نظریه دلبستگی
به ایجاد یک رابطه عاطفی صمیمی با یک مراقب نیاز دارند و در صورتیکه مراقب یک واکنش مناسبی ارائه دهد، این رابطه در طول شش ماه اول زندگی کودک ایجاد خواهد شد.
این نظریه که توسط یک روان شناس بریتانیایی به اسم جان بالبی (John Bowlby) مطرح شد، بر روی تجربه کردن، بیان کردن و کنترل کردن عواطف در هر دو سطح عاطفی مربوط به هم نوع (هنجاری) و فردی (مختص به یک فرد) تاکید دارد.
بالبی بر این عقیده بود که سیستم دلبستگی (که وی برای این رابطه نام گذاری کرده بود) دو کاربرد خیلی مهمی دارد:
مورد اول عبارت از محافظت کردن از افراد آسیب پذیر از تهدیدات یا آسیب ها می باشد و مورد دوم عبارت از کنترل کردن عواطف و احساسات منفی می باشد که بعد از اتفاقات تهدید کننده یا مضر ایجاد می شوند.
مولفه هنجاری نظریه دلبستگی، محرک و زمینه هایی را مشخص می کند که منجر به تحریک یا خاتمه دادن به احساسات مختلف و همچنین توالی و زنجیره عواطفی می شوند که معمولا فرد بعد از صورت گرفتن اتفاقاتی در رابطه خاص تجربه می کند.
مولفه تفاوت فردی بررسی می کند که سابقه دریافت حمایت و کمک از افراد دلبسته در حین پیش آمدن اتفاقات تحریک کننده عاطفی در روابط، چه تاثیری بر روی شکل گیری اهداف، مدل های کاری (به معنای برخورد فردی، انتظارات و طرح های شناختی) و استراتژی های مقابله ای فرد خواهد داشت.
ویژگی های هنجاری مربوط به نظریه دلبستگی
علاقه بالبی به پیوند های عاطفی که انسان ها را به یکدیگر مرتبط می کند، با یک مشاهده هوشیارانه شروع شد.
در تمامی فرهنگ های انسانی و در واقع در تمامی گونه های اولیه، بچه های کوچک و آسیب پذیر بعد از جدا شدن از مراقبان قوی تر، بزرگتر و عاقل تر خودشان یک سری واکنش های خاصی نشان می دهند.
بچه ها بلافاصله بعد از جدا شدن به صورت شدیدی اعتراض می کنند و معمولا این اعتراض خودشان را از طریق گریه کردن، جیغ زدن یا کج خلقی کردن در حین جستجوی مراقبان خودشان نشان می دهند.
بالبی بر این عقیده بود که اعتراض شدید در طول اولین مرحله از نبود مراقب یک استراتژی اولیه مناسبی برای افزایش بقاء می باشد؛
این مورد به ویژه در مورد گونه هایی که در یک وضعیت نارس رشدی و کاملا وابسته به دنیا می آیند، مصداق بیشتری دارد.
اعتراض شدید در اغلب مواقع منجر به توجه کردن مراقبان به بچه هایشان می شود و در صورتی که بچه ها بدون توجه رها شوند، در طول مرحله تکامل خودشان آسیب پذیر خواهند بود یا در معرض شکار خواهند بود.
در صورتیکه اعتراض های گوش خراش و مداوم منجر به جلب توجه مراقب نشود، بچه ها وارد مرحله ثانویه به اسم ناامیدی خواهند شد که در طول آن هیچ حرکتی نخواهند کرد و ساکت خواهند بود.
بالبی معتقد بود که از دیدگاه تکاملی، وابستگی یک استراتژی ثانویه مناسبی برای افزایش بقاء می باشد.
حرکات اضافی می توانند منجر به بروز حادثه یا آسیب شوند و اعتراضات گوش خراش به همراه حرکت کردن می توانند منجر به جلب توجه شکارچیان شوند.
بر مبنای این منطق، در صورتیکه معترضان نتوانند سریعا مراقبان خودشان را به دست بیاورند، بهترین استراتژی مقابله بعدی عبارت از اجتناب کردن از اقداماتی می باشد که می توانند ریسک خود آسیب زنی یا شکار شدن را کاهش دهند.
بعد از مرحله ناامیدی، بچه هایی که به پیش مراقبان خودشان بر نمی گردند وارد مرحله سوم یا مرحله نهایی می شوند که عبارت از جدا شدن می باشد.
بچه ها در طول این مرحله بدون مراقبان خودشان شروع به ادامه دادن به فعالیت عادی خودشان می کنند و به صورت تدریجی یاد می گیرند که به صورت مستقل و از طریق متکی بودن به خودشان رفتار کنند.
بالبی بر این عقیده بود که کارکرد جدایی عاطفی عبارت از ایجاد روابط عاطفی جدید با مراقبان جدید می باشد. وی اثبات کرد که پیوندهای عاطفی با مراقبان قبلی باید قبل از تشکیل یافتن کامل روابط جدید از بین بروند.
بر اساس فرضیه تکامل، جدایی این امکان را برای بچه ها فراهم می کند تا روابط و پیوندهای گذشته را دور بیاندازند و یک سری روابط جدیدی را با مراقبانی ایجاد کنند که می توانند به این بچه ها توجه کنند و منابع لازم برای بقاء آنها را تامین کنند.
همچنین بالبی معتقد بود که این مراحل و فرآیندهای هنجاری منجر به مشخص شدن واکنش ها نسبت به جدایی های طولانی مدت و غیر قابل برگشت در روابط بزرگسالان می شود؛
همچنین این مورد می تواند یک ارزش انطباقی تکاملی در نگه داری، طرح ریزی یا شکل دهی زوج های عاطفی جدید داشته باشد.
بالبی علاوه بر شناسایی جریان و کارکرد این سه مرحله مجزا، چند رفتار هنجاری را مشخص کرد که بچه ها معمولا در روابط دلبستگی و عاطفی خودشان نشان می دهند.
این رفتارهای معیار شامل شیر خوردن، چسبیدن، گریه کردن، خندیدن و دنبال کردن مراقب می باشد که همه آنها باعث می شود تا بچه یا کودک از نظر فیزیکی در نزدیکی مراقب قرار داشته باشد.
همچنین بالبی به صورت مستند نشان داد که ویژگی های منحصر به فرد مراقبان و تعاملات آنها با کودکان می توانند منجر به بهبود روابط دلبستگی شوند. این ویژگی های منحصر به فرد مراقبان عبارتند از:
شایستگی، که مراقب در نتیجه آن اضطراب بچه را از بین می برد؛ سرعتی که یک مراقب به بچه جواب می دهد و آشنایی مراقب با بچه دارد.
همچنین فرض بر این است که این رفتارها و ویژگی ها یک نقش مهمی در گسترش روابط دلبستگی بزرگسالان دارد.
نویسنده: Jeffry A Simpson, Lane Beckes
ترجمه : تیم کانون مشاوران ایران