء (که بیان می دارد چارچوب ها و زمینه های سازمانی و نهادی خاص بر روی تصمیمات افراد تاثیرگذار هستند) متغیر می باشند.

تصمیم گیری عاقلانه

در جوامع مدرن غربی تصمیم گیری بیشتر به عنوان یک مورد عقلایی در نظر گرفته می شود (که مبتنی بر منافع فرد، هدفمند و موثر است). در حین تصمیم گیری عقلایی، افراد گزینه های در دسترس را ارزیابی می کنند، پیامد مربوط به هر یک از گزینه ها را بررسی می کنند و در نهایت کاری را انجام می دهند که فکر می کنند بهترین نتیجه ممکن را برای آنها به دنبال خواهد داشت.

عوامل کلیدی که در تصمیم گیری نقش مهمی دارند عبارت از کیفیت اطلاعات مربوط به گزینه های جایگزین و اولویت های فردی هستند.

علوم اقتصاد مدرن بر مبنای این نوع درک از نحوه تصمیم گیری افراد می باشد.

تصمیم گیری عقلایی زمانی یک تصمیم گیری مناسب خواهد بود که اطلاعات با هم ترکیب شوند و اولویت ها با استفاده از حداقل منابع ممکن به دست بیایند.

در جوامع مدرن، تصمیم گیری عقلایی در سطح بازارها یا شرکت ها صورت می گیرد. در هر دو مورد فرض بر این است که افراد به صورت عقلایی رفتار می کنند و منافع خودشان را به سطح حداکثری می رسانند، ولی هر یک از این موارد تحت شرایط متفاوت بیشترین کارایی ممکن را خواهند داشت.

بازارها زمانی حداکثر کارایی ممکن را خواهند داشت که خریداران و فروشندگان وجود داشته باشند، محصولات یا خدمات از هم مجزا باشند تا مبادله به صورت یک بار صورت بگیرد، اطلاعات مربوط به یک محصول یا خدمت (همانند تکنولوژی آن یا ارزشیابی آن) در سطح گسترده ای شناخته شده باشد و همچنین مجازات هایی برای تقلب وجود داشته باشد.

نبود این شرایط باعث خواهد شد که طرفین مبادله ناراضی باشند و افراد عقلایی سعی خواهند کرد تا از سایر افراد تقلب کنند و منافع خودشان را به سطح حداکثری برسانند. در چنین مواردی یک سازمان دارای سلسله و مراتب کارایی بیشتری خواهد داشت.

یک جامعه شناس آلمانی به اسم ماکس وبر (Max Weber) بیان کرد که عوامل و بروکراسی ها به چه نحوی در نتیجه رشد مهارت های فنی و مهمتر از آن، یک تقسیم بندی جدید از نیروی کار (که به نیروی کار، کارشناسان ماهر و نیروهای هماهنگ تقسیم بندی می شوند) در یک سلسله مراتب مبتنی بر نظم به بیشترین کارایی ممکن دست پیدا می کنند.

بروکراسی ها تکنولوژی های پیشرفته را به بخش های قابل مدیریت تجزیه می کنند و باعث می شوند که افراد در یک مجموعه مهارت تعریف شده تخصص و مهارت پیدا کنند.

استفاده از یک سلسه مراتبی که در آن هر موقعیتی بر مبنای یک سیستم قوانین ثابت و بدون تبعیض کنترل و نظارت شود، باعث خواهد شد که کار و تخصص هر یک از افراد به نحوی با هم هماهنگ شود که بیشترین اهداف سازمانی (که از پیروز شدن در جنگ ها تا تولید لباس متغیر هستند) به دست بیایند.

عقلانیت رضایت بخش و محدود

نظریه پردازان سازمانی در دهه 1940دو فرضیه اصلی مربوط به تصمیم گیری عقلایی را به چالش کشیدند؛

این دو فرضیه در موارد شکست بازار و لزومی بودن سلسله مراتب کاملا مشخص می باشند.

مورد اول عبارت از این است که هیچ وقت اطلاعات کامل نمی باشد و همواره افراد بر مبنای اطلاعات ناقص تصمیم گیری می کنند.

همچنین مورد دوم عبارت از این است که افراد قبل از تصمیم گیری، تمامی گزینه ها و انتخاب های ممکن را مورد ارزیابی قرار نمی دهند.

این رفتار ارتباط مستقیمی با هزینه های مربوط به جمع آوری اطلاعات دارد، چرا که دستیابی به اطلاعات به مرور زمان سخت تر و پرهزینه تر می شود.

در واقع افراد به جای انتخاب کردن بهترین گزینه ممکن، اولین مورد رضایت بخشی که پیدا می کنند را انتخاب می کنند.

یک دانشمند جامعه شناس آمریکایی به اسم هربرت سیمون (Herbert Simon) این فرآیند را به عنوان “ایجاد رضایت” نام گذاری کرد و به این نتیجه دست یافت که تصمیم گیری انسان یک نوع عقلانیت محدود را نشان می دهد.

هر چند که عقلانیت هدفمند منجر به دستیابی به یک نتیجه گیری عقلایی ممکن می شود، ولی ایجاد رضایت می تواند به نتایج عقلایی زیادی منجر شود که بستگی به اطلاعات در دسترس و تصورات تصمیم گیرنده دارد.

سیمون بیان کرد که افراد غیر عقلایی قرار گرفته در یک چارچوب و زمینه مناسب (به خصوص در یک سازمان قانونی و رسمی) می توانند به صورت عقلایی رفتار کنند.

سازمان ها از طریق تغییر دادن منطق مربوط به تصمیم گیری ها می توانند تصمیمات فردی را سازمان دهی یا محدود  کنند.

سازمان ها می توانند اطلاعات را فیلتر کنند یا به آن اهمیت دهند، یک سری حقایقی را به یک فرد نشان دهند و حقایق خاصی را به عنوان موارد مهم یا قانونی در نظر بگیرند.

افرادی که در یک سلسله مراتب قرار می گیرند، می توانند موارد موجود در پیرامون خودشان را به عنوان یک نوع موهبت در نظر بگیرند و فقط بر روی یک سری تصمیمات مهم و کلیدی تمرکز کنند.

سلسله مراتب عبارت از موارد موثری می باشند، چرا که اطلاعات صحیح را در اختیار تصمیم گیرندگان قرار می دهند و همچنین باعث می شوند که یک فرد مناسبی تصمیمات را بگیرد.

