درمان فردی چیست

درمان فردی یا مشاوره فردی چیست؟

درمان فردی که آن را با نام روان درمانی یا مشاوره می شناسیم، یک فرآیند است که به واسطه آن، مراجعه کننده ها با یک درمانگر آموزش دیده، در یک محیط امن و مطمئن به بررسی احساسات، باورها و یا رفتارهایشان می پردازند. آنها روی رویدادهای مهم زندگی شان که تأثیر بسزایی در اهدافشان را در زندگی آنها داشته است، کار می کنند، سعی می کنند خودشان و دیگران را بهتر بشناسند، اهدافشان را در زندگی تعیین کنند و در جهت تغییرات مورد خواسته شان کار کنند.

افراد به دلایل مختلفی به دنبال درمان هستند؛ مدیریت کردن چالش هاس مهم زندگی، آسیب های دوران کودکی، درمان بیماری های روانی چون اضطراب و افسردگی، رشد و بالندگی شخصی و خودشناسی از جمله این دلایل است.

مراجعه کنندگان در طول هفته و ماه چندین بار درمانگر خود را ملاقات می کنند، باید توجه داشت که طول مدت درمان شما بستگی مستقیم به نیازها، کمبودها و اختلالات و خواسته های شما دارد و این فرآیند توسط درمانگرتان تنظیم می شود.

چگونه شروع کنیم؟

با ما تماس بگیرید؛ در اولین تماس تان از شما می خواهیم تا اطلاعات اولیه ای به صورت تلفنی در اختیار ما قرار دهید تا بتوانیم بهترین متخصص گروه خود را در زمینه ی خواسته شما در اختیارتان قرار دهیم.

در قرار ملاقات اولتان، درمانگر شما، پیشینه و اطلاعات شخصی و دلایل حضورتان در مرکز را بررسی کرده، به سؤالات شما در ارتباط با خدمات مرکز، تعرفه ها و هزینه ها و انتظاراتتان از درمان پاسخ خواهد داد.

در صورتی که جلسه اول درمان شما رضایت بخش بود و علاقه داشتید که جلسات را با درمانگرتان ادامه دهید می توانید جلسات بعدی خود را با مرکز تنظیم کنید.

روانشناس یا روانپزشک؟!؟

روانشناسان و روانپزشکان با افرادی که از سوگ، آسیب یا اختلال روانی رنج می برند، کار می کنند. هر دو حرفه اگر چه خیلی به هم نزدیک هستند اما اختلافاتی در زمینه شیوه درمان و سطح تحصیلاتشان با هم دارند.

یک روانشناس، شخصی است که در رشته روانشناسی تحصیل کرده است (مقطع دکتری یا فوق لیسانس). روانشناسان شیوه های درمانی زیادی برای درمان اختلالات شما آموزش دیده اند، اما باید بدانید که آنها دارو تجویز نمی کنند. در مقابل روانپزشکان، دکترای پزشکی عمومی دارند یا به عبارتی طبیب هستند و یک دوره تخصص در زمینه روانشناسی گذرانده اند، آنها برای درمان شما از شیوه های دارویی سود می جویند.

در هر حال توجه به این نکته الزامیست که هر دوی آنها همانند یک تیم فعالیت می کنند و برای بهبود وضعیت شما با یکدیگر تبادل نظر و همکاری دارند.

منبع: مشاورکو

54 پاسخ
  1. korea گفته:

    موضوعی بود که یک ساله افسردم کرده البته من دختر خیلی خیلی پر انرژی هستم و این مسله در مقابل مشکلات که در طی چهارسال کشیدم خیلی ناچیزه ولی این بسیار ازارم میده و بهتر دونستم تا بیام با شما حرف بزنم موضوع برمیگرده به چهارسال پیش وقتی که مادرو پدرم تازه ازهم جداشده بودن با دوست هم مدرسه ایم ساناز اشنا شده بودم و یک سالی فقط دوست معمولی بودیم تا اینکه سال دوم یه سوال عجول ازم پرسید گفت که کی رو از همه بیشتر دوست دارم من هم کنار پدرم مونده بودم و پیش مامانم نرفته بودم و علاقه شدیدی که به نامادریم داشتم گفتم مادرم ..ساناز به من گفت که من از همه بیشتر تورودوست دارم من دلیل این سوال و جواب هارو نمیدونستم ولی خیلی خوشحال شده بودم که از همه بیشتر دوستم داره خب بچه تر بودم x)تو تعطیلات سال دوم خیلی خیلی به هم نزدیک تر شدیم و خیلی به هم ابراز علاقه میکردیم و از حد گذشته بودیم جوری شده بود که احساس میکردم قسمتی از زندگیمو ساناز تشکیل داده ..تا اوایل سال سوم این این مسله ادامه داشت و خوشحال تر از همیشه بودم عشقم عشقم میکردیمو سر زبونا افتاده بودیم ولی یه ذره هم برامون مهم نبود ولی تا اینکه چند ماه بد ساناز باهام سرد و سرد تر شد و این لطمه خیلی خیلی عظیمی بهم وارد کرده میخوام باهاش سرد باشم باهام گرم میشه و برعکس چی کارکنم؟

    پاسخ
    • مشاور گفته:

      با سلام خدمت شما
      با توجه به اینکه شما بیان می کنید رفتار دوستتان ثبات لازم را ندارد بهتر است سعی کنید با ایشان صحبت کنید تا مشکلات موجود در رابطه را شناسایی کنید و خط قرمزهای دوستی را نیز مشخص کنید . دقت کنید که شما شرایط سختی را پشت سر گذاشته اید و ممکن است رابطه های به این شکل باعث وابستگی بیشتر شما شود و این وابستگی می تواند باعث شود تمرکز اصلی شما از بین برود و برای شما آسیب به همراه داشته باشد . بهتر است روابط دوستی خود را محدود به فرد خاصی نکنید چون به نظر می رسد شما در سن نوجوانی قرار دارید و قابل درک است که این سن روابط دوستی اهمیت زیادی دارد اما وابستگی زیاد و محدود به یک نفر می تواند باعث شود که شما در معرض آسیب قرار داشته باشید رابطه دوستی نام مشخصی دارد و با رابطه عاشقانه کاملا متفاوت است و بهتر به این تفاوت ها برای محافظت از خودتان احترام بگذارید.
      درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      021-22354282
      شاد باشید

  2. z گفته:

