در صورتیکه برای اولین بار بخواهید در یک جلسه درمان حضور داشته باشید، احتمالا هیجان زده خواهید بود و یک مقداری اضطراب خواهید داشت.
همانطور که خودتان هم مطلع هستید درخواست کمک یک مورد مناسب و صحیحی است، ولی وجود داشتن یک مقدار اضطراب هم یک مورد نرمالی است (چرا که شما می خواهید احساسات شخصی خودتان را با یک فرد ناشناس در میان بگذارید).
هر چند که درمانگر شما یک فرد غریبه می باشد، ولی باید این نکته را به یاد داشته باشید که این فرد بدون هیچ نوع قضاوتی از شما حمایت خواهد کرد.
علاوه بر این پزشک شما نسبت به این موضوع مطلع است که ممکن است شما یک مقدار اضطراب داشته باشید و به نحوی آموزش دیده است که بتواند در این شرایط به شما کمک کند.
به منظور اینکه آمادگی لازم را برای اولین جلسه درمان داشته باشید، ما یک لیست از سوالاتی را در ادامه بیان کرده ایم که معمولا پزشکان در اولین جلسه درمانی می پرسند.
با بررسی این سوالات می توانید آمادگی مناسبی را برای اولین جلسه درمان داشته باشید.
1. چه چیزی باعث شد که به درمان مراجعه کنید؟
پاسخ به این سوال می تواند کاملا ساده باشد؛ برای مثال می توانید بگویید که “پزشک قبلی یک بیماری را در من تشخیص داد و به من توصیه کرد که به شما مراجعه کنم”.
همچنین این احتمال وجود دارد که پاسخ به این سوال مبهم باشد که کاملا عادی است.
همواره این نکته را به یاد داشته باشید که شما به منظور مراجعه به یک درمانگر، هیچ گونه نیازی به یک تشخیص یا ارجاع داده شدن ندارید.
مراجعه به پزشک یک مورد کاملا مناسبی است، چرا که خودتان به تنهایی نمی توانید به احساس آرامش دست پیدا کنید.
هیچ یک از دلایل مراجعه به پزشک نمی تواند اهمیت بیشتر یا کمتری نسبت به سایر دلایل داشته باشد.
حالت دیگر این سوال عبارت از این است که “شما چه علائم یا نگرانی هایی را تجربه می کنید؟” باید توجه داشته باشید که ندادن یک پاسخ صحیح به این سوال کاملا عادی است. فقط باید مواردی که به ذهنتان می رسد را بگویید.
2. چه مدت است که این شرایط را دارید؟
پزشکتان این سوال را از شما خواهد پرسید تا بتواند یک شناختی در مورد نحوه مدیریت کردن استرس عاطفی توسط شما داشته باشد.
مکانیزم های مقابله ای متنوعی در دسترس می باشند (از مکانیزم های مفید تا مکانیزم های مضر)؛ به همین دلیل درمانگر می خواهد سبک شما را بشناسد.
علاوه براین، پزشکتان می تواند یک سری مواردی را به شما پیشنهاد بدهد که به احتمال زیاد آنها را دوست خواهید داشت.
برای مثال در صورتیکه شما بخواهید بیرون از خانه باشید، شاید یک مدیتیشن همراه با پیاده روی بتواند یک تمرین آرامش بخش مناسبی برای شما باشد.
3. آیا قبلا به درمان مراجعه کرده اید؟
در صورتیکه شما قبلا به یک درمانگر دیگری مراجعه کرده باشید، این احتمالا وجود دارد که یک سری موارد خوب یا بدی در شما تشخیص داده شود.
اطلاع دادن این موارد به درمانگر جدید خودتان می تواند شناخت وی را در مورد شما افزایش دهد.
در صورتیکه قبلا به درمان مراجعه نکرده باشید، در این صورت درمانگر شما بیشتر بر روی ساختار و انتظارات معمول از این فرآیند تاکید خواهد داشت.
درمانگر من در اولین جلسه درمانی چه سوالاتی خواهد پرسید؟
4. هدف شما از مراجعه به مشاوره چیست؟
مشخص کردن یک سری اهداف می تواند یک ابزار مناسبی برای مشخص کردن انتظارات شما از جلسه درمان باشد.
در صورتیکه ذهنیت مشخصی در رابطه با مواردی نداشته باشید که می خواهید در نتیجه جلسه درمانی به دست بیاورید، پزشکتان می تواند یک سری اهداف مشخص و قابل سنجشی را برای شما مشخص کند.
برای مثال در صورتیکه هدف شما عبارت از “اضطراب کمتر” باشد، سنجش کردن این خواسته به راحتی امکان پذیر نخواهد بود.
پزشکتان می تواند این سوال را از شما بپرسد که در صورت داشتن اضطراب کمتر، چه کارهایی را می توانید انجام دهید.
یا این سوال را مطرح کند که در صورت داشتن اضطراب کمتر، کدام بخش از زندگی شما تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
5. آیا تا به حال در مورد آسیب زدن به خودتان یا سایر افراد فکر کرده اید؟
این سوال یک سوال سختی برای اکثر افراد می باشد و می تواند منجر به بروز احساسات شدیدی شود. با این وجود، آگاهی یافتن پزشکتان در مورد وجود داشتن تفکر آسیب زدن به خودتان اهمیت زیادی دارد.
این اطلاعات باعث خواهد شد تا بر اساس وضعیت ذهنی و روانی که دارید، پزشکتان بهترین درمان ممکن را در اختیارتان قرار دهید.
این نکته را به یاد داشته باشید که درمانگرتان نمی خواهد در مورد شما قضاوت کند، بلکه تنها هدف وی عبارت از کمک کردن به شما و حمایت کردن از شما می باشد.
هر چند که هر پزشکی روش منحصر به فرد خودش را دارد، ولی این پنج سوال مطرح شده عبارت از رایج ترین موارد بحث شده در اولین جلسه درمان می باشند.
مطلع بودن در رابطه با مواردی که باید انتظار داشته باشید می تواند اضطراب شما را کاهش دهد؛
بنابراین سعی کنید قبل از مراجعه به پزشک یک تماس تلفنی با وی داشته باشید و سوالات و نگرانی های خودتان را مطرح کنید.
همچنین می توانید از مقالات و مشاوره های ارائه شده در سایت مشاورانه هم استفاده کنید.
https://kanonm.ir/wp-content/uploads/2020/09/درمانگر-من-در-اولین-جلسه-درمانی-چه-سوالاتی-خواهد-پرسید؟.jpg183275دکتر دادخواهhttps://kanonm.ir/wp-content/uploads/2019/07/logo-kanonm-horizental-mobile.pngدکتر دادخواه2020-09-01 15:44:232020-09-01 15:44:34درمانگر من در اولین جلسه درمانی چه سوالاتی خواهد پرسید؟
آزمون استعداد یک آزمونی برای تشخیص و اندازه گیری توانایی فرد برای به دست آوردن برخی از مجموعه مهارت ها (شامل مهارت های ذهنی، حرکتی و سایر موارد مشابه) از طریق آموزش های آتی می باشد.
این آزمون ها فرض می کنند که افراد توانایی های خاص متفاوتی دارند و این تفاوت ها در پیشبینی دستاوردهای آینده مفید می باشند.
آزمون های استعداد عمومی یا چندگانه مشابه آزمون های هوشی هستند که طیف وسیعی از توانایی ها (برای مثال درک مطلب، منطق و استدلال عمومی، محاسبات عددی، سرعت درک یا دانش مکانیکی) را شامل می شوند.
آزمون استعداد (شایستگی)
آزمون ارزیابی تحصیلی (SAT) و آزمون ارزشیابی کالج آمریکایی (ACT) عبارت از یک سری آزمون هایی هستند که در ایالات متحده برای اندازه گیری توانایی آکادمیک عمومی مورد استفاده قرار داده می شوند؛
در فرانسه آزمون باشلیه (مهندسی) عمومی (le bac) از دانش آموزان دبیرستان گرفته می شود.
این آزمون ها به جای مشخص کردن یک عدد خاص برای IQ، یک سری امتیازات و نمراتی را برای فرد نمایش می دهند و به صورت گسترده ای در مشاوره آموزشی و شغلی مورد استفاده قرار می گیرند.
همچنین به منظور اندازه گیری توانایی تخصصی (همانند توانایی های حقوقی یا بالینی) و توانایی های خاص (همانند توانایی دفتری یا مکانیکی) از آزمون های استعداد استفاده می شود.
آزمون استعداد دیفرانسیلی (DAT) یک سری توانایی های خاص همانند سرعت انجام کارهای دفتری و استدلال مکانیکی و همچنین توانایی آکادمیک عمومی را اندازه گیری می کند.
اختلال اضطرابی شامل چند مورد از اختلال هایی می باشد که ویژگی بارز آنها عبارت از احساس ترس، هراس یا وحشت زدگی می باشد که بدون علت یا نامناسب هستند.
معمولا اضطراب یک مکانیسم انطباقی است که نشان دهنده یک تغییر درونی یا خارجی دارای خطر بالقوه است و در نتیجه باعث می شود که فرد از خطر موجود اجتناب کند یا با استرس موجود مقابله کند.
زمانی که اضطراب بدون هیچ علت خاصی یا در واکنش به یک محرک نسبتا بی ضرر و به صورت اغراق آمیز بروز پیدا می کند و در زندگی شخصی فرد یک سری اختلال هایی را به وجود می آورد، ممکن است به عنوان یک اختلال اضطرابی در نظر گرفته شود.
اختلال های اضطرابی عبارت از رایج ترین اختلال های روان پزشکی موجود در سطح جهان می باشند.