در عین حال سازمان های دارای سلسله مراتب از طریق ایجاد کردن یک سری ارزش های مربوط به تصمیم گیری که بر روی قضاوت تصمیم گیرندگان در مورد انجام دادن کارهای درست یا خوب تاثیر دارد، می توانند افراد را به نحوی اجتماعی کنند که از تقلب کردن اجتناب کنند.

این ارزش ها، عقاید یا هنجارها می توانند از خانواده، مدرسه یا در داخل یک سازمان به دست بیایند، ولی یک سازمان می تواند محیط هایی را ایجاد کند که در حین تصمیم گیری، بیشترین ارزش های مطلوب نمایان باشند.

تصمیم گیری

سازمان های دارای سلسله مراتب می توانند منطق های تصمیم گیری با ارزش و واقعی را ایجاد کنند که در نتیجه آن اقدامات فرد تا حدی محدود شود که فقط یک گزینه (که عبارت از انتخاب عقلایی می باشد) امکان پذیر باشد.

ساختار بندی منطق های مربوط به تصمیم گیری می تواند به صورت مستقیم از طریق مدیریت کردن اطلاعات، قبول کردن افراد به صورت گزینشی، آموزش دادن اعضا و ایجاد الگوهای پیشرفته محدود صورت بگیرد.

سازمان ها از طریق موردی که سیمون آن را زنجیره دستیابی به هدف نامیده است، در دستیابی به اهداف خودشان عقلایی عمل خواهند کرد.

رهبران ماموریت سازمانی را تعریف می کنند، یک مجموعه ابزاری را برای دستیابی به اهداف پیدا می کنند، هر یک از این موارد را به عنوان هدف فرعی در نظر می گیرند و بعد از آن ابزاری را برای دستیابی به این اهداف فرعی و موارد بعدی پیدا می کنند تا در نهایت تمامی اعضای سازمان به اهداف خودشان دست پیدا کنند.

بنابراین رهبران یک سلسله مراتبی از اهداف را ایجاد می کنند که در آن هر یک از اهداف سطح سازمانی یک رابطه ای با اهداف سطح پایین تر دارد و ابزاری برای دستیابی به اهداف سازمانی سطح بالاتر می باشد.

در نتیجه کار صورت گرفته توسط هر یک از افراد یک بخش کوچکی در فرآیند دستیابی به ماموریت سازمانی می باشد.

تصمیم گیری سیاسی درون سازمانی

سایر نظریه پردازان از طریق تغییر دادن عقلانیت محدود مد نظر سیمون، این بحث را مطرح کردند که سازمان ها عبارت از بازیگران مرتبط و هدفمند نمی باشند، بلکه گروه های مرتبط رقابت کننده ای هستند که از افراد دارای منافع و علایق متمایز تشکیل شده اند.

افراد منافع سازمانی را بیان نمی کنند، ولی سازمان ها منافع فردی را نشان می دهند. بر اساس این دیدگاه، نسبت دادن یک ماموریت برای یک سازمان نادرست می باشد.

در عوض سازمان ها دارای اهدافی هستند که از طریق ائتلاف و پیوستگی برجسته موقتی تعیین می شوند؛

این سازمان دارای اهداف ثابت و دائمی نیست و اعضای آن می توانند تغییر کنند. اعضای یک ائتلاف برجسته از طریق چانه زنی، مذاکره و پرداخت های جانبی یک سری تصمیماتی می گیرند.

تصمیم گیری سازمانی محصول یک بازی است و یک فرآیند عقلایی و مبتنی بر هدف نمی باشد.

بر اساس این دیدگاه که افراد اهداف فردی و مبتنی بر منافع خودشان را دنبال می کنند، تصمیم گیری یک مورد عقلایی می باشد، هر چند که این مورد همواره نمی تواند به صورت مستقیم انجام بگیرد. افراد باید اهداف خودشان را انتخاب کنند و به صورت هدفمند به دنبال دستیابی به آن باشند.

به منظور درک و پیشبینی کارهایی که یک سازمان انجام خواهد داد، شناخت و تحلیل عضویت ائتلاف برجسته اهمیت زیادی دارد. چارت سازمانی رسمی نمی تواند یک نقشه راه مطمئنی برای قدرت سازمانی باشد.

در عوض تحلیل گران باید قدرت و توانایی را تحلیل کنند. افرادی که می توانند مشکلات فنی را رفع کنند، منابع را جذب کنند یا اختلافات درونی را مدیریت کنند، کارایی خودشان را به بقیه سازمان نشان می دهند و قدرت به دست می آورند.

کار کردن افراد به صورت صحیح با سایر افرادی که عملکردهای با ارزش مشابهی دارند، باعث می شود که یک ائتلاف برجسته ای شکل بگیرد.

اندازه و ترکیب ائتلاف بزرگ بستگی به نااطمینانی محیطی، فنی یا هماهنگی دارد که باید به منظور ادامه حیات سازمان رفع شوند.

سازمان های دارای پیچیدگی های فنی بیشتر و همچنین سازمان های بزرگی که به سرعت تغییر می کنند، دارای ائتلاف های عمده بزرگتری خواهند بود.

 نویسنده: Keith Nitta

ترجمه : تیم کانون مشاوران ایران

خلّاقیت

خلّاقیت عبارت از داشتن توانایی لازم برای ایجاد یا مطرح کردن یک چیز جدیدی می باشد که در گذشته وجود نداشته است؛

این مورد جدید می تواند عبارت از یک راه حل جدید برای یک مسئله، یک روش یا ابزار جدید، یا یک شئی هنری یا فرم جدیدی باشد.

ویژگی های شخصیتی افراد خلّاق

مطالعات صورت گرفته نشان دهنده مرتبط بودن یک سری از ویژگی های شخصیتی با بهره وری یا بارآوری خلّاقانه بوده اند.

یکی از این ویژگی ها عبارت از استقلال می باشد: افراد خلّاق تمایل دارند تا در تفکرات و اقدامات خودشان مستقل و ناموافق باشند.

مورد مهم دیگری که در شخصیت این افراد وجود دارد عبارت از تسلط داشتن در یک حوزه خاص است (این حوزه عبارت از حوزه فعالیت یا دانشی می باشد که به توانایی سطح بالا نیاز دارد).