    سلام خسته نباشید من دختر 18ساله هستم خیلی وقت بود دنبال یه مشاور خوب می گشتم ک البته مهم نبود خوب باشه یا ن مهم این بود ک کسی باشه راهنماییم کنه هیچ کسی ندارم باهاش حرف بزنم .بگذریم
    من سه سال ک با یه پسر رابطه دارم خیلی هم دوستش دارم اونم خیلی دوستم داشت و این قضیه رو هم مامانم میدونست .رابطه کمی داشتیم ولی گاهی اوقات پیش هم میرفتیم واسه دیدن هم .سه ماه پیش عوض شد یه اتفاقی افتاد ک دو هفته بود دور شدیم از هم ک فشار خیلی بود بعد برگشت البته اسرار من و خودش ولی اطرافمون مخالف بودن باهم هستیم الان ولی اصلا مثل قبل نیست یعنی سرد شده هیچ گونه توجهی نداره و این رابطه و چیزایی ک بینمون اتفاق افتاده هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم من اون برا ایندم میخواستم ولی انگار دارم از دستش میدم نمیدونم چیکار کنم

    پاسخ
  3. زیبا کلهر گفته:

    عزیزم ممنون از جوابت.خیلی هم زیبا و کاملا درست بود ولی من بابت همه ی ایناهمیشه خدا رو شاکرم و آدمی نیستم که داشته هام رو فراموش کرده باشم اما مشکل یا همون حرف درست تری که شما زدید احساس تنهایی جدا از اون موارد هست و به عنوان یه کمبود بزرک تو زندگیم حس میشه…من از زندگیم ناراضی نیستم و خیلی هم دوسش دارم ولی این کمبود برام زجر آوره.خیلی زجرآور

    پاسخ
  4. دختر غمگین گفته:

    سلام دوست عزیزم من مشاور نیستم ولی این احساس رو تجربه کردم حتی تا الانم همچین احساسی رو گاهی اوقات دارم اما میتونی کنترلش کنی مثلا یه وقتایی که حالت خوله یه چیزایی که داری فکر کن چیزایی که اگه نبودن حالت از اینی که هست بدتر میشد مثلا پدر و مادر خوب و سالمی داری که کنارت هستن و پشتت بهشون گرمه.خیلیا هستن که یا پدر و مادر ندارن یا اگه دارن خیلی بد رفتار هستن.یا مثلا اینکه تو یه دختر زیبا و سالم هستی خیلی باید حالتو خوب کنه چون میتونست یه دختری با چهره بد باشی از بدو تولد ناقص الخلقه باشی درسته؟ پس تو سالمی و این سلامتی جای خوشحالی داره.مواقعی که نراارحتی به اینا فکر کن بگو اتفاقای بدتر از این میتونست بیفته.تنهایی مشکل نیست یک احساسه.شاد باشی

    پاسخ
  5. زیبا کلهر گفته:

    بله دقیقا منظورم همینه…احتیاج به محبت کردن ، محبت دیدن، نیاز جنسی ، جلب توجه ، دوست داشتن و دوست داشته شدن.اینکه برای کسی مهم باشم.به همهی اینا تا حد زیادی احتیاج دارم…این نیازها هیچوقت تو زندگیم برطرف نشده و الان خیلی آزارم میده و مثل یه گرسنه میمونم که به غذا نمیرسه.

    پاسخ
  6. مریم گفته:

    منظورتون از لحاظ روحی نیازتون به جنس مخالف هست؟فکر میکنید چه نیازهایی دارید که برطرف نمیشن؟

    پاسخ
  7. زیبا کلهر گفته:

    یه خواهر دارم خودمم بچه ی اول هستم.رابطم با خانوادم خیلی خوبه و دوستای زیادی دارم که هر از گاهی بتونم باهاشون بیرون برم اتفاق خاصی هم تو این مدت نیفتاده.اوقات فراغتمو با کتاب خودندن بیرون رفتن و چت کردن گوش دادن به موسیقی و سفر میگذرونم.راستش منظورم از تنهایی از لحاظ روحی هستش.نیازهام اونجور که باید برطرف نمیشه.

    پاسخ
  8. زاهد گفته:

    سلام آیا خواهر و یا برادری دارید؟اگر بله شما فرزند چندم خانواده هستید؟روابط شما با خانوادتون چطوره؟دوست صمیمی دارید که با او هر از گاهی به تفریح برید؟ آیا در این یک سال و نیم اتفاقی افتاده که باعث بشه شما احساس تنهایی کنید.؟اوقات فراغتتون رو چطور میگذرونید؟فعلا به این سوالات پاسخ بدید تا بهتر بشه بهتون کمک کرد.

    پاسخ
  9. زیبا کلهر گفته:

    با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما
    من 20 سالمه و دانشجوی ترم 4 هستم حدود یک سال و نیمه که احساس تنهایی شدید میکنم این احساس هر روز بیشتر میشه و هر کاری برای مقابله باهاش میکنم فایده نداره و این موضوع شادی زندکیمو ازم گرفته واقعا از همه چیز و همه کس خسته شدم و تمایلی به ادامه زندگی ندارم به نظرم زندگی خیلی خیلی بی معنیه و انگیزه ای برای انجام هیچ کاری ندارم وقتی به خودم دقت میکنم منزوی شدم و دلم نمیخواد تو مهمونیای فامیلی شرکت داشته باشم…نمیدونم چیکار کنم.ممنون میشم راهنماییم کنید.با تشکر

    پاسخ
  10. ناشناس گفته:

    به نظر من این به خاطر اینه که عقاید و نظر اطرافیان درباره خودت برات تو اولویت قرار داره شما اول خودت باید به خودت ارزش بدی وقتی آدم خودش واسه خودش ارزش داشته باشه برای دیگرانم ارزش خواهد داشت.

    پاسخ
  11. مرحمت گفته:

    سلام این خیلی خوبه که تا این حد از خصوصیات خودتون با خبرین و در پی رفعشون هستین.خب وقتی اعضای خانوادتون ازتون انتقاد میکنن خیلی مودبانه ازشون بپذیرید و اصلاحش کنید و هر وقت احساس کردین میخواین عصبی بشین اون محل رو ترک کنین و احساسی که از اونجا و اون مکان دارید رو روی کاغذ بنویسید و خط خطیشون کنین و بندازینیشون دور اینطوری میبینین که چقدر آروم شدین.
    در برخورد با اطرافیانتون شما هم تو بحث و گفتگوهاشون شرکت کنین و بیشتر شنونده باشین تا گوینده تا وقتی در مورد اون مطلبی که جرف میزنن اطلاعاتی ندارین بهتره سکوت کنید و اگر راجع به اون مطلب چیزی میدونین اونوقت بظرتون رو بیان کنید.
    وقتی پیش دوستاتون هستید همه مشکلاتتون رو فراموش کنید و بگین و بخندید و شاد باشین.اکه با دوستاتتون خیلی راحت و صمیمی برخورد کنین میبینین که اونا هم با شما خیلی راحتن و از این که دوستی مثل شما دارن خیلی خوشحال میشن.اونطور که از حرفاتون معلومه شما زندگی رو خیلی سخت میگیرین و به حرف دیگران هم زیاد اهمیت میدین و هر چیز کوچیکی سریع خشمگینتون میکنه و صبرتون خیلی کمه و زود از کوره در میرین.دوست من این راهکارایی که گفتم عملی کن و مطمئن باش خیلی زود جواب میگیرین.شاد باشین