در عین حال که روش های درمان موثر زیادی برای این اختلال وجود دارد، ولی اکثر افرادی که دچار این اختلال می شوند، این اختلال در آنها تشخیص داده نمی شود یا این افراد به صورت مناسب درمان نمی شوند.
اختلال های اضطرابی در اغلب مواقع عبارت از شرایط مزمن و ناتوان کننده ای هستند که آسیب های عاطفی و زیان های مالی زیادی را به فرد مبتلا تحمیل می کنند.
رایج ترین اختلال های اضطرابی
اختلال اضطراب عمومی
افراد دچار شده به اختلال اضطراب عمومی یک سری نگرانی ها یا علائم اضطرابی را دارند که حداقل به مدت شش ماه ادامه پیدا می کند.
زنان بیشتر از مردان تحت تاثیر این شرایط قرار می گیرند و سن معمول شروع این اختلال سن 30 سالگی می باشد.
معمولا این اختلال به ایجاد یک شرایط مزمن و حاد منجر می شود.
اختلال اضطراب عمومی شده در اغلب مواقع به همراه یک سری شرایط دیگری بروز پیدا می کند که برخی از آنها شامل افسردگی، اختلال وحشت زدگی، اختلال اضطراب اجتماعی و سوء استفاده از مواد هستند.
علائم خاص ناتوانی در اختلال اضطراب عمومی شده (به خصوص اختلال نقشی)، از نظر شدت مشابه اختلال افسرده کننده عمده هستند.
بروز همزمان افسردگی یا شرایط دیگر به همراه اختلال اضطراب عمومی نه تنها منجر به افزایش میزان ناتوانی فرد می شود، بلکه (به دلیل دوری از کار، افزایش مراجعه به مراقبت سلامتی و بستری شدن در بیمارستان) همچنین یک سری هزینه های اقتصادی دیگری را به فرد تحمیل می کند.
اختلال وسواس فکری – وسواس عملی
ویژگی اختلال وسواس فکری – وسواس عملی عبارت از وجود داشتن تفکرات، تکانش ها یا تصویرهای تکراری، سرزده و تحریک کننده اضطراب آوری می باشد که به عنوان وسواس های فکری شناخته می شوند.
وسواس فکری تقریبا در 80 درصد از موارد منجر به بروز وسواس های عملی ذهنی و حرکتی (که شامل تفکرات یا اقدامات صورت گرفته مکرر می باشد) منجر می شود که برای کاهش اضطراب موجود صورت می گیرند.
این امکان وجود دارد که افراد دارای OCD چند ساعت از وقت روزمره خودشان را صرف انجام وسواس های عملی بکنند و این شرایط مانع از انجام دادن فعالیت های زندگی عادی شود.
معمولا OCD در کودکان یا بزرگسالان جوان بروز پیدا می کند، یک دوره افزایشی و کاهشی مزمن را ایجاد می کند و منجر به ایجاد ناتوانی قابل توجه در بیشتر حوزه های زندگی می شود.
اکثر افراد مبتلا به OCD عزت نفس پایین را گزارش کرده اند، تمایل دارند که خیلی دیر درخواست کمک کنند و در طول زندگی شان به صورت مکرر دچار افسردگی عمده می شوند.
این امکان وجود دارد که افراد مبتلا به OCD حاد یک سری نقایص قابل توجهی را در عملکرد اجتماعی خودشان تجربه کنند و از نظر مالی به یک سری افراد دیگری وابستگی داشته باشند.
اختلال وحشت زدگی
ویژگی مربوط به اختلال وحشتزدگی عبارت از حملات اضطرابی وحشت زای خودانگیخته است که به همراه برخی از علائمی همانند ترس، تپش قلب و عرق ریزی صورت می گیرد.
خود ترس از وحشت زدگی منجر به ایجاد یک الگویی از اجتناب می شود که ممکن است زندگی فرد را با محدودیت شدید مواجه کند.
در طول این وحشت زدگی، ترسی که می تواند نشان دهنده یک حمله قلبی، ضربه خفیف یا یک مشکل بالینی باشد، منجر به مراجعه مکرر فرد به اوژانس و تحمیل یک سری هزینه هایی به فرد می شود.
افراد مبتلابه اختلال وحشت زدگی در مقایسه با افرادی که دچار این شرایط نشده اند، معمولا بیشتر از مراقبت های بالینی استفاده می کنند.
میزان آسیب وارد شده به فرد در نتیجه اختلال وحشت زدگی تحت تاثیر عوامل مختلف (که برخی از آنها شامل سن، آموزش، تشخیص اختلال وحشت زدگی) یا وجود داشتن یک سری شرایط روان پزشکی دیگری (به خصوص افسردگی عمده) قرار دارد.
اختلال اضطرابی
اختلال استرس بعد از آسیب
افرادی که آسیب های مهلک (همانند سوء استفاده جنسی، درگیری و بلایای طبیعی) را تجربه می کنند، ممکن است تفکرات سرزده مکرر و خواب های مربوط به اتفاق آسیب زا، هوشیاری و اضطراب افزایش یافته به صورت غیرمعمول و بی حسی عاطفی را تجربه کنند و همچنین از مکان ها و موقعیت هایی که این آسیب را به آنها یادآوری می کند، اجتناب کنند.
این علائم عبارت از ویژگی های اختلال استرس بعد از آسیب (PTSD) هستند که یک شرایط کاملا رایجی است و معمولا به ایجاد یک شرایط مزمن منجر می شود.
این اختلال در اغلب مواقع به همراه سایر اختلال های اضطرابی، افسردگی و سوء مصرف مواد بروز پیدا می کند.
این امکان وجود دارد که بیماران مبتلا شده تحریک پذیری و عصبانیت را تجربه کنند و این شرایط منجر به ایجاد یک سری مشکلاتی در روابط میان فردی منجر شود.
در مابین بازنشستگان نظامی که PTSD مربوط به جنگ را تجربه می کنند، درصد افرادی که از شرایط سلامتی شان شکایت می کنند، دارای شرایط بالینی هستند و از مراقبت سلامتی استفاده می کنند یک درصد بالایی است.
اختلال های مشابه اضطراب ذهنی، سلامت فیزیکی و عاطفی ضعیف و عملکرد اجتماعی و کاردکردی معیوب عبارت از مواردی هستند که توسط بیماران PTSD غیرنظامی (برای مثال توسط قربانیان تجاوز جنسی) تجربه می شوند.
در اغلب مواقع PTSD به همراه شرایط وحشت زای مزمن و یک سری شرایط بالینی دیگری (همانند HIV) بروز پیدا می کند و منجر به ایجاد درد شدید، ناتوانی قابل توجه تر و پیامدهای بالینی وخیم تر می شود. همچنین PTSD منجر به افزایش میزان خودکشی ها می شود.
اختلال اضطراب اجتماعی و فوبیاهای خاص
اختلال اضطراب اجتماعی معمولا در دوره نوجوانی بروز پیدا می کند، میزان شیوع آن در مابین زنان بیشتر می باشد و همچنین منجر به ایجاد یک شرایط مزمنی می شود.
علائم مربوط به این اختلال می توانند شامل ترس از غریبه ها، ترس از تحقیر شدن یا قضاوت شدن توسط سایر افراد و همچنین اجتناب از موقعیت های اجتماعی می باشد که در آن افراد مورد توجه قرار می گیرند.
برخی از افراد در حین قرار گرفتن در این موقعیت ها، سرخ شدن، تهوع، افزایش ضربان قلب، استفراغ، عرق ریزی و تب و لرز را تجربه می کنند.
اختلال اضطراب اجتماعی در اغلب مواقع به همراه افسردگی و ریسک بالای سوء مصرف الکل بروز پیدا می کند.
بیمارانی که علائم محدودی از اختلال اضطراب اجتماعی را تجربه می کنند، ممکن است ناتوانی عمده را تجربه کنند؛ این شرایط می تواند منجر به افزایش افسردگی عمده شود.
فوبیاهای خاص شامل یک ترس غیرمنطقی می باشند که از طریق یک موجود خاص (همانند سگ ها) یا یک موقعیت خاص (همانند رانندگی کردن در داخل یک تونل) ایجاد می شوند.
علائم اضطراب انتظاری، احساس ناراحتی در حین قرار گرفتن در معرض یک موجود یا موقعیت ترس آور و اجتناب فعال از موقعیت های تحریک کننده عبارت از ویژگی های افراد دارای فوبیاهای خاص هستند.
درمان اختلال های اضطرابی
یک سری گزینه هایی برای درمان اختلال های اضطرابی وجود دارد که برخی از آنها شامل روش درمان شناختی – رفتاری و داروها می باشد.
با این وجود، خجالت، ترس و برچسب هایی (یا تهمت هایی) که در اغلب مواقع در نتیجه تشخیص داده شدن این شرایط ایجاد می شوند، باعث می شود که اکثر افراد در مراحل اول از مراجعه به درمان اجتناب کنند.
سایر موانعی که برای درمان وجود دارند می توانند شامل موارد مختلفی (از ایجاد نقص در سیستم سلامتی تا تشخیص داده شدن اختلال اضطرابی) باشند.
اکثر افراد حتی بعد از درمان شدن هم یک سری علائم و ناتوانایی های باقیمانده را تجربه می کنند.
با این وجود، یک سری از شواهد موجود به صورت کاملا بدیهی نشان داده اند که هر دو مورد روش های درمان روان درمانی و بالینی موثر می توانند عملکرد شخصی و کاکردی فرد را تقویت کنند، کیفیت زندگیش را افزایش دهند و هزینه های بالینی غیر اضطراری را در مورد اکثر اختلال های اضطرابی کاهش دهند.