برای مثال مخترعانی همانند استیو جابز و استو وزنیاک (Steve Jobs and Steve Wozniak) در حین بکارگیری دانش کامپیوتر خودشان در طراحی Apple II، از طریق بکارگیری کامپیوتری در افراد و همچنین تجارت ها منجر به ایجاد یک انقلابی در صنعت کامپیوتر شدند.

یک طراح مد فرانسوی به اسم کوکو چنل (Coco Chanel) از طریق طراحی لباس های ساده و شیک، منجر به ایجاد یک تغییر دائمی در نحوه لباس پوشیدن زنان شد.

از طرف دیگر، این امکان وجود دارد که افراد خلّاق توانایی یکسانی در تمامی حوزه های مربوط به قابلیت های انسانی نداشته باشند.

(یک مورد استثنای قابل توجه عبارت از لئوناردو دا وینچی (Leonardo da Vinci) بود که موفقیت هایش در هنرهای تجسمی، علم مکانیک و طراحی نشان داد که این فرد در حوزه های مختلفی دارای استعداد خارق العاده است).

برخی از افراد خلّاق به یک اختلال، تناقض و عدم تعادل خاص علاقمند هستند (دلیل این موضوع می تواند عبارت از به چالش کشیده شدن آنها در نتیجه عدم تقارن و هرج و مرج باشد).

برخی از این افراد یک شناخت عمیق، گسترده و انعطاف پذیر استثنائی نسبت به خودشان دارند. سایر افراد خلّاق عبارت از رهبران باهوشی می باشند که نسبت به مشکلات حساسیت زیادی دارند.

وزنیاک، استیو؛ جابز، استیو

استیو وزنیاک (سمت چپ) و استیو جابز (سمت راست) به عنوان مختران Apple I در سال 1976

تفکرات مخالف با آداب و رسوم که در برخی مواقع در افراد خلّاق مشاهده می شود، می تواند نشان دهنده مقاومت این افراد در برابر فرهنگ پذیری باشد و این مورد می تواند به عنوان مورد مقتضی ماهیت بنیادی منحصر به فرد یک فرد در نظر گرفته شود.

در واقع استقلال یکی از جنبه های مهم فرآیند خلّاقانه می باشد؛ افراد خلّاق در اغلب مواقع می توانند به تنهایی کار کنند و همچنین متمایل به بیان کردن ایده ها یا انجام دادن کارهایی باشند که ممکن است سایر افراد آنها را به عنوان موارد رادیکال و افراطی در نظر بگیرند.

با این وجود، این نکته باید یادآوری شود که یک سبک زندگی نامقلّد یکی از موارد مهم مربوط به خلّاقیت نمی باشد؛

درواقع اغلب افراد خلّاق دارای زندگی های کاملا عادی هستند و استقلال خودشان را بیشتر در ایده های غیرمرسوم و کار خودشان نشان می دهند.

ویژگی دیگر افراد خلّاق عبارت از درون نگری آنها می باشد. در حالیکه این موارد نشان دهنده نبود مهارت های اجتماعی نمی باشند، ولی این نتیجه گیری صورت گرفته است که افراد خلّاق تمایل دارند انعکاسی و درون نگر باشند؛

این افراد بیشتر متکی به درک خودشان هستند و به منظور اطلاع یافتن از ویژگی ها و پاسخ های خودشان، وابستگی کمتری به تعاملات خودشان با سایر افراد دارند.

سومین ویژگی مهم افراد خلّاق عبارت از حس کنجکاوی و تمایل این افراد نسبت به پیدا کردن مشکل می باشد. به نظر می رسد که افراد خلّاق به پیدا کردن یک مورد جدید و توانایی لازم برای ارائه کردن سوالات منحصر به فرد نیاز دارند.

برای مثال روان شناسان آمریکایی به اسم های روبرت استرنبرگ و تاد لوبارت (Robert Sternberg and Todd Lubart) در کتاب تحریک کردن افراد به جنگ (Defying the Crowd(1995)) ویژگی های ترکیبی استقلال و حل مسئله را با خرید در قیمت پایین و فروش در قیمت بالا در “بازار ایده ها” مرتبط دانسته اند.

در واقع این افراد بیان کردند که افراد خلّاق یک نیاز منحصر به فرد را شناسایی می کنند (احتمالا یک مشکل یا فرصتی را شناسایی می کنند که هیچ فرد دیگری آن را تشخیص نداده است). این مرحله عبارت از مرحله “خرید با قیمت پایین” می باشد، چرا که در حالت معمول شامل رد کردن یک راه حل عمومی و شناخته شده و مطرح کردن یک راه حل عجیب و غریب یا یک ایده ای می باشد که تا بحال بیان نشده است.

زمانیکه افراد خلّاق یک راه حل خلّاقانه را پیدا می کنند، شروع به فروختن این مفهوم و راه حل به سایر افراد می کنند.

این پروسه می تواند در کارهای مخترعانی همانند مارگارت نایت (Margaret Knight)، به عنوان یک فردی که یک سری از ابزارهای خانگی و صنعتی را طراحی کرد.

خلّاقیت

رایموند کورزویل (Raymond Kurzweil)، به عنوان فردی که اسکنرهای متن و نرم افزار تشخیص صدا را طراحی کرد و دین کامن (Dean Kamen) مشاهده شود که اختراعات بی شمار این فرد شامل ابزارهای پزشکی، سیستم های خالص سازی آب و IBOT (یک ویلچر دارای موتور) می باشد.

هوش سطح بالا از جمله ویژگی های رایج افراد خلّاق می باشد؛ هر چند که این افراد می توانند همانند سایر افراد یک دیدگاه عقلایی نسبت به مشکلات زندگی داشته باشند، ولی نیروی عقلایی این افراد صرف درک مستقیم یا سایر تاثیرات ظاهرا غیرعقلایی نمی شود.

همچنین بیشتر مطالعات صورت گرفته در زمینه ارتباط مابین خلّاقیت و هوش نشان داده اند که برای داشتن یک خلّاقیت قابل توجه، هیچ نیازی به هوش عمومی بیش از حد وجود ندارد.

