ارتباط
ارتباط یک اصل روانشناختی عمومی می باشد که با پدیده یادآوری یا حافظه مرتبط است.
در واقع این اصل بیان می کند که فرآیند یادآوری یا حفظ کردن تجربیات گذشته منجر به یادآوری یک سری اتفاقات یا تجربیات دیگری خواهد شد که به یک یا چند روش با تجربه یادآوری شده مرتبط هستند.
کاربرد این اصل در طول زمان گسترش می یابد و به اندازه ای می رسد که تقریبا شامل تمامی مواردی (به غیر از احساسات اولیه) می شود که می تواند در زندگی ذهنی (یا روانی) فرد اتفاق بیافتد. در نتیجه تداعی گرایی به یک دیدگاه نظری تبدیل شد که کل روان شناسی را شامل می شود.
مفهوم “ارتباط ایده ها” برای اولین بار توسط یک فیلسوف انگلیسی به اسم جان لاک (John Lock) و در مقاله وی به اسم ارزیابی شناخت انسانی (An Essay Concerning Human Understanding; 1690) به کار برده شد.
یک فیلسوف اسکاتلندی به اسم دوید هیوم (David Hume) یک مقاله ای به اسم تشریح ماهیت انسانی (A Treatise of Human Nature; 1739) نوشت و در آن از طریق استدلال شباهت، وابستگی در زمان یا مکان و علت و معلولی، مبناهای اصلی ارتباط را بیان کرد.
ویلیام جیمز (William James ) به عنوان یک فیلسوف و روان شناس آمریکایی در مقاله خودش به اسم اصول روان شناسی (The Principles of Psychology (1890)) به جای ارتباط ایده ها بر روی ارتباط فرآیندهای عصبی مرکزی تاکید کرد که از طریق همپوشانی یا محرک متوالی (توارثی) آنی ایجاد می شوند.
در سال 1903 یک روان شناس روسی به اسم ایوان پی. پاولو (Ivan P. Pavlov) این نظریه را مطرح کرد که تمامی رفتارها می توانند در نتیجه واکنش ها یا عکس العمل های اصلی یا شرطی ایجاد شوند.
نظریه های واکنش شرطی شده و موارد زیادی از نظریه های رفتاری مربوط به اوایل قرن بیستم ریشه در روان شناسی ارتباطی رفتار دارد؛
این مورد به این معنا می باشد که آنها هم با انتقادهایی مواجه شده اند که در مورد نظریه های ارتباط ایده ها وجود داشته است.
برای مثال یک روان شناس آمریکایی به اسم ادوارد ال. تورندایک (Edward L. Thondike) نشان داد که صرفا تکرار یک تاثیر محدود بر روی ارتباطات ایجاد شده مابین محرک و واکنش دارد یا اینکه هیچ نوع تاثیری ندارد.
برخی از محققان تاثیر مستقیم دانش بر روی نتایج را به عنوان دلیل این ارتباط بیان کردند؛
این در حالی بود که سایر محققان (از جمله یک روان شناس آمریکایی به اسم کلارک ال. هال در مقاله خودش به اسم اصول رفتار (Clark L. Hull (principles of Behavior; 1943)) یادگیری را یک موردی در نظر گرفته است که به دلیل کاهش نیاز ایجاد می شود (به همین دلیل در شرایط تجربی مختلف منجر به کاهش قدرت مربوط به محرک مرتبط و واکنش می شود).
در حالیکه هدف این متفکران عبارت از رد کردن اصول تداعی گرایی نبوده است، ولی آنها معتقد بودند که این اصول بیشتر دارای کاربرد محافظه کارانه می باشند.
با این وجود یک سری افرادی همانند روان شناسان گشتالت وجود داشتند که می خواستند تداعی گرایی را به صورت کامل رد کنند؛ این تمایل به اندازه ای شدید بود که فرآیندهای ذهنی سطح بالاتر هم مورد بحث قرار گرفت.
نظریه های تداعی گرایانه همانند تمامی اصول جذاب موجود در روان شناسی، به صورت قابل توجهی مورد انتقاد قرار گرفتند.
در حال حاضر روان شناسان بسیار محدودی وجود دارند (در صورتیکه وجود داشته باشند) که قدرت این نظریه ها را در حدی قبول داشته باشند که در مراحل اولیه مطرح شدن این نظریه ها ادعا می شد.
با این وجود، بیشتر روان شناسان با این موضوع موافق خواهند بود که ارتباط همچنان یک اصل مهم و تاثیرگذاری است که در تمامی فرآیندهای یادگیری و از طریق تجربه انباشته نقش فعالی دارد.
منبع : کانون مشاوران ایران