علاوه بر این، مورد هدف قرار دادن پیشرفت های عملکردی به جای کاهش دادن علائم در طول درمان، منجر به بهبود عملکرد افراد دچار شده به اختلال های اضطرابی می شود.
استفاده روتین از مقیاس های دسته بندی تایید شده می تواند نقایص عملکردی را کاهش دهد، در ارزیابی کارایی درست از روش های درمانی مفید باشد، به افراد معلول کمک کند تا از مزایای مربوط به معلولیت خودشان استفاده کنند یا به صورت راحت تری خودشان را با شرایط کاری انطباق دهند.
ارتباط یک اصل روانشناختی عمومی می باشد که با پدیده یادآوری یا حافظه مرتبط است.
در واقع این اصل بیان می کند که فرآیند یادآوری یا حفظ کردن تجربیات گذشته منجر به یادآوری یک سری اتفاقات یا تجربیات دیگری خواهد شد که به یک یا چند روش با تجربه یادآوری شده مرتبط هستند.
کاربرد این اصل در طول زمان گسترش می یابد و به اندازه ای می رسد که تقریبا شامل تمامی مواردی (به غیر از احساسات اولیه) می شود که می تواند در زندگی ذهنی (یا روانی) فرد اتفاق بیافتد. در نتیجه تداعی گرایی به یک دیدگاه نظری تبدیل شد که کل روان شناسی را شامل می شود.
مفهوم “ارتباط ایده ها” برای اولین بار توسط یک فیلسوف انگلیسی به اسم جان لاک (John Lock) و در مقاله وی به اسم ارزیابی شناخت انسانی (An Essay Concerning Human Understanding; 1690) به کار برده شد.
یک فیلسوف اسکاتلندی به اسم دوید هیوم (David Hume) یک مقاله ای به اسم تشریح ماهیت انسانی (A Treatise of Human Nature; 1739) نوشت و در آن از طریق استدلال شباهت، وابستگی در زمان یا مکان و علت و معلولی، مبناهای اصلی ارتباط را بیان کرد.
ویلیام جیمز (William James ) به عنوان یک فیلسوف و روان شناس آمریکایی در مقاله خودش به اسم اصول روان شناسی (The Principles of Psychology (1890)) به جای ارتباط ایده ها بر روی ارتباط فرآیندهای عصبی مرکزی تاکید کرد که از طریق همپوشانی یا محرک متوالی (توارثی) آنی ایجاد می شوند.
در سال 1903 یک روان شناس روسی به اسم ایوان پی. پاولو (Ivan P. Pavlov) این نظریه را مطرح کرد که تمامی رفتارها می توانند در نتیجه واکنش ها یا عکس العمل های اصلی یا شرطی ایجاد شوند.
نظریه های واکنش شرطی شده و موارد زیادی از نظریه های رفتاری مربوط به اوایل قرن بیستم ریشه در روان شناسی ارتباطی رفتار دارد؛
این مورد به این معنا می باشد که آنها هم با انتقادهایی مواجه شده اند که در مورد نظریه های ارتباط ایده ها وجود داشته است.
برای مثال یک روان شناس آمریکایی به اسم ادوارد ال. تورندایک (Edward L. Thondike) نشان داد که صرفا تکرار یک تاثیر محدود بر روی ارتباطات ایجاد شده مابین محرک و واکنش دارد یا اینکه هیچ نوع تاثیری ندارد.
برخی از محققان تاثیر مستقیم دانش بر روی نتایج را به عنوان دلیل این ارتباط بیان کردند؛
ارتباط
این در حالی بود که سایر محققان (از جمله یک روان شناس آمریکایی به اسم کلارک ال. هال در مقاله خودش به اسم اصول رفتار (Clark L. Hull (principles of Behavior; 1943)) یادگیری را یک موردی در نظر گرفته است که به دلیل کاهش نیاز ایجاد می شود (به همین دلیل در شرایط تجربی مختلف منجر به کاهش قدرت مربوط به محرک مرتبط و واکنش می شود).
در حالیکه هدف این متفکران عبارت از رد کردن اصول تداعی گرایی نبوده است، ولی آنها معتقد بودند که این اصول بیشتر دارای کاربرد محافظه کارانه می باشند.
با این وجود یک سری افرادی همانند روان شناسان گشتالت وجود داشتند که می خواستند تداعی گرایی را به صورت کامل رد کنند؛ این تمایل به اندازه ای شدید بود که فرآیندهای ذهنی سطح بالاتر هم مورد بحث قرار گرفت.
نظریه های تداعی گرایانه همانند تمامی اصول جذاب موجود در روان شناسی، به صورت قابل توجهی مورد انتقاد قرار گرفتند.
در حال حاضر روان شناسان بسیار محدودی وجود دارند (در صورتیکه وجود داشته باشند) که قدرت این نظریه ها را در حدی قبول داشته باشند که در مراحل اولیه مطرح شدن این نظریه ها ادعا می شد.
با این وجود، بیشتر روان شناسان با این موضوع موافق خواهند بود که ارتباط همچنان یک اصل مهم و تاثیرگذاری است که در تمامی فرآیندهای یادگیری و از طریق تجربه انباشته نقش فعالی دارد.
در روان شناسی توجه به معنای متمرکز کردن آگاهی و هوشیاری بر روی برخی پدیده ها و عدم تمرکز آگاهانه بر روی سایر موارد می باشد.
توجه عبارت از آگاهی داشتن بر روی زمان و مکان فعلی به صورت متمرکز و هوشیارانه می باشد. از نظر روان شناسان اولیه ای همانند ادوارد بردفورد تیچنر (Edward Bradford Tichener)، توجه مضمون هوشیاری را تعیین می کند و بر روی کیفیت تجربه هوشیارانه تاثیر می گذارد.
در سال های بعدی تمرکز کمتری بر روی مولفه ذهنی هوشیاری صورت گرفت و بیشتر الگوهای رفتاری مورد توجه قرار گرفتند که در آنها توجه می تواند توسط سایر افراد تشخیص داده شود.
هر چند که تجربه انسانی از طریق نحوه توجه کردن افراد مشخص می شود، ولی این موضوع کاملا مشخص می باشد که آنها کنترل کاملی بر روی مسیر و نحوه توجه خودشان ندارند.
برای مثال در برخی مواقع افراد برای تمرکز کردن بر روی یک کار، یک مکالمه یا مجموعه ای از اتفاقات با مشکلات مربوط به متمرکز کردن توجه خودشان مواجه می شوند.
در سایر مواقع، به جای اینکه فرد به صورت اختیاری بر روی یک موردی تمرکز کند، یک اتفاق پیش بینی نشده منجر به جلب توجه وی می شود.
توجه از طریق تجربه زودگذر فرد صورت می گیرد؛ در واقع توجه عبارت از وضعیت آگاهی فعلی می باشد. البته یک مجموعه بی شماری از اتفاقات وجود دارند که همواره در سطح جهانی صورت می گیرند و هر یک از آنها با حس های فرد ارتباط دارد.
همچنین یک سری اتفاقاتی وجود دارند که در داخل بدن صورت می گیرند و بر روی توجه وی تاثیر می گذارند؛
این اتفاقات دقیقا مشابه معرفی و نمایش اتفاقات مربوط به گذشته می باشد که در حافظه فرد انباشته شده است ولی در شرایط مناسب قابل دسترسی می باشد.
در حالیکه ممکن است این انتظار وجود داشته باشد که هوشیاری فعلی عبارت از تمامی اتفاقاتی می باشد که در هر لحظه خاص صورت می گیرند، ولی کاملا مشخص است که چنین موردی مصداق ندارد.
در چارچوب این زمینه گسترده از تجربیات بالقوه، یک فرد فقط بر روی برخی از بخش های فرعی و محدود از کل تجربیات، تمرکز (یا توجه) می کند. این امکان وجود دارد که دلیل مربوط به این محدودیت را مشخص کرد.
کنترل و هماهنگی داده های مختلف و تجربیات انباشته شده و سازمان دهی الگوهای مناسب واکنش و پاسخ عبارت از اصلی ترین کارهای مغز می باشد.
مغز توانایی های پردازش موثری دارد، ولی ظرفیت آن محدود می باشد.
هیچ فردی نمی تواند تمامی اتفاقات و اطلاعات قابل دسترس در هر زمان را به صورت هوشیارانه تجربه کند. همچنین این امکان وجود ندارد که به طور همزمان، تعداد نامشخصی از واکنش های متفاوت را انجام داد.
سوالی که مطرح می شود عبارت از این است که به چه نحوی یک مجموعه مناسبی از داده ها، فرآیند های میانجی و خروجی ها برای ایجاد توجه و بکارگیری منابع در دسترس انتخاب می شوند.
بنابراین توجه می تواند عبارت از یک شرایط مربوط به هوشیاری انتخابی باشد که اندازه و کیفیت تعامل یک فرد با محیطش را مشخص می کند.
نمی توان به صورت حتمی گفت که این شرایط تحت کنترل فرد می باشد.
در ادامه بحث در مورد سابقه توجه و روش هایی که روان شناسان و سایر محققان برای شناسایی و مشخص کردن توجه مورد استفاده قرار داده اند، بحث می شود.
نظریات اولیه در مورد توجه
نظریات مربوط به قرن نوزدهم
روان شناسان در نیمه دوم قرن نوزدهم شروع به مطالعه توجه کردند. قبل از این زمان، فیلسوفان توجه را به عنوان یک موضوعی در چارچوب درک (یک مکانیزمی که در آن ایده های جدید با ایده های موجود ارتباط برقرار می کنند) در نظر می گرفتند.