یافته هایی همانند این مورد بیان شده منجر به ایجاد یک مدل “آستانه ای” از هوشیاری و خلّاقیت شده است که بیان می دارد هوشیاری بالاتر از یک سطح خاص رابطه کمتری با خلّاقییت دارد (در واقع به این معنا می باشد که یک فرد دارای سطح هوش بالا، ممکن است دارای درجه خلّاقیت سطح بالا  نباشد).

این نتیجه گیری دلالت بر این دارد که ممکن است هوش یک سری محدودیت هایی را بر روی مقدار اطلاعاتی اعمال کند که فرد می تواند یاد بگیرد و حفظ کند؛

این در حالی است که تفکر خلّاقانه می تواند یک انعطاف پذیری مورد نیاز را برای ایجاد ایده های اصیل ایجاد کند.

در برخی مواقع مابین تفکر همگرا (استدلال تحلیلی که از طریق آزمون های هوش اندازه گیری می شود) و تفکر واگرا (که از طریق غنی بودن ایده ها و اصیل بودن تفکرات مشخص می شود) یک ارتباطی وجود دارد.

هر دو این موارد برای عملکرد خلّاقانه ضروری هستند، هر چند که درجه هر یک از آنها بر اساس وظیفه یا شغل تغییر می کند (این بدان معنا است که ریاضی دانان ممکن است تفکر همگرای بیشتری نسبت به تفکر واگرا داشته باشند؛

این وضعیت در مورد یک فرد هنرمند کاملا معکوس است).

آزمایش های روان شناختی صورت گرفته در حوزه های انگیزه و یادگیری نشان دهنده قدرت نو بودن به عنوان یک مورد ایجاد کننده اقدام می باشد.

این مورد ریشه در کشش ها و قدرت هایی دارد که مابین نظم یک زندگی روزمره و وقفه هایی وجود دارد که احتمال صورت گرفتن یک تجربه جدید را فراهم می کنند.

مطالعات روان شناختی صورت گرفته بر روی افراد دارای خلّاقیت بالا این قدرت و کشش را به صورت دوگانگی هایی همانند هوش و کشف، هوشیاری و ناهوشیاری، سلامت روانی و اختلال روانی، موارد مرسوم و موارد غیرمرسوم و بدیع و پیچیدگی و سادگی نشان داده اند.

سایر ویژگی های افراد خلّاق از طریق یک روان شناس آموزشی ایالات متحده به اسم ای پائول تورنس ( E. Paul Torrance) مشخص شده است.

این موارد شامل سیّالیت یا توانایی فکر کردن در مورد ایده های مختلف به صورت سریع، انعطاف پذیری یا توانایی استفاده از ایده ها و ابزارها به صورت های غیرمعمول و اصالت یا توانایی در نظر گرفتن ایده ها و نتایج جدید می باشند.

تورنس و همکارانش در سال 1966 یک ابزاری را برای ارزیابی هوش اختراع کردند که به عنوان آزمون تورنس برای تفکر خلّاقانه (Torrance Test of Creative Thinking یا TTCT) نامیده می شود که تمامی این مهارت ها را شامل می شود.

TTCT به یکی از ابزارهایی تبدیل شده است که در سطح گسترده ای به منظور اندازه گیری خلّاقیت به کار گرفته می شود.

 نتایج مطالعات تورنس بعد از 7، 12 و 22 سال این رهیافت را بیشتر حمایت کرد و این گذر زمانی نشان داد که TTCT یکی از معتبرترین آزمون های خلّاقیت می باشد.

منبع : کانون مشاوران ایران

نافردی کردن یا نافردی شدن

نافردی کردن (deindividuation) عبارت از پدیده ای می باشد که در آن افراد در نتیجه قرار گرفتن در موقعیت هایی که به صورت شخصی قابل شناسایی نباشند، (برای مثال در حین قرار گرفتن در گروه ها، جاهای شلوغ و اینترنت) یک سری اقدامات تکانشی، انحرافی و در برخی مواقع خشن را انجام می دهند.

عبارت نافردی کردن در دهه 1950 توسط یک روان شناس اجتماعی آمریکایی به اسم لئون فستینگر (Leon Festinger) و به منظور توصیف کردن موقعیت هایی به کار گرفته شد که در آن افراد نمی توانند از دیگران تفکیک یا جدا شوند.

در موقعیت های نافردی شده میزان مسئولیت افراد کاهش پیدا می کند، چرا که افراد مخفی شده در درون یک گروه نمی توانند به خاطر کارهای خودشان شناسایی یا سرزنش شوند.

بنابراین تاثیرات مربوط به نافردی کردن در برخی مواقع به عنوان یک مورد نامطلوب از نظر اجتماعی (همانند موارد آشوب و شورش) در نظر گرفته می شود.

در برخی مواقع هنجارهای این افراد نسبت به هنجارهای اجتماعی متفاوت می باشد، ولی این هنجارها همواره عبارت از موارد منفی نیستند.

در واقع تاثیرات نافردی کردن می تواند یک مورد بی اهمیت یا حتی یک مورد مثبت (همانند کمک کردن به سایر افراد) باشد.

ریشه های نظریه نافردی کردن

نظریه های مربوط به رفتار اجتماعی به عنوان ریشه های مربوط به نظریه نافردی کردن مدرن در نظر گرفته می شوند.

کار صورت گرفته توسط گستواو ل بون (Gustave Le Bo) در قرن بیستم و در فرانسه به صورت خاصی منجر به انتشار یک انتقاد دارای انگیزه سیاسی نسبت به رفتار اجتماعی شد.

در این دوره زمانی جمعیت فرانسه یک جمعیت در حال تغییری بود و اعتراض ها و آشوب ها یک مورد عادی در این کشور بود.

ل بون رفتار گروهی را به عنوان یک مورد غیرعقلایی و بی ثباتی توصیف کرد و این تعریف طرفداران زیادی را پیدا کرد.

ل بون معتقد بود که قرار گرفتن در یک موقعیت شلوغ باعث می شود افراد نسبت به تکانش هایی واکنش نشان دهند که در حالت معمول قابل کنترل هستند یا اینکه فقط احساسات فرد را تغییر می دهند.

ل بون بیان کرد که چنین رفتارهای نامطلوب می توانند در نتیجه سه مکانیزم به وجود بیایند. مورد اول عبارت از بی نامی است که مانع از تفکیک شدن یا شناخته شدن افراد می شود و در نتیجه فرد احساس می کند که غیر قابل لمس است و همچنین احساس مسئولیت شخصی را از دست می دهد.

