داستان درمانی چیست؟ ✔️ روشی موثر برای بهبود سلامت روان
داستان درمانی چیست؟ داستان درمانی یک روش درمانی مبتنی بر روایت است که از داستان برای کمک به افراد در بهبود سلامت روان خود استفاده می کند. این روش درمانی بر این باور است که داستان ها می توانند به افراد کمک کنند تا در مورد تجربیات خود معنا پیدا کنند، احساسات خود را پردازش کنند و روابط خود را بهبود بخشند.
فهرست مطالب
داستان درمانی چیست؟
داستان درمانی یک روش درمانی می باشد که به افراد کمک می کند تا به یک متخصص در مسائل مربوط به زندگی خودشان باشند – و این موضوع را بپذیرند. در داستان درمانی، بر روی داستان هایی که ما ایجاد می کنیم و در زندگیمان داریم تاکید می شود.
همزمان با اینکه ما اتفاقات و تعاملات جدیدی را تجربه می کنیم، این تجربیات را به موارد معناداری تبدیل می کنیم و در نهایت، این تجربات بر روی دیدگاه ما نسبت به خودمان و دنیا تاثیر می گذارند.
ما می توانیم داستانهای مختلفی را در گذشته داشته باشیم؛ برای مثال مواردی که مربوط به عزت نفس ما، توانایی های ما، روابط ما و کار ما می باشند.
مرکز تخصصی کودک ستاره ایرانیان به کودک شما کمک می کند تا با به روز ترین روش های دنیا بدون هیچ عارضه جانبی روند سالم رشد خود را طی کند. متخصصان ما در زمینه کودک ابتدا با بهترین و سریع ترین روش ها اختلالات زمینه ای را شناسایی می کنند و درمان متناسب و تضمینی آن را ارائه می دهند. به منظور صحبت با متخصصان ما می توانید با شماره های ۰۲۱۲۲۳۵۴۲۸۲ و ۰۲۱۸۸۴۲۲۴۹۵ تماس بگیرید.
تاریخچه
این رهیافت درمانی توسط دو درمانگر نیوزلندی به اسم های میشائیل وایت و دوید اپستون[۱] مطرح شد که معتقد بودند در نظر گرفتن افراد به عنوان عواملی مستقل از مشکلات خودشان اهمیت زیادی دارد.
داستان درمانی چیست؟ که در دهه ۱۹۸۰ مطرح شد، یک رهیافتی است که بیشتر بر روی مشورتی تاکید می کند که دارای ماهیت غیرسرزنش کننده و غیرآسیب شناختی باشد.
وایت و اپستون به این نتیجه رسیدند که برچسب نزدن به خودشان یا در نظر نگرفتن خودشان به عنوان “شکست خورده” یا “مشکل اصلی” یا عدم احساس ضعف در مورد شرایط و الگوهای رفتاری، اهمیت زیادی برای افراد دارد.
داستان درمانی می تواند فواید زیادی برای سلامت روان داشته باشد. این روش درمانی می تواند به افراد در موارد زیر کمک کند:
- بهبود عزت نفس
- کاهش استرس و اضطراب
- بهبود مهارت های ارتباطی
- حل مشکلات
- پردازش تروما
داستان درمانی برای چه افرادی مناسب است؟
داستان درمانی برای افراد با طیف وسیعی از مشکلات سلامت روان مناسب است. این روش درمانی به ویژه برای افرادی که با موارد زیر دست و پنجه نرم می کنند، مفید است:
- افسردگی
- اضطراب
- اختلالات خوردن در کودکان
- اختلالات شخصیت
- تروما
قصه درمانی برای پرخاشگری
در جنگلی بزرگ و سرسبز، اژدهایی به نام “آذر” زندگی می کرد. آذر اژدهای بسیار بزرگ و قدرتمندی بود، اما بسیار پرخاشگر و عصبانی بود. او همیشه از همه چیز عصبانی بود و به هر کسی که سر راهش قرار می گرفت، حمله می کرد.
یک روز، بچه خرس کوچولویی به نام “خرسه” در جنگل مشغول بازی بود که اژدها را دید. بچه خرسه از ترس فرار کرد، اما اژدها او را تعقیب کرد. اژدها به بچه خرسه رسید و او را گرفت. بچه خرسه خیلی ترسیده بود و شروع به گریه کرد. اژدها هم خیلی عصبانی بود و می خواست بچه خرسه را بخورد.
در همین لحظه، پیرزنی که در جنگل زندگی می کرد، از راه رسید. پیرزن با مهربانی به اژدها گفت: “چرا این بچه را می خواهی بخوری؟ او هیچ کاری با تو ندارد.”
اژدها با عصبانیت گفت: “من از همه چیز عصبانی هستم. من از همه متنفرم.”