به همین دلیل گاتفرید ویلهم لیبنیز (Gottfried Wilhelm Leibniz) بیان کرد که عدم آگاهی فرد از صدای ثابت و دائمی آبشار نشان می دهد که اتفاقات بدون توجه خاص، به چه نحوی می توانند منجر به توقف درک شوند (درکی که به صورت آگاهانه وجود دارد).
وی بیان کرد که توجه مشخص می کند که چه مواردی درک شود و چه مواردی درک نشود. عبارت درک در سایر دوره های مروبط به قرن نوزدهم و توسط ویلهلم ونت (Wilhelm Wundt)، که یکی از موسسان روان شناسی مدرن بود، به کار گرفته شد.
توجه
با این وجود، ونت یکی از اولین افرادی بود که تفاوت مابین ویژگی های موضعی و عمومی تر از آگاهی انسانی را بیان کرد.
وی آثار زیادی در مورد زمینه های گسترده هوشیاری (که وی آن را Blickfeld نامید) دارد که در آن تمرکز محدودتری بر روی توجه (Blickpunkt) دارد.
وی بیان کرد که یک طیفی از بلینک پانکت تقریبا شامل شش مورد یا گروه می باشد. همچنین وی بر این عقیده بود که توجه یک عملکرد مربوط به بخش پیشانی مغز می باشد.
یکی از تاثیرگذارترین روان شناسان در آن دوره عبارت از ویلیام جیمز (William James) بود. وی در اثر مشهور خودش به اسم اصول روان شناسی (The Principles of Psychology (1890)) بیان کرد که:
هر شخصی یک درکی نسبت به توجه دارد. توجه عبارت از تسلط یافتن ذهن به صورت مشخص و واضح و به صورت همزمان بر روی چند موضوع ممکن یا یک زنجیره ای از تفکرات می باشد.
تمرکز یا توجه هوشیارانه عبارت از ماهیت توجه می باشند. در واقع توجه به معنای کنار کشیدن از برخی چیزها به منظور داشتن توجه مناسب تر به سایر موارد می باشد.
جیمز بر این عقیده بود که توجه منجر به ایجاد مشاهده، درک، تشخیص و یادآوری موثرتر و تسریع واکنش های فرد می شود.
در سال 1906 یک روان شناس مشهور دیگری به اسم دبیلیو. بی. پیلسبری (W. B Pillsobury) سه روش را برای اندازه گیری توجه بیان کرد.
روش اول مربوط به آزمون هایی بود که از طریق بررسی کارایی فرد در کارهایی که به توجه زیادی نیاز دارند، میزان توجه را اندازه گیری می کرد.
روش دوم توجه کاهش یافته را از طریق عملکرد کاهش یافته اندازه گیری می کرد؛
همچنین روش سوم قدرت توجه را از طریق سطح محرکی اندازه گیری می کرد که برای حواسپرتی فرد مورد نیاز است.
در دوره های بعدی قرن بیستم، روان شناسی و مطالعه رفتاری تحت تاثیر یک سری موارد جدیدی قرار گرفتند که تاثیرات قابل توجهی بر روی مفاهیم توجه داشتند.
یکی از افراد تاثیر گذار بر روی این جریان عبارت از کارهای یک روان شناس روسی به اسم ایوان پتروویچ پاولو (Ivan Petrovich Pavlov) بود که برای اولین بار واکنش سوگیری را مطرح کرد.
این واکنش در سگ ها و سایر حیوانات به صورت گوش های سیخ شده، برگرداندن سر به سمت محرک، قدرت عضلانی بیشتر و تغییرات روان شناختی نشان داده می شود که از طریق یک سری ابزارهایی قابل کشف می باشد.
مورد دیگری که بر روی مفهوم توجه تاثیرگذار بود، عبارت از مطالعه بازتاب شناسی توسط ولادیمیر ام. بخترو (Vladimir M. Behterev) روسی بود.
روان شناسان زیادی واکنش شرطی (یک واکنش غیراختیاری که از طریق پاداش شرطی سازی می شود) را به عنوان مبنای یادگیری تمامی انسان ها در نظر گرفتند.
اختلال کمبود توجه یا فزونکاری (ADHD) یک سندرم رفتاری می باشد که ویژگی آن عبارت از بی توجهی و حواسپرتی، بی قراری، عدم توانایی برای نشستن در یک جا و مشکل داشتن در تمرکز بر روی یک چیز برای یک دوره زمانی خاص می باشد.
اختلال کمبود توجه یا فزونکاری (ADHD) بیشتر در نوجوانان و بچه ها صورت می گیرد، هر چند که احتمال مبتلا شدن افراد بزرگسال هم به این اختلال وجود دارد.
میزان شیوع ADHD در مردان، سه برابر میزان شیوع آن در زنان می باشد و در سطح جهان، 5 تا 7 درصد از کودکان به آن مبتلا می شوند.
هر چند که ویژگی های رفتاری این سندرم در تمامی فرهنگ ها مشخص می باشد، ولی این اختلال ها بیشتر در ایالات متحده مورد توجه قرار گرفته اند چرا که ADHD یکی از رایج ترین اختلال های روان شناختی می باشد که در کودکان آمریکایی تشخیص داده می شود.
تخمین های صورت گرفته نشان گر این است که 6 تا 11 درصد از کودکان و نوجوانان آمریکایی به ADHD مبتلا می شوند.
در اواسط دهه 1950 پزشکان آمریکایی افرادی را که در توجه کردن بر روی یک موضوع مشکل داشتند را به عنوان افراد “عقب مانده ذهنی” دسته بندی کردند.
عبارات مختلفی برای توصیف این رفتار به کار گرفته شد که از آن جمله می توان به آسیب ذهنی حداقلی و پرجنبی اشاره کرد.
در سال 1980، انجمن روان شناسی آمریکا (APA) عبارت اختلال کمبود توجه (ADD) را برای توصیف این شرایط به کار برد.
بعد از آن و در سال 1987، APA اختلال ADD را به عنوان یک مورد مرتبط با فزون کاری در نظر گرفت؛
فزون کاری یک شرایطی می باشد که در برخی مواقع به همراه اختلال های توجهی صورت می گیرد، ولی ممکن است به صورت مستقل هم وجود داشته باشد.
این سندرم جدید اختلال کمبود توجه یا فزونکاری یا ADHD نامیده شد.
علائم
ADHD فاقد علائمی می باشد که به راحتی بتوان آنها را تشخیص داد؛ همچنین هیچ آزمون مشخصی برای تشخیص این اختلال وجود ندارد.
پزشکان سه مورد فرعی از این اختلال را شناسایی کرده اند که عبارتند از: تکانش فزونکاری برجسته، بی اعتنایی برجسته و تکانش فزونکاری و بی توجهی ترکیب شده.
در صورتیکه بچه ها و بزرگسالان به صورت مداوم یک ترکیبی از رفتارهایی را نشان دهند که شامل فراموشی، حواسپرتی، بی قراری، ناراحتی، ناشکیبایی، مشکل داشتن در توجه بر روی کار، بازی یا مکالمه، یا مشکل داشتن در دنبال کردن راهنمایی ها و انجام دادن وظایفشان باشند.
، بر اساس معیاری که APA بیان کرده است، حداقل شش مورد از این ویژگی ها باید “تا سطح ناسازگارانه” در فرد وجود داشته باشند و این رفتار ها باید منجر به ایجاد “اختلال” در یک یا دو بخش از زندگی فرد (برای مثال در مدرسه، کار یا خانه) شوند تا این اختلال در فرد تشخیص داده شود.
مطالعات صورت گرفته نشان داده اند که بیش از یک چهارم کودکان مبتلا به ADHD، یک کلاس در درس های خودشان عقب می افتند و یک سوم آنها نمی توانند از تحصیلات دبیرستانی فارغ التحصیل شوند.
با این وجود، مشکلات یادگیری مربوط به ADHD نباید به عنوان یک هوش دارای کمبود در نظر گرفته شود.
درمان
رایج ترین دارویی که برای درمان ADHD به کار گرفته می شود عبارت از متیل فندیدیت (Methylphenidate) می باشد (برای مثال ریتالین (RitalinTM)) که یک نوع آمفتامین (Ammphetamine) ملایمی است.
آمفتامین ها منجر به افزایش مقدار و فعالیت نوراپی نفرین (norepinephrine) انتقال دهنده پیام های عصبی (غیر آدرنالین) در مغز می شوند.
هر چند که این داروها در اکثر افراد همانند یک محرک عمل می کنند، ولی یک تاثیر منفی بر روی آرامش، تمرکز یا آسایش افراد مبتلا به ADHD دارند.
ریتالین (Ritalin) در سال 1955 کشف شد و تعداد کودکان مبتلا به ADHD که این دارو و داروهای مشابه را مصرف می کنند، از آن دوره به بعد به صورت یکنواختی افزایش یافته است.
نمک های ترکیبی آمفتامین (برای مثال آدرال (Adderall)) و داروهای دکسترو آمفتامین (dextroamphetamine) (برای مثال دکسدراین (dexdrine)) عبارت از سایر محرک هایی هستند که می توانند برای درمان ADHD به کار گرفته شوند.
ممکن است توصیه شود که این داروها به صورت کوتاه مدت مورد استفاده قرار داده شوند؛ تاثیرات مصرف این داروها می تواند تا چهار ساعت طول بکشد یا اینکه تاثیرات بلندمدتی داشته باشد و شش تا 12 ساعت به طول بکشد.