ل بون بعدا مطرح کرد که این نوع از دست دادن کنترل منجر به سرایت می شود، به نحوی که عدم مسئولیت در کل اجتماع گسترش می یابد و همه افراد در مورد فکر و اقدام از یک روش استفاده می کنند.

در نهایت افراد موجود در موقعیت های شلوغ  اجتماعی به یک سری افراد آسیب پذیرتر و پذیراتری تبدیل خواهند شد.

در دهه 1920 یک روان شناس آمریکایی به اسم ویلیام مک داگل (William McDougall) که دارای اصلیت بریتانیایی بود، این بحث را مطرح کرد که اجتماع ها منجر به خارج شدن افراد از احساسات اولیه غریزی (همانند عصبانیت و ترس) می شوند.

به دلیل اینکه همه افراد این احساسات مبنایی را تجربه می کنند و همچنین به دلیل اینکه احتمال بروز عواطف پیچیده تر در اجتماع یک احتمال پایینی می باشد، احساسات مبنایی به سرعت و در حین ابراز شدن آنها توسط افراد گسترش خواهند یافت.

همچنین این بحث مطرح شده است که این فرآیند (همانند ایده ل بون در مورد سرایت و عمومی شدن) منجر به صورت گرفتن رفتارهای کنترل نشده و تکانشی می شود.

نقش مسئولیت پذیری و جواب گویی

نظریه های مدرن به منظور شناخت رفتار افراد در گروه های مشابه و در سایر چارچوب ها (همانند زمانیکه افراد این فرصت را پیدا می کنند تا با سایر افراد تعامل داشته باشند و در عین حال هویت خودشان را مخفی کنند و بی نام بمانند) به کار گرفته شد و تعمیم یافت.

فستینگر (Festinger) و همکاران بعد از ل بون این مورد را مطرح کردند که نافردی شدن (به خصوص در داخل یک گروه) منجر به کاهش محدودیت های عادی مربوط به رفتار می شود و افراد را تشویق به انجام دادن کارهایی می کند که در حالت عادی انجام نمی دهند، چرا که این افراد به صورت مستقیم مسئول اقدامات خودشان نخواهند بود.

این افراد احساس خواهند کرد که برای انجام دادن هر کاری آزاد هستند.

فستینگر در یک مطالعه ای نشان داد افراد بعد از پوشیدن یک لباس مشابه و قرار گرفتن در یک اتاق تاریک که قابل شناسایی نباشند، در مقایسه با وضعیتی که در گروه کنترل شده قرار داشتند، یک سری اظهارنظرهای منفی تری را نسبت به والدین خودشان بیان می کنند؛ 

این مطالعه بیشتر از ایده فستینگر حمایت کرد.

به بیان دیگر، موقعیت نافردی شده این اجازه را به شرکت کنندگان می دهد تا یک سری دیدگاه هایی را بیان کنند که معمولا مخفی نگه می دارند.

فیلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo) به عنوان یک روان شناس آمریکایی در دهه های 1960 و 1970 متغیرهایی را مورد مطالعه قرار داد که منجر به نافردی شدن می شوند و همچنین رفتار های حاصل شده از این نافردی شدن را هم مورد بررسی قرار داد.

زیمباردو معتقد بود عواملی که منجر به نافردی شدن می شوند شامل بی نامی، مسئولیت مشترک، نامشخص یا فراموش شده، دیدگاه موقتی تغییر یافته (که در نیتجه آن فرد به جای گذشته یا آینده بیشتر بر روی زمان حال و شرایط حال تمرکز می کند).

انگیزه های روان شناختی، بیش از حد تحت فشار قرار گرفتن از نظر احساساتی، موقعیت های جدید یا بدون ساختار و وضعیت های هوشیارانه تغییر یافته (همانند شرایطی که در نتیجه مصرف الکل یا مواد مخدر ایجاد می شوند) می باشند.

زیمباردو این ادعا را مطرح کرد که این عوامل و سایر موارد باعث می شوند که نظارت بر خود و ارزیابی خود به سطح حداقلی برسد، نگرانی های مربوط به ارزیابی اجتماعی کاهش پیدا کند و کنترل های مبتنی بر احساس گناه، خجالت، ترس و اتهام ضعیف تر شوند.

نافردی کردن یا نافردی شدن

بنابراین موانع مربوط به بیان کرن رفتارهای ممنوع کاهش می یابد و رفتارهایی که تکانشی و در اغلب مواقع منفی و ضد اجتماعی هستند، بروز پیدا می کنند.

در دهه 1970 زیمباردو یک سری آزمایشاتی را انجام داد که در آن شرکت کنندگان در نتیجه پوشیدن لباس هایی که به سبک کو کلاکس کلن (Ku Klux Klan) بودند، در یک موقعیت نافردی شده قرار گرفتند.

در یک آزمایش از شرکت کنندگان زن خواسته شد تا در واکنش نسبت به پاسخ های نادرست بیان شده در یک وظیفه مربوط به یادگیری، یک شوکی را به یک شرکت کننده زن دیگری (که در واقع همدستش می باشد و پاسخ نادرستی را بیان کرده است) وارد کنند.

نتایج به دست آمده نشان داد افراد نافردی شده (غیر قابل تشخیص) یک سری شوک هایی را وارد می کردند که دوبرابر شوک های وارد شده توسط شرکت کنندگانی بود که لباس نافردی کننده را نپوشیده بودند.

همچنین زیمباردو و همکارانش یک آزمایش مهمی به اسم آزمایش زندان استنفورد (Stanford Prison Experiment) انجام دادند که در آن شرکت کنندگان تحت مطالعه به عنوان زندانیان یا محافظات زندان و در یک مجموعه زندانی شبیه سازی شده ای در دانشگاه استنفورد نافردی می شدند.

دانشجویانی که در موقعیت محافظان قرار داشتند، نسبت به دانشجویان که به عنوان زندانیان نافردی شده بودند، یک رفتار وحشیانه ای داشتند، به نحوی که مجور شدند آزمایش را زودتر تمام کنند.

یک روان شناس آمریکایی به اسم اد دینر (Ed Diener) از طریق معرفی کردن خود آگاهی هدفمند، نظریه زیمباردو را به صورت مشخص تری بیان کرد.