    پاسخ
  12. آلاء گفته:

    سلام اطرافیانم بهم میگن اعتماد به نفسم پایینه در برخی موضوعات…این مورد شدیدا اذیتم میکنه.لطفا راهکار بدین :
    موقع حرف زدن با اعضای خانوادم که به بحث کشیده بشه یا موقع انتقاد ازم ، صورتم قرمز میشه تنگی نفس میگیرم ، یکم تحمل میکنم بعد یکدفه جوش میارم و پرخاشگری میکنم.بیرون در ارتباط و برخورد با افراد آشنا و همکلاسیها و یا مسئولیت ها وقتی حرفشون طبق میل من نباشه ، حرفمو میزنم ولی نه اونطور که باید و شاید یعنی نه اونطور که باید از حق خودم دفاع کنم و حرفمو درست زده باشم مخصوصا در جمع و بعد میریزم تو خودم و افسرده و گوشه گیر و تا حدی کینه ای و عصبی و لال میشم.
    من در برخورد با دوستام خیلی سرد و رسمی ام نمیتونم دوستانه و شاد برخورد کنم ، نمیتونم صمیمی باشم و اکثرا هم کم حرفم …دلیلش چیه؟راهکار بدین لطفا؟

    پاسخ
  13. ali گفته:

    خیر از حمله پانیک هیچ کس نمی میره!افرادی که دچار پانیک هستند معمولا تصور می کنند که ممکنه مثلا به خاطر افزایش ضربان قلب یا و … بمیرند.این در واقع به نوعی تحریف شناختی محسوب میشه.وقتی آدم هیجان زده میشه یا میترسه از چیری، بدن یه سری اعمالی رو انجام میده برای اینکه دوباره به وضعیت عادی برگرده .سیستم سمپاتیک و پاراسمپاتیک مسئول این واکنش ها هست.این قضیه طبیعی هست و بهنجار.کسی که دچار حمله پانیک میشه ، این واکنش را تحریف میکنه در ذهنش .مثلا میگه : ضربان قلبم بالا رفته، حتما الان از هوش میرم یا میمیرم.این فقط یک باور فکر غلط و همینطور تحریف حسی هست.یکی از ویژگی های حمله پانیک دی پرسونالیزیشن و دی ریالیزیشن هست.این افراد فکر میکنن که در که در حال دیوانه شدن هستن.اینا همه ناشی از تحریف های شناختی و فاجعه انگاری هست.هیچ خطری این افراد رو تهدید نمیکنه

    پاسخ
  14. sarai گفته:

    سلام ممنون از شما ببخشید تحریف حس یعنی چی و اینکه در حمله پانیک ممکنه کسی بمیره یا خطر جدی داره؟

    پاسخ
  15. ali گفته:

    احتمال زیاد دچار پانیک شدید.بهتره حضورا به مشاوره مراجعه کنید.اولین مرحله درمان هم البته بعد از مصاحبه تشیصی آموزش نحوه تنفس درست هست که نیاز به این داره که حضورا آموزش داده بشه و رفتارهای شما مشاهده بشه.بنابراین بهتر هست که حتما حضورا مراجعه کنید.فقط اینو بگم که اینا فقط حس و بهتر است بگیم « تحریف حس» هست.

    پاسخ
  16. sarai گفته:

    سلام حدود 5 ماهه و اگه تو شرایط شلوغ و پر سر و صدا باشم عصبی میشم و بعدش یه دفه استرس شدید و تپش قلب و تنگی نفس میگیرم حس میکنم دارم میمیرم خیلی بده

    پاسخ
  17. مشاور گفته:

    سلام چه مدت هست که چنین علایمی رو دارید.؟در طول روز چند بار دچار این حالت ها که اشاره کردین، می شید؟

    پاسخ
  18. sarai گفته:

    سلام
    من مدتیه مثل همیشه نیستم یعنی به یک باره استرس شدید میگیرم و حالم خوب نیست به طوریکه آروم و قرار ندارم و فکر میکنم که میخوام بمیرم.بعضی وقتها این حالت بهم دست میده قرص میخورم و خوب میشم نمیخوام اینجوری باشم.لطفا کمکم کنید

    پاسخ
  19. انرژی مثبت گفته:

    سلام دوست عزیز همونطور که مشاور براتون توضیح دادن شما نباید فرصت خودتون رو برای ازدواج از دست بدید چون اگر همونطور که گفتن بیماری واگیر دار نباشه و همونطور که ظاهر برای شما عادیه و چیز غیر عادی در ظاهرتون نشون نمیده میتونید با درمیون گذاشتن مسئله با خواستگاراتون در صورتی که اونها قبول کنن مثل تمام مردم عادی ازدواج کنید.و با مراجعه به پزشکتون به ایشون اطمینان بدید مشکل چندانی برای آینده زندگیتون وجود نداره

    پاسخ
  20. مشاور گفته:

    اساسا در بین جوانها نیاز به ازدواج کردن به تکامل رسیدن وجود دارد.با این وجود اگر از یک شخص معیارهای انتخاب رو سوال کنیم.به طور قطع معیارهایی رو عنوان خواهد کرد که این معیار ها به دو دسته ی اصلی و فرعی قابل تقسیم هستند.معیارهای اصلی به این معنا که حتما باید وجود داشته باشند و معیارهای فرعی به این معنا که اگر وجود داشته باشد، بهتر است.نه صد در دصد.
    برای مثال : برای بعضی جوانها (اعم از دختر و پسر) حجاب نکته حائز اهمیت است.و در یک ملاک اصلی به شمار می آید ولی بعضی افراد پوشش کامل کفایت می کند و اصرار زیادی به وجود چادر نیست.و یا ملاک چون زیبایی ؛ وجود آن به ارزش ها اضافه می کند ولی یک چهره ی معمولی هم مهیار مناسبی برای ازدواج تلقی می شود.اما در خصوص وجود بیماری ، نکته دارای اهمیت این است که اگر بیماری واگیر دار برای همسر و یا فرزندان باشد، گاهی اوقات علت انصراف از ازدواج وجوددارد مانند ، تلاسمی مینور.ولی در مواقعی که بیماری نه پیشرفت چشم گیر دارد (مانند انواع سرطانها) و یا واگیر دار نیست ، معمولا این ویژکی در شرایط تصمیم گیری برای ازدواج یک ویژگی مغلوب به حساب می آید .اما باید به این مسئله هم توجه داشت که خواستگار شما باید قبل از عقد این مسدله را بداند و به او برای تصمیم گیری فرصت داده شود.شما باید خودتون رو در معرض انتخاب قرار دهید تا برای ازدواج کردن اقدام کنید؛ چون در غیر اینصورت در آینده ای نزدیک شرایط سنی شما تغییر خواهد کرد و ممکن هست شما از این تصمیم خود پشیمان شوید.نکته ای که از نظر من باید خیلی بهش توجه کنید، این هست که شما به صرف خانم بودن نباید این احساس رو در خودتون راه بدید که بنا به جنسیت شما باید شخص دیگری راجب شما تصمیم نهایی رو بگیره.بلکه در امر ازدواج و خواستگاری در همه موارد هر دو طرف و خانواده های آنها باید راجب اکثر شرایط فکر کنن و تصمیم بگیرند و شما هم باشد با ازدواج موافق باشد و بعضی شرایط رو بپذیرید.در نهایت این مسئله ویژگیه خاص و قابل اهمیت به حساب نمی آید ، هر چند امکان داره شخصی این نکته براش مهم باشه.اما به امتحان کردنش می ارزه.پیروز و سربلند باشید