این واقعیت که افراد مبتلا به ADHD بعد از مصرف محرک هایی همانند ریتالین (Ritalin) مشکلات کمتری را تجربه می کنند، می تواند یک مبنای عصب شناختی را برای این شرایط تثبیت کند.
ریتالین و داروهای مشابه به افراد مبتلا به ADHD کمک می کنند تا تمرکز بهتری داشته باشند و در نتیجه کارهای بیشتری را انجام دهند، میزان ناامیدی در آنها کاهش پیدا کند و اعتمال بنفسشان افزایش یابد.
همچنین ADHD می تواند با استفاده از یک داروی غیر محرکی به اسم آتوموکستاین (استراترا) (atomoxetine (Strattera®)) درمان شود.
آتوموکستاین مانع از مصرف مجدد نوراپی نفرین توسط ترمینال های عصبی می شود و در نتیجه مقدار انتقال دهنده های پیام های عصبی موجود در مغز را افزایش می دهد.
داروهایی که برای درمان ADHD به کار گرفته می شوند دارای تاثیرات جانبی مختلفی هستند که برای مثال می توان به کاهش اشتها، تیک های عصبی غیراختیاری (حرکات تکراری)، سردرد، کج خلقی و بی خوابی اشاره کرد.
تغییرات وضعیت روانی و فزونکاری یا خستگی که در نتیجه مصرف این داروها ایجاد می شود، در طول مصرف یک دوز ثابت کاهش می یابد.
بیمارانی که برای درمان ADHD از آمفتامین ها استفاده می کنند، ممکن است با ریسک افزایش یافته روان پریشی مواجه شوند.
یک روش درمانی دیگری که در اغلب مواقع به همراه دارو درمانی مورد استفاده قرار می گیرد، عبارت از روش درمان شناختی – رفتاری است که بر روی آموزش به افراد بیمار و یاد دادن نحوه نظارت و کنترل عواطفشان به آنها تاکید دارد.
اثبات شده است که رفتار درمانی یک روش موثری در ایجاد کارهای روتین ساختار یافته و ایجاد و به دست آوردن اهداف مشخص شده می باشد.
بیماران مبتلا به ADHD که نمی توانند دارو مصرف کنند، ممکن است شرایط لازم را برای روش های درمانی داشته باشند که در آنها از تحریک عصبی ملایم استفاده می شود.
در این روش درمانی، پالس های برقی سطح پایین برای تحریک عصب سه قلو به کار گرفته می شود و در نهایت به افزایش فعالیت در بخش هایی از مغز منجر می شود که در کنترل توجه و رفتار نقش دارند.
تحریک عصبی ملایم در حین خوابیدن بیمار و تحت نظر یک مراقب به کار گرفته می شود.
اختلال کمبود یا فزون کاری توجه
علت ها
متخصصان بر این عقیده هستند که ترکیبی از هر دو عوامل ارثی و محیطی منجر به ایجاد ADHD می شوند.
نظریه های زیادی در مورد علت ADHD وجود دارند؛
با این وجود، اکثر این نظریه ها فاقد شواهد کافی و مناسب می باشند (برای مثال نظریه های مربوط به سرپرستی نامناسب، آسیب های ذهنی ناشی از آسیب دیدن سر، مسمومیت یا مصرف الکل، آلرژی غذایی و مصرف بیش از حد قند).
فرض بر این است که ADHD حداقل تا یک سطحی ارثی باشد. در حدود 40 درصد از بچه های مبتلا به این اختلال دارای والدین مبتلا به ADHD هستند و 35 درصد آنها دارای برادر یا خواهر مبتلا به ADHD می باشند.
در حدود 15 درصد از افراد مبتلا به ADHD دارای اختلالات کروموزومی هستند که به عنوان کپی متغیرهای عددی شناخته می شوند.
این معایب شامل حذف و کپی شدن بخش هایی از کروموزوم ها هستند و منجر به صورت گرفتن اختلالات دیگری همانند اوتیسم و اسکیزوفرنیا (autism and Schizophrenia) می شوند.
متخصصان عصب شناسی با استفاده از تکنولوژی های تصویربرداری همانند پرتونگاری اشعه پوزیترونی و تصویر برداری رزونانس مغناطیسی کارکردی (fMRI) یک سری اختلافات ریزی را در ساختار و عملکرد مغز های افراد مبتلا به ADHD و سایر افراد پیدا کردند.
در یکی از مطالعات صورت گرفته که پسر بچه های مبتلا به ADHD و پسر بچه های فاقد ADHD را بررسی می کرد، این نتیجه گیری صورت گرفت که جسم پینه ای (باند مربوط به فیبرهای عصبی که دو نیمکره مغز را به هم متصل می کند)، در افراد مبتلا به ADHD بافت کمتری از مغز را شامل می شود.
یک مطالعه مشابهی اختلافات مشابهی را در یک بخش از ساختارهای مغزی مشاهده کرد که به عنوان هسته های دُم دار شناخته می شوند.
در بچه های فاقد ADHD، هسته های دم دار قسمت راست به طور متوسط 3 درصد بزرگتر از هسته های دم دار قسمت چپ مغز بودند؛ این عدم تقارن در پسر بچه های مبتلا به ADHD وجود نداشت.
مطالعات دیگر نه تنها یک سری اختلافات آناتومیکی (کالبد شناختی) بلکه همچنین یک سری تفاوت های عملکردی را هم مابین مغز افراد مبتلا به ADHD و افراد غیرمبتلا به این اختلال مشاهده کردند.
یک تیم تحقیقاتی جریان خونی کاهش یافته مربوط به هسته های دم دار قسمت راست مغز را در افراد بالغ مبتلا به ADHD مشاهده کرد.
یک مطالعه دیگری نشان داد که یک بخش از لایه پیشانی که به عنوان لایه پیشانی سمت چپ شناخته می شود، گلوکوز کمتری را در افراد مبتلا به ADH مصرف می کند؛
این مورد نشان می دهد که این بخش از مغز در افراد فاقد ADHD فعالیت کمتری دارد. مطالعات دیگری سطوح بالاتری از انتقال دهنده های عصبی را نشان دادند.
نوراپی نفرین های در سرتاسر مغز افراد مبتلا به ADHD وجود دارد و کمبود سایر مواد مانع از انتشار یافتن نوراپی نفرین می شود.
عناصر متابولیسم یا محصولات شکسته شده از انتقال دهنده عصبی دیگر یا دوپامین (dopamine)، در تراکم های ترفیع یافته مربوط به مایع مغزی نخاعی پسر بچه های مبتلا به ADHD وجود دارد.
افزایش تراکم های دوپامین می تواند با کمبود دریافت کننده ها و انتقال دهنده های دوپامین عصبی و انتقال دهنده ها در افراد مبتلا به ADHD مرتبط باشد.
دوپامین یک نقش محوری در سیستم پاداش مغز دارد؛ با این وجود، نبود دریافت کننده ها و انتقال دهنده ها مانع از مصرف سلولی در انتقال دهنده عصبی می شود و در نهایت منجر به بدعملکردی چرخه پاداش عصبی می شود.
این شرایط در نهایت منجر به ایجاد تغییرات قابل توجهی در وضعیت روانی و رفتار فرد می شود. این تفاوت های آناتومیکی و فیزیولوژیکی می تواند بر روی “سیستم مانع شونده” موجود در مغز تاثیرگذار باشد.
به صورت دائمی با همپوشانی تفکرات، عواطف، تکانش ها و محرک های حسی سر و کار دارد
توجه می تواند به صورت توانایی تمرکز بر روی یک محرک یا کار در حین مقاومت در برابر تمرکز بر روی محرک های خارجی و نامرتبط تعریف شود؛
افراد مبتلا به ADHD توانایی محدودی برای مقاومت تمرکزی در برابر این محرک های خارجی دارند.
مدار غشایی – تالاسمی – استریاتال (striatal) – پوستی یک زنجیره ای از سلول های عصبی موجود در مغز است که بخش پیشانی، عقده های پایه و تالاموس را در یک حلقه مداوم به هم مرتبط می کند و فرض بر این است که این ساختار یکی از اصلی ترین ساختارهای مربوط به پیشگیری از تکانش باشد.
تفاوت های مربوط به اندازه و فعالیت مشاهده شده در لایه پیشانه و عقده های پایه در افراد مبتلا به ADHD می تواند نشان دهنده تاخیر موجود در رشد عادی و توسعه ای چرخش بازداشتی باشد.
در صورتیکه این فرض درست باشد، این مورد می تواند دلیل مناسبی برای کاهش علائم ADHD همراه با بالا رفتن سن فرد باشد.
تا دهه سوم زندگی، مدار غشایی – تالاسمی – استریاتال– پوستی در مغز افراد مبتلا به ADHD به صورت کامل رشد نمی کند (بعد از رشد یافتن منجر به ایجاد سطوح عادی از بازداری تکانشی می شود) و ممکن است این تکامل در برخی از افراد هیچ وقت صورت نگیرد.
این تاخیر رشدی می تواند دلیل کارایی داروهای محرک را برای افزایش توجه توجیه کند. در یک مطالعه صورت گرفته، درمان با استفاده از ریتالین (Ritalin) از طریق هسته های دم دار منجر به ترمیم سطح متوسط جریان خونی می شود.
در یک آزمایش دیگری سطوح دوپامین (که معمولا همراه با افزایش سن کاهش می یابد، ولی در افراد مبتلا به ADHD در یک سطح ثابتی باقی می ماند) بعد از درمان با ریتالین از بین رفت.