بر اساس دیدگاه دینر، خود آگاهی عینی و مورد هدف در زمانی بالا می باشد که توجه فرد به سمت درون و خود فرد جلب شود و افراد به صورت فعالی رفتار خودشان را تحت نظر داشته باشند؛

همچنین خودآگاهی هدفمند زمانی در سطح پایین قرار خواهد داشت که توجه فرد به سمت بیرون متمرکز شود و رفتار وی کمتر مورد نظارت قرار بگیرد یا اصلا مورد نظارت قرار نگیرد.

نافردی شدن به دلیل کاهش در خودآگاهی هدفمند صورت می گیرد و عواملی که می توانند خودآگاهی را کاهش دهند (همانند بی نام بودن یا قرار گرفتن در یک گروه) می توانند منجر به نافردی شدن شوند.

در شرایطی که نافردی شدن وجود دارد، توجه از خود دور می شود و افراد در مورد هنجارهای درونی و استانداردها، توانایی کمتری در مورد کنترل رفتارهای خودشان خواهند داشت.

در دهه 1970،دینر و همکاران به منظور تثبیت کردن این ایده رفتار بیش از 1300 کودک شرکت کننده در جشن هالووین را مورد مطالعه قرار دادند؛

این کودکان در 27 خانه تقسیم شده بودند و از کودکان خواسته شده بود تا یک شمع را از روی میز بردارند. از نصف بچه ها محل زندگی و اسمشان پرسیده شده بود؛

اطلاعات شخصی مربوط به نیم دیگری از بچه ها پرسیده نشده بود.

نتایج به دست آمده از این مطالعه نشان داد که شرکت کنندگان نافردی شده و همچنین کودکانی که در گروه ها قرار داشتند، در مقایسه با سایر کودکان به احتمال دو برابر بیش از یک شمع را بر می دارند.

دینر و همکارانش به این نتیجه دست یافتند که کودکان موجود در گروه ها و کودکان بی نام به دلیل اینکه شرایط نافردی شدن خودآگاهی هدفمندشان را کاهش داده است و آنها را از محدودیت های عادی مربوط به برداشتن بیش از یک شمع آزاد کرده است، دست به این تخلف زده اند.

در دهه 1980 استون پرنتیس – دان و رونالد روگرز (Steven Prentice – Dunn and Ronal Rogers) از آمریکا در نتیجه معرفی تفاوت مابین خود آگاهی عمومی و شخصی در چارچوب های نافردی شده، نظریه دینر را به یک شکل دیگری تعریف کردند.

خودآگاهی عمومی در نتیجه نافردی شدن کاهش می یابد و به همین دلیل افراد آگاهی کمتری را در مورد ظاهر عمومی خودشان و دیدگاه سایر افراد نسبت به خودشان پیدا می کنند.

برای مثال، افراد نافردی شده و فاقد هویت قابل تشخیص آگاهی کمتری نسبت به ظاهر خودشان دارند و در نتیجه رفتار آنها غیرهنجاری یا بر خلاف استانداردها و هنجارهای پذیرفته شده خواهد بود.

همچنین خودآگاهی شخصی یا آگاهی در مورد هنجارها و استانداردهای شخصی، به دلیل انگیختگی روان شناختی حاصل از قرار گرفتن در یک گروه و سطوح بالای به هم پیوستگی کاهش می یابد.

در نتیجه افراد آگاهی کمتری نسبت به استانداردهای درونی رفتار پیدا می کنند و این شرایط باعث خواهد شد که افراد بیشتر بر مبنای عوامل تحریک آمیز رفتار کنند.

در نتیجه نافردی شدن از طریق کاهش سطح کنترل مشخصی که افراد بر روی تفکرات و اقدامات خودشان دارند، بر روی رفتارهایشان تاثیر می گذارد.

نویسنده: Karen M. Douglas

ترجمه : تیم کانون مشاوران ایران

مکانیزم دفاعی

مکانیزم دفاعی در نظریه روان کاوی عبارت از هر گروه از فرآیندهای ذهنی می باشد که ذهن را قادر می سازد تا در مورد اختلافاتی که قادر به رفع آن نیست، به یک راه حل دفاعی دست پیدا کند.

این فرآیند معمولا به صورت ناخودآگاه صورت می گیرد و معمولا این سازش و دفاع شامل مخفی کردن محرک ها یا احساسات درونی می باشد که منجر به کاهش عزت نفس می شوند یا اضطراب فرد را افزایش می دهند.

فرضیه های روانکاوی بیان می دارند که در ذهن یک سری نیروهایی وجود دارند که در مقابل یکدیگر قرار می گیرند و با هم مخالفت می کنند.

این عبارت برای اولین بار در یکی از مقاله های سیگموند فروید (Sigmund Freud) به اسم “عوامل عصبی – روانی دفاع” (1894) بکار گرفته شد.

برخی از مکانیزم های دفاعی عمده ای که روان کاوها بیان کرده اند، عبارتند از:

1. سرکوب که عبارت از صرفنظر کردن از هوشیاری و آگاهی مربوط به یک ایده، احساسات یا تمایل ناخواسته از طریق بی توجهی کردن نسبت به آن، یا سرکوب کردن آن یا قرار دادن آن در بخش ناخودآگاه مغز می باشد.

یکی از موارد مربوط به سرکوب می تواند عبارت از فراموشی هستریایی باشد که در آن فرد قربانی یک سری اقدامات اضطراب آور را انجام می دهد یا می بیند و بعدا این کار و شرایط مربوط به آن را به صورت کامل فراموش می کند.

2. ایجاد واکنش که عبارت از تثبیت کردن یک ایده، احساسات یا تمایلی می باشد که نقطه مقابل یک محرک ناخودآگاه ترسناک است.

برای مثال یک زنی که به صورت ناخواسته باردار شده است، می تواند از طریق داشتن تمایل شدید نسبت به بچه و محافظت بیش از حد خودش و کودک و در نتیجه متقاعد کردن خودش در مورد این مسئله که یک مادر خوبی است، نسبت به احساس گناه خودش در مورد نخواستن بچه واکنش نشان دهد.

3. فرافکنی که یک نوع مکانیزم دفاعی می باشد که در آن احساسات ناخواسته به یک فرد دیگری نسبت داده می شود و بعد از آن این احساسات به عنوان یک تهدیدی از دنیای خارجی در نظر گرفته می شود.