    پاسخ
  21. 73@ گفته:

    سلام دختری 23 ساله هستم که از زیبایی و تحصیلات چیزی کم ندارم.اما من از بچکی دچار بیماری مزمن دیوی شدم و پزشکان هم گفتن این بیماری همیشه باهامه و باید تا ابد دارو مصرف کنم و به این خاطر تا الان همه خواستگارامو رد کردم چون به خودم میگم کسی حاضر نمیشه با یک دختر بیمار اونم ریه ازدواج کنه.بیماری من شاید مزمن باشه اما مثل مردم عادی زندگی میکنم و کسی هم که ببینه متوجه بیماریم نمیشه چون در ظاهر مثل بقیه آدما هستم.به نظر شما آیا میتونم به ازدواج فکر کنم آیا کسی میاد به یه دختر مثل من ازدواج کنه؟

    پاسخ
  22. مشاور گفته:

    سلام برای برطرف نمودن مساله ،لازم است به درستی آن را شناسایی و تعریف کرد و ابعاد مختلف آن را نیز در نظر گرفت.با توجه به توضیحات شما، مساله عبارت است از« ناهمخوانی کار شما و همسرتان که به دلیل ایجاد خستگی در شما می تواند به زندگی زناشویی تان لطمه وارد کند. »با توجه به صورت بندی مساله بدین شکل ،لازم هست مزایا و معایب ماندن در شرایط فعلی را فهرست کنید و روی کاغذ بیاورید.به این مزایا و معایب از 1 تا 10 نمره بدهید ومثلا یکی از مزایا می تواند « دریافت حقوق مناسب» باشد، و به طور نمونه نمره9 بگیرد.همچنین یکی از معایب می تواند « خستگی » باشد و آن هم نمره خاص خود را بگیرد.جمع نمرات مثبت و منفی (مزایا و معایب) را حساب کرده و مشخص کنید کدام وجه0مزایا یا معایب چیرگی دارد.اگر موردی در این بین وجود دارد که برایتان حائز اولویت بسیار بالایی است،ممکن است نیازی به نمره گذاری نیز نباشد و همانجا قضیه روشن شود.مثلا ممکن است « ایجاد اشکال در روابط زناشویی با همسر» یکی از معایب کار کردن شما بدین شکل باشد و این برایتان بسیار مهم باشد و بنابراین همین جا تصمیم گیری کنید که ادامه کار به صورت فعلی صحیح و مطلوب نیست.پس از اینکه برایتان کاملا روشن شد مساله چیست ، و مشخص شد که ادامه روند فعلی آسیب زاست، آنگاه نوبت به « بازش فکری» و بیان راه حل های مختلف می شود.در این مرحله ، هر راه چاره ای که به ذهنتان می رسد.( و حتی به ذهن همسرتان یا دوستان یا مشاورین یا دیگران) را جمع آوری کنید و هیچ قضاوتی هم نکنید تا تمام راه حل ها ی ممکن گرد آوری شوند.سپس تک تک به بررسی مزایا و معایب هر یک از راه حل ها بپردازید و بهترین راه چاره را انتخاب کنید.
    مثال : ممکن است یکی از راه حل ها ، ترک کامل شغل باشد.راه حل دیگر ، می تواند تنظیم مناسب تر زمان خواب و بیداری باشد.راه چاره دیگر، کار کردن به صورت پاره وقت است.راه دیگر ، تعویض شغل به گونه ای مناسب با شرایط شما باشد.
    راه حل های دیگری نیز وجود دارد.لازم است بنشینید و مزایا و معایب هر راه حل را بررسی کنید و با مشورت همسرتان بهتریم گزینه را انتخاب کنید تا به زندگی مشترکتان لطمه ای وارد نشود.

    پاسخ
  23. سارا میر گفته:

    سلام من خانم 30 ساله ای هستم و یک ساله ازدواج کردم،10 سال است مشغول به کار هستم ولی هیچ وقت کار کردن را دوست نداشتم و الان احساس می کنم کار کردنم به زندکی زناشویی لطمه بسیاری می زنه چون همیشه خسته ام.همسرم هیچ مشکلی با کار کردن یا نکردن من نداره ولی خودم به خاطر اعتیادی که به حقوقم پیدا کرددم نمی تونم تصمیم بگیرم و ایشون کارش آزاده و همیشه صبح ها دیرتر از من میره از من انتظار داره دیر بخوابم و کنارش باشم ولی من واقعا نمی تونم و عذا ب میکشم .به نظر شما بهتره کار رو کنار بگذارم یا پشیمون میشم؟

    پاسخ
  24. مشاور گفته:

    در هر دوره سنی و رشدی، افراد واجد پاره ای از خصوصیات و و یژگی های شناختی، عاطفی هیجانی، اجتماعی ، جسمانی،معنوی و… هستند.از جمله ویژگی های دوره رشدی و سنی که شما هم اکنون در آن به سر می برید، بی ثباتی هیجانی هست.همچنین تلاش برای دست یابی به یک هویت منسجم از دیگر ویژکی های اساسی این دوره محسوب می شود.نوشتید که مدتی است احساس می کنید کلافه و بی تحرک هستید و از این حالت ناخرسند هستید.آیا در این مدت اتفاق خاصی در زندگی تان رخ داده که بتواند زمینه ساز این احساسات ناخوشایند باشد؟می توانید بگویید در زمانی که این حساسات را تجربه می کنید، چه افکاری از ذهنتان عبور می کند؟جنبشی که از آن صحبت می کنید، از چه نوع است؟

    پاسخ
  25. درسا گفته:

    سلام من 17 سالمه و جدیدا اصلا حس های خوشایندی ندارم.من تا همین 1 ماه پیش دختری شاد و خندون بودم جوری که حتی از خنده های برادر کوچکترم هم ذوق میکردم و روزم ساخته می شد.هیچ چیز نمیتونست من رو ناراحت کنه یا برنجونه.
    اما تقریبا یک ماهی هست که دیگه اون دختر شاد قبل نیستم.اوایل فکر می کردم به خاطر فشار های امتحان های نهاییم هست اما الان چند وقتی میشه که امتحاناتم هنوز حالم بده.همش احساس کلافگی و بی حوصلگی دارم احساس میکنم دارم تو به حباب پوچ زندگی میکنم که امکان داره هر لحظه بترکه و از بین بره .خییلی سعی کردم با خودم کنار بیام اما حاصل نهایت سعی ام هم فقط 10 دقیقه شاد بودنه همین.احساس میکنم یک آدم بی حرکتم که هر لحظه امکان داره بمیرم و از بین برم از همه چیز متنفرم.واقعا دلم میخواد عضو یک تیم دوچرخه سواری باشم و برای برنده شدن هر روز سخت تر از روز قبل تلاش کنم رکاب بزنم تا در نهایت پیروز بشم دلم یکم جنبش می خواد.اما از اونجایی که از 10 روزه آینده کلاس زبان و کنکورم شروه میشه نمیتونم کلاس ورزشی ثبت نام کنم از طرفی شاید باز هم جواب نده و حالم خوب نشه.واقعا خسته شدم از دنیای پوچ این روزهام متنفرم.میشه راهنماییم کنیم که باید چیکار کنم ؟واقعا خسته شدم از این همه کشمکش با خودم

    پاسخ
  26. مرحمت گفته:

    فکر میکنم دچار سندرم 30 سالگی شدین که در این صورت همه احساساتی که دارین کاملا طبیعیه پیشنهاد میکنم در این مورد بیشتر تحقیق کنیم و روش های کنار اومدن از این سندرم را پیدا کنین.موفق باشی

    پاسخ
  27. aloneson گفته:

    سلام من 29 سالمه و به پوچی عجیبی رسیدم هیچ هدفی تو زندگیم نیست حتی نمی تونم برای خودم هدفی انتخاب کنم.دقیقا نمی دونم موجودی که ما رو خلق کرده دلیلش چی بوده و برام هیچ اهمیتی نداره.متاسفانه شهامت خودکشی هم ندارم نمی دونم چرا ولی نمی تونم خودم رو بکشم شاید از بی عرضگی ام باشه و شاید هم به خاطر ترس هستش.معملوم هم نیست موجودی که من رو خلق کرده کی من رو از اینجا ببره، چاره ای ندارم جز اینکه منتظر مرگم باشم.معلوم نیست این روز خوش کی فرا برسه و من از این زندگی اجباری راحت شم به همین دلیل میخوام بدونم چه طوری باید هدف برا خودم انتخاب کنم تا حوصله ام سر نره.

    پاسخ
  28. ناشناس گفته:

    زیاد خودت رو درگیر نکن اینا هم میگذره میتونی زیر نظر دگتر از قرص ضد استرس استفاده کنی .موفق باشی

    پاسخ
  29. مرحمت گفته:

    سلام خانم النا من صحبتاتون رو خوندم میدونم که شما توی شرایط سختی قرار دارید و خوشحالم که نگران سلامتی روحیتون هستید و این حس مسئولیت پذیری شما در قبال خودتون رو نشون میده، این مدت که زمانش کم هم نبوده به خاطر وضعیت زندگی که داشتین حتما خیلی اذیت شدین .اغب ماها تو خونمون آدمایی هستن که اعضای خانواده ازشون ناراضی هستن مثلا پدری که اعتیاد داره و اعضای خانواد رو با کاراش میرنجونه،یا شخصی که دچار بیماری روحی و عصبی شده و بقیه از دستش کلافه شدن…مشکلات همیشه هست و میدونید یه فرد اکر اوج خرد و دانایی و صبر و شکیبایی باشه شاید بتونه به فکر کمک و تغییر همچین افرادی باشه ولی من شما و بقیه افراد باید برای کمک به افراد ناسالم خانواده اول خودمون رو قوی کنیم خودمون رو بسازیم و حس مسئولیت پذیری در قبال خودمون رو قوی کنیم و وقتی این حس رو نسبت به خودمون ساختیم کم کم این حس نسبت به دیگرانم سرایت میکنه و اونوقت می تونیم بدون اینکه آسیب ببینیم مسئولیت های دیگرانم تا حدودی بر عهده بگیریم.اولین قدم به نظر من اینه شرایط بیرونی رو بپذیریم یعنی قبول کنیم انتخابی در قبال رفتار پدر و مادرمون نداریم و نخوایم که اونا رو تغییر بدیم.حداقل فعلا ، این فکر رو از سرمون بیرون کنیم.که پس کی میاد که اونا درست بشن.انتظار بیهوده رو رها کنیم.وقتی پذیرفتیم که اونا نمیخوان تغییر کن قطعا کسی بهتر از خود ما شرایط و امکانات ما رو نمیدونه و نمیتونه بهتر از ما به سوالاتتون پاسخ بد ه چون بهتر از هر کسی خودمون رو میشناسیم ولی از راهنمایی های یه مشاور هم میتونیم استفاده کنیم.تا حالا دقت کردین که مغازه دار یا سبزی فروش یا دایی یا عمو یا …میتونن رفتاری بدتر از پدر و مادر ما از خودشون نشون ولی ولی این سوال برای ما پیش آمده که : پس چرا رفتار عمو و …اینقدر ما رو آزار نمیده؟بعد که خوب دقت میکنیم میبینیم این شدت رفتار آدما نیست که رنجش ما رو شدت میبخشته بلکه میزان انتظاری که از آدما داریم شدت رنجش ما رو تعیین میکنه، ما توی خوش رفتاری انتظاری رو که از پدر و مادرمون داریم از هیچکس نداریم به همین خاطر با رفتار بدشون به شدت میرنجیم در صورتی که اگر همون رفتار رو از یه غریبه میدیدم خییلی کمتر ناراحت می شدیم چون توقع ما از به غریبه خیلی پایین تره .میدونی واقعا انتظار به جایی که از پدر و مادر توقع خوش رفتاری داشته باشیم ولی بیشتر وقتها که اونا توقعات ما رو برآورده نمیکنن حالا به هر دلیلی …به این فکر افتادیم که آیا می تونیم توقعاتمون رو از رفتار اونا در حد یه غریبه پایین بیاوریم که صدمه روحی نبینیم؟آیا میتونیم وابستگیمون رو به اونا کم کنیم و در عوض دلبستشون بشیم.برای این منظور اولین کار اینه که انتظاراتمون رو از اونا خیلی محدود کنیم یعنی انتظار داشتن به پدر و مادر مهربون و خوش اخلاق رو به شدت پایین بیاریم، انتظار اینکه با من بد اخلاقی نکن رو محدود کنیم، انتظار اینکه بهم تهمت نزنن رو محدود کنی، انتظار اینکه منو درک کنن و… اما این کافی نست چون بهشون نیار داریم.پس کار دومی که میکنیم اینه که بدون هیچ انتظاری شروع به خوب رفتار کردن میکنیم بدون اینکه انتظار داشته باشیم تغییرشون بدیم یا تغییر کنند، برای دل خودمون ، چون میبینیم وقتی در مقابل بد رفتاریشون با متابت و عادی برخورد میکنیم ته دلمون خوشحالتر هستیم و راضی تر اززمانی که مقابله به مثل میکنیم.اگه مقابله به مثل کنیم ما با اونا چه فرقی داریم؟اما این رفتار رو باید از روی اختیار و انتخاب خودمون آنجام بدیم نه از روی اجبار که احساس بهتری بهمون دست بده.