یافته های موجود نشانگر این است که رشد اجتماعی کودکان مبتلا به ADHD مشابه همتایان آنها می باشد، ولی این رشد با یک تاخیر دو تا سه ساله صورت می گیرد.
https://kanonm.ir/wp-content/uploads/2020/07/اختلال-کمبود-یا-فزون-کاری-توجه-1.jpg183275دکتر دادخواهhttps://kanonm.ir/wp-content/uploads/2019/07/logo-kanonm-horizental-mobile.pngدکتر دادخواه2020-07-28 13:06:202022-06-25 15:30:31اختلال کمبود یا فزون کاری توجه
در روان شناسی نگرش به معنای یک شناختی می باشد که در اغلب مواقع همراه با یک مقداری از بیزاری و جاذبه (ارزش عاطفی) صورت می گیرد و نشان دهنده دسته بندی و ارزیابی موضوعات و اتفاقات مختلف می باشد.
هر چند که نگرش ها از نظر منطق عبارت از ساختارهای فرضی هستند (به این معنا که آنها استنباط می شوند)، ولی در قالب تجربه هوشیارانه، گزارشات زبانی، رفتار مشخص و شاخص های روان شناختی مشخص می شوند.
مفهوم نگرش در نتیجه تلاش های صورت گرفته برای توجیه نظم های مشاهده شده در رفتار افراد مطرح شد.
برای مثال یک فردی تمایل دارد تا سایر افراد را در گروه های رایج دسته بندی کند (به این معنا که تمامی افراد موجود در این اتاق یونیفرم های بسکتبال پوشیده اند)؛
همچنین یک فرد دیگری موضوعاتی همانند نقاشی یا اتفاقاتی همانند مبارزات را دسته بندی می کند.
کیفیت مربوط به نگرش یک فرد از طریق واکنش های قابل مشاهده و قابل ارزیابی صورت می گیرد که فرد از خودش بروز می دهد.
هر چند که این امکان وجود دارد تجربیات درونی یک فرد به عنوان نشان دهنده نگرش وی در نظر گرفته شود، ولی فقط رفتار عمومی می تواند به صورت واقعی مورد مطالعه قرار بگیرد.
به همین دلیل محققان بیشتر از شاخص های رفتاری مربوط به نگرش استفاده می کنند (برای مثال از گفته های افراد، نحوه پاسخ آنها به پرسشنامه ها یا علائم روان شناختی در حین تغییر یافتن ضربان قلب به عنوان یک معیار استفاده می کنند).
سایر محققان بر این عقیده اند که نگرش هر فردی نسبت به هر مقوله و دسته ای یک تاثیر مستقیم بر روی ارزش آن دسته برای فرد دارد.
برای مثال، ممکن است از فرد خواسته شود تا ارزش های خاصی همانند سلامتی، امنیت، استقلال یا عدالت را دسته بندی کند.
بعد از آن از فرد خواسته شود تا سطح ایجاد تسهیل یا ایجاد موانع توسط یک طبقه خاص (همانند سیاست گذاران، پزشکان بالینی یا پلیس) را تخمین بزند.
جمع به دست آمده از این دو دسته بندی یک ابزاری را برای سنجش نگرش فرد نسبت به آن گروه به دست می دهد.
بنابراین در صورتیکه عدالت در یک سطح بالایی فرض شود، ولی فرد سیاست گذاران را به عنوان افراد مانع شونده از عدالت در نظر بگیرد، در این صورت نگرش فرد نسبت به این گروه از افراد یک نگرش منفی خواهد بود.
در برخی مواقع نگرش ها به عنوان زمینه های مربوطه در نظر گرفته می شوند و نظر و فکر فرد به عنوان جلوه های مشخص در نظر گرفته می شوند.
یک دیدگاه متمایز تر، نگرش ها را معادل تمایلات غیرهوشیارانه و غیرعقلایی در نظر می گیرد، ولی نظر و فکر فرد را معادل فعالیت های هوشیارانه و عقلایی در نظر می گیرد.
سایر محققان نگرش را به عنوان یک مورد معنادار و اصلی در نظر می گیرند، ولی نظرات را به عنوان موارد پیرامونی تر و بی اهمیت تر در نظر می گیرند.
یک دیدگاه رایج تری نگرش را به عنوان نشان دهنده سلیقه (برای مثال، ترجیح دادن خوراکی خاص یا یک نوع موسیقی) و نظرات را به عنوان سوالات مربوط به حقیقت (برای مثال آیا حمل و نقط عمومی باید یارانه دریافت کند) در نظر می گیرد.
برخی از مقامات یک تمایز مهمی را مابین نگرش ها و سایر عبارات مرتبط در نظر می گیرند.
این تمایل می تواند به صورت یک سلسله مراتب و بر مبنای سطح تخصص یا امتیاز آنها باشد.
“ارزش ها” نشان دهنده انواع گسترده ای از این نوع تمایلات می باشد، “علایق” شمول کمتری دارند و “احساسات” نسبت به علایق محدودتر می باشند؛ “نگرش ها” دارای زمینه های محدود تری نسبت به احساسات هستند؛
این در حالی است که “عقاید” و “نظرات” موارد خاص تر و محدودتری از این سلسله مراتب را شامل می شوند. بر اساس این ترمینولوژی، تفاوت یک درجه می باشد نه یک نوع.
برخی افراد از عبارت “دانش” برای توصیف موارد قطعی و از عبارت “نگرش ها” برای توصیف موارد مشکوک و متغیر استفاده می کنند؛
حتی برخی افراد از کلمه “درست” برای توصیف موارد قطعی و از کلمه “نادرست” برای توصیف موارد غیرقطعی استفاده می کنند.
همچنین در برخی مواقع نگرش ها اشاره به عقایدی دارد که منجر به بروز یافتن یک اقدامی می شوند و دانش عبارت از یک مورد ذهنی تر و انفعالی تر می باشد.
مطالعه مربوط به تغییر نگرش (عبارت از یک فرآیندی می باشد که در نتیجه آن افراد نگرش های جدیدی را اکتساب می کنند) از اواسط قرن بیستم، بیشتر بر روی تحقیقات روان شناختی اجتماعی متمرکز است .
مطالعات صورت گرفته در این زمینه منجر به صورت گرفتن پیشرفت های نظری (برای مثال، ناهماهنگی شناختی) و کاربردهای عملی (در سیاست ها و تبلیغات) شده است.
خود هیپنوتیزمی یک روش محبوب و رایجی از خود کمکی به سلامت روانی می باشد.
این مورد در اغلب مواقع با عناوینی همانند خود هیپنوتیزمی و (یا) تجسم خلاقانه، مدیتیشن یا مدیتیشن پویا مورد اشاره قرار می گیرد.
این مورد در اغلب مواقع با خود تلقینی اشتباه گرفته می شود؛ در واقع خود تلقینی یک حالتی از خود هیپنوتیزمی یا برنامه ریزی ذهنی می باشد.
این مقاله به منظور معرفی این بخش از تکنیک های قدرت ذهن تهیه شده است و هدف از آن ارائه یک سری راهنماهایی در مورد نحوه تجربه کردن و اجرا کردن روش خود هیپنوتیزمی برای خود شما می باشد.
به دلیل اینکه خود هیپنوتیزمی یک نوع هیپنوتیزمی می باشد که توسط خود شما صورت می گیرد، به منظور شناخت آن در مرحله اول باید یک شناختی در مورد هیپنوتیزم داشته باشید.
به همین منظور ما هیپنوتیزم مربوط به درمان یا هیپنوتیسم درمانی را بحث خواهیم کرد.
تکنیک های هیپنوتیزم درمانی
هیپنوتیزم درمانی در حالت مبنایی عبارت از تسکین یافتن فرآیندهای ذهنی دردناک یا مشکل زا با استفاده از تکنیک های ریلکسیشن درمانی می باشد.
تکنیک های هیپنوتیزم درمانی از طریق متمرکز شدن بر روی تفکرات خود شما و شل و ریلکس کردن بدنتان صورت می گیرد.
با استفاده از تکنیک های قدرت ذهنی، فشار خون شما، ضربان قلبتان و ریتم موج های مغزی کاهش می یابد.
در صورتیکه این کار به صورت درستی صورت بگیرد، شما یک خلسه و بیهوشی را تجربه خواهید کرد که همانند وضعیتی می باشد که در آن بدنتان شل می شود و ذهنتان در یک سطحی از هوشیاری قرار می گیرد که ریلکس و باز باشد.
هر چند که فرد قرار گرفته در حالت هیپنوتیزم هوشیاری کمتری را تجربه می کند، ولی سایر فرآیندهای ذهنی (شامل موارد مرتبط با ذهن نیمه هوشیار) بیشتر بر روی تغییرات مثبت متمرکز می شوند و نسبت به آنها پذیرا هستند.
به منظور انجام دادن هیپنوتیزم در اغلب مواقع از تصور، تلقین، NLP و سایر تکنیک های قدرت ذهنی استفاده می شود.
همین مراحل در خود هیپنوتیزمی هم صورت می گیرند.
همانطور که آندرئو سالتر (Andrew Salter) گفته است “سه تکنیک خود هیپنوتیزمی” وجود دارد، تفاوت مابین خود هیپنوتیزمی و موردی که در اغلب مواقع “هیپنوتیزم خواب آور” (به این معنا که توسط یک هیپنوتیزم درمانگر صورت می گیرد) نامیده می شود عبارت از این است که “خلسه توسط خود فرد بر روی خودش تلقین می شود و فقط خود فرد کنترل کاملی بر روی خلسه دارد.”