مکانیزم دفاعی

معمولا فرافکنی زمانی صورت می گیرد که یک فرد تهدید شده از طریق احساس عصبانیت خودش، یک فرد دیگر را به داشتن تفکرات خصومت آمیز متهم کند.

4. برگشت عبارت از بازگشت به مراحل اولیه رشد و  از دست دادن لذت مربوط به این پیشرفت می باشد که به دلیل خطرات یا تضادهای ایجاد شده در مراحل بعدی صورت می گیرد. برای مثال یک همسر جوان می تواند بعد از دعوا کردن با همسرش به خانه والدین خودش برگردد.

5. سلطه پذیری عبارت از انحراف از محرک های غریزی (که معمولا محرک های جنسی هستند) و حرکت کردن در کانال های غیرغریزی می باشد.

نظریه روانکاوی معتقد است که انرژی صرف شده در محرک های جنسی می توانند به منظور دستیابی به پیشرفت های قابل قبول و ارزشمند اجتماعی (همانند فعالیت های هنری یا علمی) صرف شوند.

6. انکار به معنای امتناع هوشیارانه از درک کردن حقایق ناراحت کننده و رنج آور موجود می باشد.

در نتیجه انکار احساسات مخفی مربوط به همجنس گرایی یا خصومت، یا معایب ذهنی موجود، یک کودک یا یک فرد به تفکرات، احساسات یا اتفاقات غیر قابل تحمل دست پیدا می کند.  

7. توجیه عقلی یک نوع جایگزینی برای توضیح ایمن و عقلایی مربوط به علت واقعی (ولی تهدید کننده) رفتار می باشد.

روانکاو ها بر این مورد تاکید دارند که استفاده از مکانیزم دفاعی یک بخش عادی از عملکرد شخصیتی می باشد و به تنهایی نمی تواند نشان دهنده یک اختلال روان شناختی خاصی باشد.

با این وجود اکثر اختلال های روان شناختی از طریق وجود داشتن افراطی یا شدید این مکانیزم های دفاعی قابل تشخیص می باشد.

منبع : کانون مشاوران ایران

تاخیر در خشنودی یا لذت

تاخیر در خشنودی یا لذت عبارت از مقاومت در برابر یک تکانش به منظور دستیابی به یک پاداش قابل دسترس سریع است که با هدف دستیابی به یک پاداش با ارزش تر در آینده صورت می گیرد.

توانایی مربوط به تاخیر در خشنودی نقش مهمی در خود سازمان دهی یا خود کنترلی دارد.

آزمایش میشل

والتر میشل (Walter Mischel) به عنوان یک روان شناس آمریکایی و همکاران به منظور مطالعه شرایطی که منجر به ترویج در تاخیر مربوط به لذت می شوند.

یک موقعیت آزمایشی را طراحی کردند (آزمون شیرینی مارش مالو) که در آن از یک کودک خواسته شده بود ما بین یک مورد لذت بخش بزرگ تر (همانند کلوچه ها یا شیرینی های مارش مالو) و یک مورد لذت بخش کوچک تر (همانند یک کلوچه یا یک شیرینی مارش مالو) یک موردی را انتخاب کنند.

یک کودک بعد از بیان کردن اولویت خودش در مورد دستیابی به یک لذت بزرگ تر، این مورد را یاد می گیرد که به منظور دستیابی به این مورد بزرگ تر  حتما باید منتظر برگشت فرد آزمون گیرنده باشد.

همچنین این مورد به کودک گفته می شود که در صورتیکه وی یک سیگنالی به آزمایش دهنده بدهد، آزمایش کننده بر خواهد گشت و کودک یک لذت کوچکتری را دریافت خواهد کرد.

بنابراین در حال حاضر امکان دستیابی به لذت کوچک تر وجود دراد، ولی دستیابی به لذت بزرگ تر نیاز به زمان و انتظار دارد.

به منظور اینکه کودک به لذت بزرگ تر دست یابد، باید در مقابل وسوسه خودش برای دستیابی به لذت سریع مقاومت کند.

این مورد اثبات شده است که موقعیت آزمایشی هم به منظور شناسایی اهمیت توانایی فرد در تاخیر در لذت و همچنین شناسایی استراتژی هایی که دستیابی کودک را به تاخیر در لذت امکان پذیر می کنند، یک موقعیت کاربردی است.

کودکان چهار ساله ای که در این شرایط بهترین توانایی را برای صبر کردن داشتند، اجتماعی تر بودند و در دبیرستان خودشان دارای موفقیت آکادمیکی بیشتری بودند و همچنین امتیازات بالاتری را در آزمون استعداد مدرسه ای (Scholastic Aptitude Test (SAT)) به دست آوردند.

همچنین یک روان شناسی به اسم ادلگار والفرت (Edelgard Wulfert) و همکارانش در یک موقعیت تطبیق داده شده برای نوجوانان و جوانان به این نتیجه دست یافتند که دانش آموزان دوره راهنمایی و دبیرستانی که توانسته بودند یک هفته منتظر دریافت جوایز نقدی باشند.

(در مقایسه با همتایان خوشان که نمی تواستند صبر کنند، نمرات بالاتری را به دست آورده بودند، مشکلات رفتاری کمتری را در مدرسه داشتند و احتمال سوء مصرف سیگار، الکل و سایر مواد مخدر در این افراد یک احتمال پایین تری بود.

مدل داغ و خنک (The Hot – And – Cool Model)

محققان از طریق تغییر دادن موقعیت ها و ایجاد تنوع در آنها، عواملی که منجر به توانمند شدن کودک برای صبر کردن می شوند را شناسایی کردند.

صبر کردن در زمانی سخت تر می شود که کودکان به موقعیت “داغ” یا عاطفی، یا جوانب مختلف پاداش توجه کنند؛ همچنین صبر کردن در شرایطی آسان تر خواهد شد که کودکان به جنبه های “خنک” یا عقلایی موقعیت توجه کنند.

برای مثال کودکانی که به آنها گفته شده بود تا در مورد پاداش مربوط به شیرینی مارش مالو، این شیرینی را به عنوان  بادهای پف دار در نظر بگیرند، در مقایسه با کودکانی که به آنها گفته شده بود تا شیرینی و محتویات جویدنی مارش مالو ها را در نظر بگیرند، توانایی بیشتری برای صبر کردن داشتند.