    پاسخ
  30. elena گفته:

    خوب من با یکی هستم الان سه ساله باهمیم رابطمون عشق و این چیزاست به عشقش خیلی اعتماد دارم و الانم به امید اون دارم زندگی میکنم وگرنه نه خوشم از مادرم میاد و نه از کل خانوادم.خیلی عقده ایین.خودکشی هم مال 16 سالگیم بود البته هر روز با نگاهشون عذابم میدادن و بعضی وقتها کتک و… ولی روز از مدرسه اومدم خونه مامانم مدیر مدرسه مون بود رفتم خونه بابام کتکم زد گفتم چی شده گفت یکی زنگ رده گفته دختر پیش ماست من چون خوشگلم زیاد مزاحم داشتم ولی محلشون نمیزاشتم با فوش حتی به بار به بابام گفتم ولی گفت تقصیر خودته و آبرو ریزی کرد همه دایی و عموم اینا فهمیدم.ولی به خدا هیج وقت با کسی نبودم.قبلا منم از دستشون خسته شده بودم وقتی یه شب مامانم و بابام نبودن یه عالمه سم و مواد شیمیایی خوردم خالم اومد خونمون و فهمید بابام گفت ولش کن بزار بمیره.منم نمیخواستک برم ولی به اصرار خالم بردم هیچی دیگه پرونده خودکشی هم ثبت شد برام خودزنی هم طرفم قول گرفته دیگه ازم که دیگه اینکار رو نکنم منم سعی میکنم رو رو قولم بمونم.راستش من دیسک کمر هم دارم.مامانم تهمت میزنه میگه چرا دیسک کمر دارد؟یه جوری نگام میکنه و یه چیزایی میگه که اصلا شرمم میاد اینجا بگم.دیگه از دستشون دیوونه شدم موهام داره سفید میشه.تپش قلب هم دارم هیچ وقت نمیبخشمش.متنفرم ازش الانم با مامانم حرف نمیزنم به نظر تون من چیکار کنم از دست اینا؟

    پاسخ
  31. ناشناس گفته:

    سلام
    به نظر من چون هنوز سنتون کمه و در حال حاضر بیشتر احساساتتون درگیر هست تا منطقتون این مشکلات براتون به وجود آمده .یادتون باشه هیچ آدمی کامل نیست هر کسی یه ایرادی داره اگر با کسی غیر از همسرتون ازدواج میکردین که خیلی خوشتیپ بود ولی از نظر اخلاقی مشکل داشت توی شبکه های اجتماعی دنبال داستان هایی در مورد مردهای خوش اخلاق میگشتید و غصه می خوردین که چرا همسرتون اینطوری نیست.

    پاسخ
  32. زاهرا صالحی گفته:

    احساس میکنم که روند زندگی کم استرس و کم حاشیه ای داشته باشین خانواده فرهنگی و خودتون هم تحصیلکرده .این ها خودشون بزرگترین نشانه برای احساس لذت داشتن و خوشبختی هست.در کنار اینها طبیعی هست که وقایعی هم اتفاق بیفته که کمی استرس بهتون وارد بکنه و کسی از این قاعده مستثنی نیست.اگه دوست داشتین بدون مقدمه لطفا در مورد اقدام به خود زنی تون کمی توضیح بدین.فرمودین که اقدام به خودکشی هم کردین.برام کمی جالبه که دختر تحصیلکرده از یک خانواده فرهنکی که دو تا هم برادر داره که نگران و مواظبش هستن و حمایت میکننش یه همچین رفتارهایی رو از خودش نشون بده لطفا در این مورد هم توضیح بفرمایین.

    پاسخ
  33. elena گفته:

    پدر و مادرم هر دو کارمند هستن و مامانم بازنشسته شده مدیر مدرسه بوده من دختر 20 ساله ای هستم و دارای لیسانس بچه اول هستم دو تا برادرم دارم

    پاسخ
  34. زهرا صالحی گفته:

    سلام اگر ممکن است به سوالات زیز پاسخ دهید:
    جنسیت؟میزان تحصیلات؟سن؟و اینکه فرزند چندم خانواده هستین؟و ساختار خانواده تون از لحاظ شرایط فرهنگی و اقتصادی و عقیدتی رو برام شرح بدید ؟

    پاسخ
  35. elena گفته:

    سلام من نمیدونم چکار کنم خانوادم مخصوصا مادرم اذیتم میکنن چند بارم خودکشی کردم الانم چند وقته خودزنی میکنم.بابام و بیشتر مامانم عذابم میده تازه داداشم هم هست اونا هم بهم حرف زشت میزنن و مامانم تهمت های کثیفی بهم میزنه 20 سالمه و از 14 سالگی خودکشی کردم عذابم دادن چند بارم خودکشی کردم ولی…خسته شدم منم دوست دارم بمیرم تازه شروه کردم با تیغ خود زنی خستم به خدا

    پاسخ
  36. مشاور گفته:

    علت کم حرفی چند مورد هست :
    یکی همین حرفی برای گفتن نداشتن که خودتون هم اشاره کردید.شما گفتید حرفی برای گفتن ندارید، ولی این تصور و باور غلطی هستن.شما به انداره کافی زندگی کردید و حتما اطلاعات در زمینه های مختلف دارید و حتما حرف برای گفتن زیاد دارید، مشکل اینجاست که ما بعضی وقتا بلد نیستیم.چطور باید شروع به حرف زدن کنیم و یا اینکه توانایی شروع یک گفتگو رو نداریم.با تمرین کردن میشه این توانایی را در خودمون ایجاد کنیم.یه دلیل دیگه کم حرفی ، درون گرایی هست.درون گرایی اساسا چیز بدی نیست.ولی یاد بگیریم که درون گرا بودنمون رو مدیریت کنیم.
    یه دلیل دیگه کم حرفی اعتماد به نفس پایین هست.اگه به توانایی های خودمون باور نداشته باشیم و خودمون رو قبول نداشته باشیم دایما از صحبت کردن فرار میکنیم و در نتیجه کم حرف تر میشیم.یه دلیل دیگه کم حرفی ترس از مورد قضاوت دیگران واقع شدن هست.بیش حد نگران این هستیم.که اگه من فلان حرف بزنم دیگران چه برداشتی در مورد من خواهند داشت.برای همین کمتر صحبت میکنیم تا کمتر مورد قضاوت قرار بگیریم.تقویت اعتماد به نفس اولین راهکار برای از بین بردن کم حرفی هست.شما بررسی کنید ببینید زمانی که میخواهید شروع به صحبت کردن کنید ، چه افکاری در ذهنتون میاد؟چه چیزی باعث میشه که حرف زدن طفره برید.؟