تکنیک های هیپنوتیزم برای تغییر
مرکز پزشکی دانشگاه ماری لند مراحل زیر را برای هیپنوتیزم درمانی بیان کرده است:
چارچوب بندی مجدد مشکل: در برخی مواقع افراد نمی توانند یک مشکل خاص را به یک صورت متفاوتی ببینند؛ هیپنوتیم به این افراد کمک می کند تا فرآیند تفکر خودشان را در مورد مسائل مختلف تغییر دهند.
ریلکسیشن بعد از جذب: هیپنوتیزم درمانی به معنای ریلکس شدن فیزیکی و ذهنی به صورت کامل و بعد از آن پذیرا بودن و مشغول شدن با کلمات، تصویرها یا ایده های مثبتی می باشد که هدف آنها تمرکز بر روی فرآیند درمان می باشد.
جدا شدن: این مرحله مربوط به جدا شدن از تفکرات منفی یا سایر ارتباطات منفی می باشد.
خود هیپنوتیزمی : آموزش و تمرین
پاسخ دادن: هر چند که این کار بیشتر مابین یک درمانگر و یک بیمار صورت می گیرد، ولی در خود هیپنوتیزمی و تجسم راهنمایی شده هم وجود دارد. این مرحله در مورد صریح بودن یا موافقت کردن با پیشنهاد های درمانگر یا صریح بودن و مشغول بودن با اهداف خود می باشد.
برگشت به آگاهی “نرمال”. این مرحله مشابه باز کردن پیچ ها می باشد و به منظور تسهیل فرآیند برگشت فرد به وضعیت ذهنی معمول انجام می شود.
تفکر کردن در مورد تجربه: معمولا بعد از صورت گرفتن خود هیپنوتیزمی یا هیپنوتیزم درمانی، مورد مهمی بعدی که باید صورت بگیرد عبارت از مطرح کردن و تامل کردن کردن در مورد این تجربه به صورت هوشیار تر می باشد.
این کار باعث خواهد شد که شما این روش درمانی را به صورت بهتری انجام دهید و این روش یک سری فوایدی برای زندگی روزمره شما داشته باشد.
آموزش و فرآیند خود هیپنوتیزمی
به منظور انجام دادن هیپنوتیزم، شما در مرحله اول باید نحوه وارد شدن به یک وضعیت خلسه مانند عمیق را یاد بگیرید. بعد از آن باید یک سری روش هایی را یاد بگیرید تا در این وضعیت مورد استفاده قرار دهید.
در صورتیکه شما برای اولین بار بخواهید این کار را انجام دهید، من توصیه می کنم که این کار را با آموزش خود هیپنوتیزمی شروع کنید (این آموزش می تواند به صورت آنلاین یا از طریق یک برنامه صوتی صورت بگیرد).
مطالب بیان شده در اینجا فقط یک خلاصه ای از فرآیند کمکی می باشد که من آن را انجام می دهم و این کار برای بهبود وضعیت روانی من مفید بوده است.
این روش از چند قرن پیش مورد استفاده قرار گرفته است و در حال حاضر هم به عنوان یک روش درمانی مورد پذیرش و استفاده قرار می گیرد.
در صورتیکه شما برای اولین بار بخواهید از این روش استفاده کنید، در مراحل اول سعی کنید از برنامه های راهنمایی شده استفاده کنید و بررسی کنید که کدام یک از روش ها برای شما مناسب می باشد.
https://kanonm.ir/wp-content/uploads/2020/07/هیپنوتیزم.jpg183276دکتر دادخواهhttps://kanonm.ir/wp-content/uploads/2019/07/logo-kanonm-horizental-mobile.pngدکتر دادخواه2020-07-21 23:16:202020-07-21 23:16:30خود هیپنوتیزمی : آموزش و تمرین
رفتار اجتنابی یک نوع فعالیتی است که در حیوانات و انسان های قرار گرفته در معرض یک محرک یا خطر صورت می گیرد؛ در این حالت تمایل به واکنش دفاعی قوی تر از تمایل به حمله کردن می باشد.
در واقع به این معنا می باشد که یک مکانیسم عصبی منحصر به فرد درگیر شده در این فرآیند (همانند یک بخش خاصی از مغز که به نظر می رسد در نتیجه یک تحریک الکتریکی آسیب می بیند) در حد یک فرضیه باقی می ماند.
این موضوع کاملا مشخص می باشد که انواع مشابهی از رفتار اجتنابی می توانند به مکانیسم های روان شناختی متفاوتی منجر شوند.
هر چند که دو گانگی ها یا قطبیت های مختلفی از رفتار (همانند مثبت و منفی) وجود دارد، ولی زندگی روان کاوی یا غرایز مرگ و مفاهیم پذیرش و رد می توانند منطقی یا فلسفی باشند، هر چند که فاقد معنای مشخص روان شناختی هستند.
یک تعریف جایگزین برای رفتار اجتنابی از طریق توصیف یک سری الگوهایی تعریف می شود که عبارتند از: اجتناب فعال (گریختن)، اجتناب منفعل (بی حرکت ماندن در یک جا یا مخفی شدن) و الگوی انعکاس های حفاظتی که در واکنش وحشت زدگی مشاهده می شود.
برای مثال شواهد موجود به خوبی از این ایده حمایت می کنند که در مورد گربه ها، این الگو به صورت مجزا در مغز ایجاد می شود.
یک نوع فراری با استفاده از تحریک الکتریکی بخش های خاصی از مغز (بخش های هیپوتالامیک) ایجاد می شود که نشان دهنده نحوه حرکت مداوم گربه ها و بالا رفتن آنها می باشد.
تحریک سایر بخش ها (در تالاموس) یک نوع دیگری از حرکات مربوط به فرار را ایجاد می کند که منجر به قوز کردن حیوان، نگاه کردن به افراد، حرکت کردن، دزدکی حرکت کردن و در صورت امکان مخفی شدن حیوان می شود.
معمولا در مورد پرندگان و پستانداران، موقعیت های مغزی مربوط به فرار نوع اول در بخش های هیپوتالامیک و مزن سفالیک (hypothalamic and mesencephalic) صورت می گیرد.
واکنش های دفاعی مربوط به پستانداران شامل جمع گوش و قرار دادن آن در یک موقعیت ایمن (که معمولا گوششان را در مقابل یا پشت سرشان قرار می دهند) می باشد؛
برای مثال اسب در برخی مواقع گوش های خودش را به عقب می کشد.
میمون ها در حین قرار گرفتن در موقعیت خطرناک، گوش های خودشان را به صورت مداوم باز و بسته می کنند.
همچنین میمون ها در شرایط تهدید آمیز چشم های خودشان را می بندند و عضلات موجود در اطراف چشم منقبض می شوند.
در طول این رفلکس وحشت زدگی، نفس حبس می شود و گوشه های دهان به عقب بر می گردد تا دندان ها نشان داده شوند؛
این حالت هم به منظور آمادگی برای گاز زدن در حین دفاع و همچنین برای حرکت دادن زبان و سر به منظور دور انداختن هر ماده خطرناک و ناخوشایندی می باشد که ممکن است وارد دهان شده باشد.
اکثر پستانداران قبل از پریدن، بدن خودشان را خم می کنند؛
زمانیکه انسان دچار وحشت زدگی می شود، دست های خودش را به صورت محکم به سمت بیرون می آورد تا یک حمایت مناسبی را دریافت کند.
رفتار اجتنابی را می توان به عنوان عواملی در نظر گرفت که منجر به بروز این رفتار (برای مثال، محرک خاص) و کنترل کردن آن (برای مثال، هورمون ها) می شوند.
عوامل تاثیر گذار در رفتار اجتنابی
محرک خاص
سیگنال های صوتی و تصویری هشدار دهنده که برای گونه های مختلف پرندگان و پستانداران منحصر به فرد هستند، به طور موثر و خاص منجر به صورت گرفتن الگوهای اجتنابی می شوند.
در برخی از موارد، یادگیری هم جزء یکی از عوامل تاثیرگذار می باشد؛
بنابراین اعضای یک کلنی پرندگان یاد می گیرند که به صداهای هشدار دهنده تمامی گونه های موجود در کلنی جواب بدهند.
در مابین جوجه اردک ها، یک مدل تصویری از فرار کردن و مخفی کردن می تواند به یک مدل خودکار تبدیل شود.
زمانی که یک شاهین در بالای سر اردک ها و در یک مسیر می چرخد، به صورت یک شاهین گردن کوتاه و دم دراز به نظر می رسند و اردک ها از آنها فرار می کنند؛
ولی زمانیکه شاهین مسیر پرواز خودش را تغییر می دهد، به صورت یک غاز بی خطر و گردن دراز به نظر می رسد و اردک ها احساس آرامش می کنند (هیچ نوع خطری را احساس نمی کنند).
با این وجود، این مدل فقط در زمانی برای انتخاب دو نوع رفتار مناسب می باشد که اردک ها به فرار از غازها عادت کرده باشند نه فرار از شاهین.
فرار (رفتار اجتنابی)
عوامل درونی هم در انجام دادن چنین واکنش هایی نقش مهمی دارند (که به عنوان غریزه شناخته می شوند).
برای مثال جوجه های اهلی در واکنش به یک صدای هشدار بلند از گونه های خودشان، قوز می کنند و در یک جایی ثابت می شوند.
اکثر پرندگانی که عادت به نشستن دارند (همانند گنجشک ها)، زمانی که در نتیجه دیدن جغد تحریک می شوند، در یک جا جمع می شوند.
چشم های جغد اهمیت زیادی در این واکنش دفاعی گنجشگ ها دارد؛ زمانی که پرندگان زیادی در نزدیکی چشم جغد قرار می گیرند، جغد آنها را به عنوان یک انسان در نظر می گیرد و از آنها دور می شود.