پیرزن گفت: “اما عصبانیت و نفرت تو هیچ مشکلی را حل نمی کند. با این کار فقط خودت را اذیت می کنی.”
اژدها کمی فکر کرد و گفت: “شاید تو راست می گویی. من همیشه عصبانی هستم و از این وضعیت خسته شده ام.”
پیرزن گفت: “من می توانم به تو کمک کنم تا عصبانیت خود را کنترل کنی.”
اژدها با خوشحالی گفت: “لطفا به من کمک کن.”
پیرزن به اژدها گفت: “اول باید یاد بگیری که احساسات خود را بشناسی. وقتی عصبانی می شوی، باید بفهمی که چرا عصبانی شده ای. وقتی علت عصبانیت خود را فهمیدی، می توانی راه حلی برای آن پیدا کنی.”
اژدها به حرف های پیرزن گوش کرد و سعی کرد احساسات خود را بشناسد. او متوجه شد که گاهی اوقات از تنهایی عصبانی می شود و گاهی اوقات از اینکه نمی تواند کاری را که دوست دارد انجام دهد، عصبانی می شود.
پیرزن به اژدها گفت: “وقتی عصبانی می شوی، باید سعی کنی آرام شوی. می توانی چند نفس عمیق بکشی یا چند دقیقه در سکوت بنشینی. همچنین می توانی با کسی که دوستش داری صحبت کنی.”
اژدها تمرین کرد که وقتی عصبانی می شود، آرام شود. او متوجه شد که وقتی آرام است، بهتر می تواند فکر کند و راه حلی برای مشکل خود پیدا کند.
یک روز، اژدها و بچه خرسه دوباره همدیگر را دیدند. اژدها دیگر عصبانی نبود و با بچه خرسه مهربان بود. بچه خرسه از اینکه اژدها دیگر عصبانی نیست، خوشحال شد.
اژدها به بچه خرسه گفت: “از اینکه به من کمک کردی، متشکرم. حالا من می توانم عصبانیت خود را کنترل کنم و زندگی بهتری داشته باشم.”
بچه خرسه هم گفت: “خوشحالم که توانستم به تو کمک کنم.”
اژدها و بچه خرسه با هم دوست شدند و در جنگل با هم بازی می کردند. آنها یاد گرفته بودند که عصبانیت را با مهربانی و دوستی می توان حل کرد.
پیام قصه:
- عصبانیت یک احساس طبیعی است، اما باید آن را کنترل کرد.
- وقتی عصبانی می شویم، باید علت عصبانیت خود را بفهمیم.
- راه های زیادی برای کنترل عصبانیت وجود دارد، مانند آرام کردن خود، صحبت با کسی که دوستش داریم، یا ورزش کردن.
- مهربانی و دوستی می تواند به ما کمک کند تا عصبانیت خود را کنترل کنیم.
قصه در مورد بداخلاقی کودکان
در یک شهر کوچک، دختری به نام نگار زندگی می کرد. نگار دختری باهوش و مهربان بود، اما گاهی اوقات بداخلاقی می کرد. او وقتی چیزی را نمی خواست یا نمی توانست، بدخلق می شد و با دیگران قهر می کرد.
یک روز، نگار و مادرش برای خرید به شهر رفتند. وقتی به مغازه اسباب بازی فروشی رسیدند، نگار یک عروسک جدید دید که خیلی دوستش داشت. او از مادرش خواست که آن را برایش بخرد، اما مادرش گفت که پول کافی برای خرید آن عروسک ندارند.
نگار خیلی ناراحت شد. او شروع به گریه کرد و با مادرش قهر کرد. مادرش سعی کرد او را آرام کند، اما نگار قبول نکرد. او به مادرش گفت که او بدترین مادر دنیاست و او را دوست ندارد.
مادر نگار خیلی ناراحت شد. او می دانست که نگار عصبانی است، اما این حرف ها خیلی زشت بودند. او به نگار گفت که او را دوست دارد، اما رفتار او را دوست ندارد.
نگار بعد از مدتی آرام شد. او متوجه شد که حرف های زشتی به مادرش گفته است. او از مادرش عذرخواهی کرد و قول داد که دیگر بداخلاقی نکند.
مادر نگار هم به او قول داد که همیشه در کنارش باشد و کمکش کند تا رفتارش را بهتر کند.
از آن روز به بعد، نگار تلاش کرد تا رفتارش را تغییر دهد. او سعی کرد بیشتر صبر کند و با دیگران مهربان باشد. او همچنین یاد گرفت که وقتی عصبانی می شود، قبل از حرف زدن، چند دقیقه فکر کند.
نگار کم کم توانست رفتارش را بهتر کند. او دیگر بداخلاقی نمی کرد و با دیگران دوست بود. او خوشحال بود که یاد گرفته است چگونه رفتارش را کنترل کند.