    پاسخ
  37. زهرا صالحی گفته:

    سلام به نظر من اول از همه در مورد همین کم حرف بودنتون با نامزدتون حرف بزنید،وقتی شروع کنید به صحبت کردن، حرف خودش حرف میاره وقتی شما بگید کم حرف هستید ، ایشون خودش متوجه علت کم حرفی تون از روی بی علاقگی و بی احساسی نیست.

    پاسخ
  38. مرسده گفته:

    سلام من 27 ساله هستم و همیشه دختر آروم و کم حرفی بودم. چند ماهه نامزد کردم با نامزدم تفاهم کامل داریم و همدیگه رو خیلی دوست داریم ازدواجمون سنتی و خانواده هامون رو به هم معرفی کردن مشکلی که هست و منو اذیت میکنه اینکه وقتی با همیم حرف خاصی برای گفتن ندارم و میترسم این کم حرفی من در آینده …نامزدم رو به تدریج از من زده کنه و سعی کنه خلا خودش رو جور دیگه ای پر کنه.نمیدونم راجع به چه مسائلی سر صحبت رو باز کنم.

    پاسخ
  39. زهرا صالحی گفته:

    اینکه ارتباطتون با اون دختر کم شده خوبه و اگر بتونید بهش خاتمه بدین مشغله ذهنیتون برطرف میشه.اصولا در سن شما مسائل عاطفی تاثیر منفی هم برای پسر ها و به خصوص دختر ها که عاطفی تر هستند داره پس بهتره با برطرف کردنش میتونید به درگیری ذهنیتون پایان بدید و تمرکزتونرو به درس برگردونید.با توکل برخدا و اداره قوی در کنار همیاری خواستن از والدینتون سعی کنید بقیه نزاره انگیزتون کم بشه حتی میتونید با نوشتن جملات انرژی بخش در اتاقتون به حفظ انگیزتون کمک کنید.کاری که خود من موقع کنکور انجام دادم و بی تاثیر نبود.امیدوارم موفق باشید.

    پاسخ
  40. محمد رضا گفته:

    سلام ممنون بابت کمکتون.درباره گفتگو با اون دختر فکر میکردم.میشه گفت برای یه مدت ارتباط خاصی بود ولی بعد از اون ماجرا شد که دیگه خیلی خیلی کم با هم حرف میزنیم.

    پاسخ
  41. مریم گفته:

    ببینید الان شما سال سوم دبیرستان هستید این که به درس و رشته ای که میخونید علاقه دارید خیلی خوبه و خودش بخضی از موفقیته و بخش اعظم موفقیت به تلاشتون بستگی داره .گاهی اوقات والدین با توجه به تجربه هایی که از بقیه دیدن ممکنه بگن به با درس خوندن نمیشه با جایی رسید خیلی ها با لیسانس و فوق لیسانس الان بیکارن متاسفانه چیزی که الان زیاد شده .اما توصیه ی من به شما به عنوان یه پسر برای اینکه در دسته ی اینجور افراد قرار نگیرید و در نهایت بتونید از طریق تحصیلتون به موفقیت های خوب شغلی برسید اینه که حتما در کنار درس خوندن در زمینه ی رشته ای که در آینده امتحان خواهید کرد مثل مثلا رشته ی مهندسی برق یا فیزیک حتما در فعالیت های فوق برنامه ی دانشجویی مثل شرکت در انجمن ها و تشکل های دانشجویی شرکت در کارگاههایی که لازمه ی کار در زمینه ی رشته ی تحصیلیتون هست مهارت کسب کنید .چون صرف مدرک گرفتن و فقط درس خوندن به تنهایی کافی نیست و این مهارت و تجربه است که لازمه ی کار در هر زمینه ایه به خصوص برای پسر ها.
    پس اگر شما برای آینده یک هدف قطعی و مهم داشته باشید و همه تلاشتون رو برای رسیدن به هدفتون به کار بگیرید مطمئن باشید می تونید دیدگاه پدرتون رو هم تغییر بدید و باعث بشید ایشونم بهتون انگیزه بدن.
    اینکه گفتید داخل کلاس به حرفاشون فکر میکنید منظورتون پدرتون هست یا اون دختر؟
    با توجه به اینکه در سن نوجوانی هستید که سن کسب استقلال و نیاز به حمایت عاطفی و ثبات شخصیتتون هست مسائل عاطفی خیلی میتونه ذهن نوجوون ها رو درگیر کنه و ممکنه علت دور شدن و فاصله گرفتنتون از درس باشه، ارتباط با اون دختر خانوم باشه.
    اگر ارتباط خاصی نبوده و امکانش هست که دیگه به این ارتباط ادامه ندید و تمومش کنید میتونید بخش مهمی از مشغولیت فکریتون رو از این طریق کنار بگذارید.

    پاسخ
  42. محمد رضا گفته:

    یه دختری که از راه دنیای مجازی و وبلاگم با هم آشنا شدیم و فقط به صورت نوشته با هم صحبت می کنیم.که بر میگرده به یک یا یک سال و نیم پیش که باهاش آشنا شدم و تا جایی که دیگه خیلی به ندرت با هم صحبت میکنیم.
    رابطه خوبی با خواهر و برادرم و همین طور مادرم دارم ولی پدرم بابت اینکه من با درس خوندن و اون چیزی که بهش علاقه دارم به جایی نمیرسم از من کمی ایراد میگیره و یادآوری میکنه.با اینکه خودش توی رسیدن به رشته مورد علاقه ام بهم کمک میکنه و پشتیبانم هست گاهی به من تعنه میزنه و میگه به حایی نمی رسم بنده فرزند اولم.گاهی سر کلاس ها به گفتگو هایی که باهاش داشتم فکر میکنم.