چنین موضوعی در مورد انسان ها هم مصداق دارد؛ بررسی های صورت گرفته نشانگر این موضوع هستند که انسان ها در حین دیدن مارها به صورت قابل توجهی (و شاید به صورت غریزی) دچار اضطراب می شوند (شاید تصور یک شئی بدون پا یک محرک کلیدی باشد).
همچنین واکنش انسان به عنکبوت ها و هزار پاهای دارای پاهای برجسته هم یک واکنش شدیدی است.
حداقل در مورد واکنش به مارها، با وجود اینکه نظریه فرودین توضیح می دهد که آنها ارگان های جنسی مردانه را نشان می دهند، ولی رفتار انسان می تواند با رفتار جغدی مقایسه شود که در میان گنجشک های زیادی قرار گرفته است.
سیگنال های شیمیایی خاص می توانند منجر به القای رفتار اجتنابی شوند؛ برخی از این سیگنال ها توسط ماهی کپول و بچه های قورباغه و در حین آسیب دیدن پوستشان انتشار می یابد (معمولا به هم نوع های خودشان نشان می دهند که با یک خطری مواجه هستند).
تعداد زیادی از مورچه ها ماده هشدار دهنده فرار (ترپنterpenes ) را تولید می کنند که مقدار کمی از آن جذب سایر مورچه ها می شود؛
تراکم شدید این ماده منجر به صورت گرفتن تحرک سریع، حالت دفاعی و در برخی مواقع فرار می شود.
برخی از واکنش های اجتنابی ثابت عبارت از واکنش هایی هستند که توسط یک محرک کاملا خاصی تحریک می شوند؛
برای مثال، شنای سریع صدف ها که منجر به ایجاد صدای ناگهانی در پوسته آنها می شود، از طریق شیره ستاره دریایی تحریک می شود.
در مورد حلزون آب شیرین (Physa) حرکت سریع پوسته از طریق تماس برقرار کردن با انگل تحریک می شود که یک واکنش خاصی در برابر شکار کننده ها می باشد.
درد، وحشت زدگی و تازگی
محرک دردناک یکی از اصلی ترین محرک هایی می باشد که منجر به اجتناب و فرار می شود.
در مابین پستاندارن (از جمله انسان)، اکثر این واکنش ها ذاتی و غریزی می باشند که برای مثال می توان به واکنش عقب کشیدن دست در حین برخورد کردن به یک چیز داغ اشاره کرد.
به منظور اینکه یک محرک به عنوان یک وحشت زدگی جدید دسته بندی شود، این محرک باید با محرک قبلی مقایسه شود.
واکنش های انسانی (بازتاب سوگیری) به یک محرک وحشت زا یا جذاب می تواند از طریق ارائه یک سری رنگ ها یا صداهای تکراری مورد مطالعه قرار بگیرد؛
بازتاب سوگیری در زمانی صورت می گیرد که یک سری تغییراتی در سلسله مراتب و زنجیره های معمول (همانند صداهای بلندتر یا کوتاه تر) صورت بگیرد.
برخی از شواهد موجود نشانگر این موضوع هستند که هیپوکامپوس (به عنوان یک ساختار مغزی) در تجربه شدن یک مورد جدید توسط انسان نقش دارد.
جدا کردن هیپوکامپوس در اکثر حیوانات و با استفاده از عمل جراحی باعث شده است که واکنش های اجتنابی به اشیاء ناشناس یک واکنش مداوم تری باشد؛
یک جراحی صورت گرفته در هیپوکامپوس طوطی کوچک (مرغ عشق) منجر به افزایش تداوم صدای این حیوان می شود و باعث می شود که حیوانات هم نوع زیادی در کنارش جمع شوند.
احتمالا هیپوکامپوس در ایجاد تجربه از هر نوع محرک جدید نقش دارد و زمانی که چنین تجربه ای صورت می گیرد، این محرک یک محرک تازه و نو نخواهد بود.
جدا کردن سایر ساختارهای مغزی (بادامه مغز) منجر به واکنش اجتناب از اشیاء ناشناس (برای مثال در مورد مرغ های عشق) می شود و همچنین احتمال صورت گرفتن فرار و واکنش های دفاعی را کاهش می دهد.
اثر بارنوم که همچنین در روان شناسی به عنوان اثر فورر (Forer Effect) شناخته می شود، یک پدیده شناخته شده ای می باشد و در زمانی اتفاق می افتد که افراد باور داشته باشند توصیفات شخصی (در مقایسه با سایر افراد) به طور ویژه در مورد آنها صورت می گیرد؛
این باور بر خلاف این واقعیت می باشد که این توصیف در مورد هر فردی صورت می گیرد.
کلمه اثر به این معنا می باشد که افراد گمراه می شوند، چرا که آنها فکر می کنند اطلاعات فقط مربوط به آنها می باشد؛
این در حالی است که اطلاعات بیان شده عمومی می باشند و مختص یک فرد خاصی نیستند.
اثر بارنوم از یک عبارتی گرفته شده است که در اغلب مواقع (شاید به صورت اشتباه) به تبلغات مشهور P. T. Barnum نسبت داده می شود؛
این عبارت بیان می دارد که در هر دقیه یک طفلی به دنیا می آید. روان شناسان، جادوگران، طالع نماها، کف بین ها و ساحران در حین فریب مردم از اثر بارنوم استفاده می کنند؛
در واقع آنها وانمود می کنند که توصیفشان از یک فرد کاملا خاص و منحصر به فرد است و نمی تواند در مورد سایر افراد مصداق داشته باشد.
اثر بارنوم به دو صورت در روان شناسی مورد مطالعه یا استفاده قرار می گیرد.
هدف از یکی از این روش ها عبارت از ایجاد یک فیدبکی برای مشارکت کنندگان در آزمایش های روان شناختی می باشد؛ این افراد باور پیدا می کنند که این آزمایش به طور خاص برای آنها ایجاد شده است.
زمانیکه مشارکت کنندگان یک مقیاس هوشی یا شخصیتی را کامل کنند، در برخی مواقع آزمایش گیرنده آن را ارزشیابی می کند و یک امتیاز واقعی به شرکت کنندگان می دهد.
با این وجود، آزمایش گیرنده در برخی مواقع یک سری فیدبک های اشتباه و عمومی را به مشارکت کنندگان ارائه می دهد تا یک احساس نادرستی را در آنها ایجاد کند (برای مثال این برداشت و عقیده را در مشارکت کنندگان ایجاد می کند که آنها به طور استثنائی افراد خوبی هستند).
دلیل مربوط به اینکه این فیدبک تاثیرگذار می باشد و به عنوان یک توصیف کننده منحصر به فرد از یک فرد در نظر گرفته می شود، عبارت از این است که در واقعیت اطلاعات بیان شده عمومی می باشند و می توانند در مورد هر فردی مصداق داشته باشند.
اثر بارنوم
یک روش دیگری که برای مطالعه اثر بارنوم مورد استفاده قرار می گیرد، عبارت از مطالعه با استفاده از کامپیوترهایی می باشد که یک فیدبک شخصیتی (درستی) را به مشارکت کنندگان ارائه می دهند.
در مورد دسته بندی های شخصیتی با استفاده از کامپیوترها این انتقاد صورت گرفته است که این دسته بندی ها عمومی می باشند و به راحتی مورد پذیرش قرار می گیرند.
برخی از محققان یک سری آزمایش هایی را انجام داده اند تا بررسی کنند که آیا افراد مختلف فیدبک های درست واقعی را دقیق تر از فیدبک های مبهم در نظر می گیرند یا نه.
نتایج مربوط به این مطالعات نشانگر این موضوع بود که افراد توصیفات واقعا درست را دقیق تر از فیدبک های مبهم در نظر می گیرند، ولی تفاوت قابل ملموسی مابین آنها وجود ندارد.
اثر بارنوم بیشتر در مورد جملات مثبت مصداق دارد. زمانیکه توصیفات منفی بیان می شود (برای مثال در صورتیکه شما به عنوان یک فردی توصیف شوید که در صورتیکه سایر افراد یک سری کارهایی را انجام دهند که شما دوست نداشته باشید، به فکر آسیب زدن به آنها خواهید بود)، افراد تمایل کمتری برای پذیرش آن نشان می دهند.
بنابراین اثر بارنوم بیشتر شامل جملات مثبت می باشد. توجه داشته باشید که اثرات مربوط به عبارت های منفی از طریق عبارات مثبت بیان شده در آخر جملات خنثی می شوند.. برخی از این جملات مثبت عبارتند از:
شما برای به دست آوردن افرادی تمایل دارید که شما را می پذیرند و دوستتان دارند.
در برخی مواقع شما بیش از حد بر روی پروژه هایی کار می کنید که هیچ نوع کارایی ندارند.
شما تغییر را ترجیح می دهید و دوست ندارید در مورد کارهایی که انجام می دهید، محدودیت خاصی داشته باشید.
شما یک متفکر مستقلی هستید که به خاطر انجام دادن کارها به صورت متفاوت از سایر افراد، به خودش افتخار می کند.
در برخی مواقع شما می توانید صدای خودتان را بلند کنید، عصبی شوید و یک فرد مقتدری باشید، ولی در سایر مواقع می توانید ساکت، خجالتی و محافظه کار باشید.
شما می توانید نسبت به خودتان خشن و منتقد باشید.
هر چند که شما یک سری ضعف هایی دارید، ولی برای غلبه بر روی آنها سخت تلاش می کنید و روز به روز به یک فرد بهتری تبدیل می شوید.