نتیجه
بداخلاقی یک رفتار طبیعی در کودکان است. همه ی کودکان گاهی اوقات بداخلاقی می کنند. اما مهم است که والدین به کودکان خود کمک کنند تا رفتارشان را کنترل کنند. والدین می توانند با صبر و مهربانی، به کودکان خود کمک کنند تا یاد بگیرند چگونه با احساسات خود کنار بیایند و رفتار مناسبی داشته باشند.
پیشنهاد مشاور: قصه شب برای کودکان هشت ساله
قصه کودکانه در مورد دعوا نکردن
در جنگلی زیبا، دو دوست به نامهای گلابی و سیب زندگی میکردند. آنها از بچگی با هم بزرگ شده بودند و همیشه با هم بازی میکردند. آنها هر دو دوست خوبی برای هم بودند و همیشه به هم کمک میکردند.
یک روز، گلابی و سیب در حال بازی در جنگل بودند که به یک درخت پر از میوه رسیدند. آنها هر دو میوهها را دیدند و خیلی خوششان آمد. گلابی گفت: «وای چه میوههای خوشمزهای! من خیلی دوست دارم یکی از آنها را بخورم.»
سیب هم گفت: «من هم همینطور. من خیلی گرسنهام.»
گلابی و سیب شروع کردند به بالا رفتن از درخت تا میوهها را بچینند. آنها هر دو میخواستند میوههای بالای درخت را بچینند، اما درخت خیلی بلند بود.
گلابی گفت: «من میروم بالا و میوهها را میچینم.»
سیب گفت: «نه، من میروم بالا. من از تو بلندترم و میتوانم راحتتر میوهها را بچینم.»
گلابی و سیب شروع کردند به دعوا کردن. آنها هر دو میخواستند میوهها را بچینند و حاضر نبودند که با هم تقسیم کنند.
در همین حین، یک پرنده از بالای درخت پرواز کرد و گفت: «چرا با هم دعوا میکنید؟ میوهها برای همه هستند. شما میتوانید با هم تقسیم کنید.»
گلابی و سیب از حرف پرنده خجالت کشیدند. آنها فهمیدند که دعوا کردن کار اشتباهی است.
گلابی گفت: «تو راست میگویی. ما میتوانیم با هم تقسیم کنیم.»
سیب هم گفت: «بله، ما باید با هم دوست باشیم.»
گلابی و سیب با هم میوهها را چیدند و با هم خوردند. آنها خیلی خوشحال بودند که با هم دوست شدهاند و دیگر دعوا نمیکنند.
داستان کودکانه درباره خوب حرف زدن
در جنگل سرسبز و پر درختی، خرس کوچولوی مهربانی زندگی می کرد. خرس کوچولو خیلی دوست داشت با دوستانش بازی کند و با آنها حرف بزند. اما او خیلی خوب حرف نمی زد و گاهی اوقات حرف های بدی می زد.
یک روز، خرس کوچولو با کلاغ دوست شد. کلاغ خیلی خوش صحبت بود و خیلی خوب حرف می زد. خرس کوچولو خیلی از حرف های کلاغ خوشش می آمد و از او می خواست که به او کمک کند تا خوب حرف بزند.
کلاغ قبول کرد که به خرس کوچولو کمک کند. او هر روز با خرس کوچولو تمرین می کرد. آنها با هم داستان می خواندند، شعر می گفتند و با هم صحبت می کردند.
با گذشت زمان، خرس کوچولو بهتر و بهتر حرف زد. او دیگر حرف های بدی نمی زد و همیشه با دوستانش با احترام حرف می زد.
یک روز، خرس کوچولو و کلاغ در حال بازی بودند که یک گرگ بزرگ را دیدند. گرگ به سمت آنها آمد و گفت: «من شما را می خورم!»
خرس کوچولو خیلی ترسیده بود، اما او یاد گرفت که خوب حرف بزند. او با صدای بلند به گرگ گفت: «تو نمی توانی ما را بخوری! ما خیلی قوی هستیم.»
گرگ از حرف های خرس کوچولو ترسید و فرار کرد. خرس کوچولو و کلاغ از اینکه توانستند گرگ را فراری دهند، خیلی خوشحال بودند.
خرس کوچولو از کلاغ خیلی تشکر کرد. او گفت: «اگر تو به من کمک نمی کردی، نمی توانستم گرگ را فراری دهم.»
کلاغ گفت: «خوشحالم که توانستم به تو کمک کنم.»
خرس کوچولو و کلاغ با هم دوستی خود را ادامه دادند و همیشه با احترام با هم حرف می زدند.
منبع : داستان درمانی چیست؟ ✔️ روشی موثر برای بهبود سلامت روان