پیشخدمت های خوب یک سری روش هایی را برای حواس پرت کردن خودشان از پاداش های داغ مربوط به غذاهای تازه و لذیذ یاد گرفته اند و به جای آن سعی می کنند سیستم های خنک خودشان را فعال کنند.

یک کودکی که توانایی خوبی برای به تاخیر انداختن لذت دارند، بیشتر به کلوچه ها و مزه شیرین آن توجه خواهد کرد.

مهارت های خنک کودکان به مرور زمان پیشرفت پیدا می کند، به نحوی که تقریبا تمامی نوجوانان می توانند تا 10 دقیقه را به راحتی تحمل کنند؛

این در حالی است که این مدت زمان صبر برای یک کودک پیش دبستانی چالش زا می باشد.

متاسفانه زمانی که سیستم خنک بیشتر از هر زمان دیگری مورد نیاز می باشد، دستیابی به آن سخت تر می شود.

استرس توانایی فرد را برای به تاخیر انداختن لذت کاهش می دهد.

برای مثال، در نیمسال اول کالج که کنترل کردن تمایلات مربوط به خوردن و نوشیدن بیش از حد بیشترین منافع را برای فرد به دنبال دارد، تمایل فرد به این موارد در بالاترین سطح قرار می گیرد.

علاوه بر این، استرس مزمن مربوط به دوران کودکی توسعه و رشد توانایی فرد به منظور به تاخیر انداختن لذت را دچار نقص می کند.

تاخیر در خشنودی یا لذت

تاخیر به عنوان یک گرایش انگیزشی

جان بلاک و دوید فاند (Jack Block and David Funder) به عنوان روان شناسان آمریکایی و همکاران آنها به جای مفهوم سازی تاخیر لذت به عنوان یک توانایی متمایز و قابل تشخیص، این مورد را به عنوان یک نوع بروز و تجلی از کنترل خود تعریف کردند (کنترل خود عبارت از تمایل بیش از حد فرد به منظور پیشگیری از تکانش ها می باشد).

در حد پایین این زنجیره یک سری افراد دارای کنترل کم قرار دارند که بی اختیار و بدون اراده هستند و بر مبنای خواسته های خودشان عمل می کنند و هیچ نگرانی نسبت به آینده ندارند.

همچنین در حد بالای این زنجیره یک سری افراد دارای کنترل بالا قرار دارند که حتی در مواقع غیر ضروری هم از لذت بردن خودشان پیشگیری می کنند.

هر دو مورد کنترل بیش از حد و کنترل کمتر از حد عبارت از موارد ناهنجار می باشند. افراد دارای کنترل کمتر از حد نمی توانند به اهداف بلند مدت خودشان (همانند دنبال کردن مسیر مربوط به یک شغل چالش زا) دست پیدا کنند.

همچنین افراد دارای کنترل بیش از حد فرصت های مربوط به تجربه کردن لذت و بیان کردن احساسات خودشان را از دست می دهند.

این محققان به منظور اندازه گیری کردن تمایل به تاخیر یک موقعیت آزمایشی را ایجاد کردند که در آن کادوهای بسته بندی شده جذاب به کودکان نشان داده شد و به آنها گفته شد که این هدیه مال آنها است، ولی بعد از کامل کردن پازل داده خواهد شد.

در این آزمایش تاخیر در لذت از طریق درجه ای تعیین می شد که کودک در برابر تمایل خودش برای انتظار کشیدن هدیه و باز کردن آن مقاومت می کرد.

به دلیل اینکه کودکان نسبت به این موضوع مطلع بودند که در هر شرایطی و در صورت بروز هر رفتاری هدیه به آنها داده خواهد شد، رفتار تاخیری مربوط به این موقعیت ضرورتا قابل تطبیق با بقیه شرایط نمی باشد.

تفاوت های جنسیتی

نکته جالب توجه که وجود داشت عبارت از این بود که تاخیر مربوط به لذت بردن در موقعیت های آزمایشی در مورد دختران (در مقایسه با پسرها) مثبت تر بود.

افراد بزرگسالی که این دختران را می شناختند، این افراد را به عنوان “افراد دارای توانایی ذهنی بالا”، “با صلاحیت” و “مبتکر” توصیف می کردند، در حالیکه افراد فاقد تاخیر در لذت به عنوان افراد “بی ثبات از نظر عاطفی” و “عبوس یا روان رنجور” توصیف شده بودند.

از طرف دیگر، پسرهایی که یک نوع تاخیر را در لذت نشان داده بودند، به عنوان افراد “خجالتی و خود دار”، “مطیع” و مضطرب” توصیف شدند؛

این در حالی است که پسرهای فاقد تاخیر در لذت به عنوان افراد “سرزنده”، “با انرژی”، “با نشاط” و “خود بیانگر” در نظر گرفته شدند.

چنین تفاوت هایی می تواند نشان دهنده ارزشی باشد که فرهنگ آمریکایی نسبت به دختران دارای خود کنترلی قائل است؛

این در حالی است که همین فرهنگ رفتارهای تکانشی و انگیزشی را تا یک سطحی در بین پسرها قبول می کند.

در نتیجه این فرهنگ می تواند پسران را به داشتن الگوهای رفتاری تشویق کند که ممکن است این رفتارها در مراحل بعدی زندگی یک سری مشکلاتی را به وجود بیاورند.

این مورد کاملا بدیهی است که منتظر ماندن در همه شرایط نمی تواند با یک سری پاداش ها و لذت هایی همراه باشد؛

شناسایی این مورد که تاخیر و منتظر ماندن در چه مواردی مناسب و در چه مواردی نامناسب می باشد، (به خصوص برای پسران) کاملا سخت می باشد.

بنابراین تاخیر در لذت در زندگی واقعی یک عملکرد مربوط به هر دو مورد کنترل خود و حالت انعطافی خود است (حالت انعطافی خود عبارت از اصطلاحی است که محققان برای توصیف توانایی مربوط به انعطاف پذیر بودن و ماهر بودن در تصمیم گیری های اجتماعی به کار می گیرند.)

این تصمیمات می تواند پیچیده تر از حالتی باشند که در ابتدا به نظر می رسند.

نویسنده: Regine Conti

 ترجمه : تیم کانون مشاوران ایران