    پاسخ
  43. مریم گفته:

    سلام.ممنون از پاسختون.
    شما میتوانید با یک برنامه ریزی خوب و جامع به شرایط درسیتون سامان بدید و مثل قبل باز هم موفق باشد در صورتی که منشا استرس را از بین ببیرید و در کلاس هاتون تمرکز کافی داشته باشید.
    میشه بگید در ضمن حضور در کلاس دهنتون درگیر چه مسائلی هست؟رابطتتون با اعضای خانواده چطوره و فرزند چندم هستید.و قبل از این 6 ماه چه چیزی باعث شروع این استرس ها شد؟

    پاسخ
  44. محمد رضا گفته:

    با سلام بابت کمکتون ممنون.6 ماه میشه اینجوری شدم من رشته رضای هستم سال سوم دبیرستان.و از علاقه ای پرسیدید من این رشته رو خیلی دوست دارم.در مورد سوال آخرم بگم که اتفاق خاصی برای من نیفتاده یه مدت طولانی که از طریق وبلاگ با یکی آشنا شدم و فقط در حد سلام و احوالپرسی با هم حرف میزنیم

    پاسخ
  45. مریم گفته:

    سلام.شما در چه رشته ای تحصیل میکنید ؟سال چندم هستید.؟به رشتتون علاقه دارید؟از کی احساس اضطراب و استرس براتون ایجاد شده؟اخیرا اتفاق خاصی براتون افتاده؟

    پاسخ
  46. محمد رضا گفته:

    سلام آیا استرس و اضطراب بیش از حد و همین طور کم خوابی باعث بی حوصلگی میشه.مدتیه اینجوری شدم توجه به درسام نسبت به قبل کمتر شده امروز هم سر کلاس استاد تدریس میکرد و من ذهنم درگیره چیزه دیگه ای بود نمیدونم چرا نمیتونم روی درسام تمرکز کنم آخرش بابت بی توجهی به کلاس از درس مربوط به اون استاد از کلاس خارج شدم.کمی احساس گناه میکنم و خودم رو سرزنش میکنم.نسبت به اینکه درسام روبه کاهش و افت کردنه انکار نمیشه هیچ جوری خودمو مقصر ندونم و احساس پشیمونی نداشته باشم.آیا افت کردن در تحصیل میتونه باعث افسردگی بشه؟

    پاسخ
  47. زاهد گفته:

    شما بهتره به جای سکوت این موضوع رو به طور جدی و با ملایمت به خانوادتون منتقل کنید و اونا رو متوجه موقعیتتون قرار بدید.سکوت دردی رو دوا نمیکنه پس گفتگو را انجام بدید در زمانی که خانه شلوغ و مهمان و … هست میتونید به حیاط برید و یا به پارک نزدیکی برید و قدم بزنید و یا با دوستان صمیمی خود معاشرت کنید.برای درس خواندن هم کتابخانه بهترین انتخابه.اما اگر براتون مشکلی نیست می تونید ساعت خواب رو طوری تنظیم کنید که شبا که خانوادتون خواب هستن شروع به مطالعه کنید هم سکوت هست هم آرامش

    پاسخ
  48. mahsa گفته:

    منم فکر میکنم جز صبر کار دیگه ای ازت ساخته نیست .منم گاهی وقت ها از سرو صدا عصبی میشم ولی خدا به داد تو برسه.خب عزیزم یه توصیه ای میکنم قبل از تموم این کارا که دوستات بهت گفتن حتما با متخصص روانپزشکی مشورت کن این تنشها و عصبانیت حسابی روی سیستم بدنت اثر گذاشته.میتونی به کلاس هایی که دوستان پیشنهاد دادن بری خب میتونی وقتی خواهرت یا برادرات میان خونه شما تو بری خونه اونا و تا وقی برمیگردن آرامش داشته باشی مثلا درس خودندن رو بهونه کنی.همه پیشنهاد های ما فقط و فقط محدود به آرامش مقطعی برای شما می باشد .برای خارج شدن از ایت حالت که الان دارین بهتره قبلش مشورت کنی

    پاسخ
  49. مریم گفته:

    نرگس جان شرایط سختی رو در حال تجربه اش هستی.ولی چاره ای نیست…شما که نمیتوانید خانواده خودت رو عوض کنی.پس فعلا باید صبر کنی ..حساسیت زیاد تو باعث شده که اینجور از خودت واکنش نشون بدی .
    بهترین کار اینه که از کلاسای یوگا استفاده کنی و با افزایش قدرت روحی بتوانی با این تنش مقابله کنی.جاهای دیگه رو هم دوستان پیشنهاد دادن که میتونی در موردش فکر کنی.میتونی با دوستی که همفکر و همدلت هست بزنی بیرون.میتونی در گروههای پیاده روی یا کوه نوردی ثبت نام کنی و در برنامه هاشون شرکت کنی و لااقل از سکوت کوه بهره ببر.در ضمن اگه روزی تصمیم ازدواج گرفتی حتما در مورد خانوده طرف تحقیق کن تا دوباره وارد خانوده شلوغ نشی.چون اونجا هم باید یک عمر تحمل کنی..

    پاسخ
  50. ناشناس گفته:

    برای شما یک راه مناسب وجود داره که ازش غافلین .هیچ جای دنیا بی نظمی و بی برنامگی تایید نمیشه خونه ی بابا هم قانون داره و اونها الان آنجا مهمانند و هر روز حق اومدن ندارند.در خودت ریختن اصلا و ابدا کار درستی نیست شما باید تایید کنید که چه روزی در هفته همه با هم بیان و برن تا همان روز هفته ی بعد.
    دوست من مطمئن باش حق با شماست و اونها چون از آن خانه رفتند هیچ حقی ندارند.ظاهرا پدر و مادرتون موافق آنها هستند پس باید خودت براشون قانون تعیین کنی.
    موفق باشی

    پاسخ
  51. yarigar گفته:

    سلام به نظر من برید کتابخونه درس بخونید خیلی هم ساکته و خوبه راهی که به نظرم رسید همینه اگه اگه بتونید برید عالیه اگه تهران باشید کتابخونه زیاده

    پاسخ
  52. نرگس گفته:

    سلام خیلی دلم گرفته .من هیچی نمیخوام فقط یک آرامش میخوام بک سکوت.الان که دارم اینو مینویسم دارم گریه میکنم ما خانواده پر جمعیتی هستیم و منم بچه آخرم همه ازدواج کردن و بچه دارن هر روز میان خونه ما من دیگه خسته شدن منم تو خونه حقی دارم میخوام سکوت باشه دانشجو ارشدم درس دارم خیلی زیاد سکوتی ندارم که بخونم از صبح تا شب صدای تلویزیون تو گوشمه .امروز اینقدر عصبانی شدن فقط دلم میخاست بمیرم.اکه اعتراض هم کنم پدر و مادرم باهام بد برخورد میکنن.پس من این وسط کجام.تشنه یه ذره آرامشم و هیچکس درکم نمیکنه.حرف دلم رو آخه به کی بگم.

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.