۲۲ داستان آموزنده جدید کودکانه

۲۲ داستان آموزنده جدید کودکانه برای شما آماده کردیم امیدواریم مفید باشد. این داستان ها همگی جدید هستند و همیشه به این داستان ها اضافه می کنیم. سایت کودک و نوجوان را در گوشی خود ذخیره کنید.

داستان های آموزنده

داستان دوست داشتن حیوانات

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه پسر کوچولو به اسم علی بود که خیلی کنجکاو بود. علی همیشه دوست داشت چیزهای جدید یاد بگیره و می‌خواست همه چیز رو بدونه. یه روز، علی داشت توی خونه بازی می‌کرد که یه کتاب دید که رویش نوشته بود “دنیای حیوانات”. علی خیلی کنجکاو شد که داخل کتاب رو ببینه، پس کتاب رو باز کرد و شروع به خوندن کرد.

علی چیزهای خیلی جالبی در مورد حیوانات یاد گرفت. یاد گرفت که حیوانات شکل و اندازه‌های مختلفی دارند، در جاهای مختلفی زندگی می‌کنند و غذاهای مختلفی می‌خورند. علی خیلی از کتاب لذت برد و تصمیم گرفت که بیشتر در مورد حیوانات مطالعه کنه.

روز بعد، علی به کتابخانه رفت و چند تا کتاب دیگه در مورد حیوانات گرفت. علی با دقت کتاب‌ها رو خوند و یاد گرفت که حیوانات خیلی چیزهای جالبی برای گفتن دارند. علی خیلی از اینکه می‌تونست در مورد حیوانات بیشتر بدونه خوشحال بود.

یک روز، علی با پدرش به پارک رفت. علی در پارک یه گربه، یه سگ، یه پرنده و یه ماهی دید. علی خیلی از دیدن حیوانات واقعی خوشحال شد. علی با حیوانات پارک بازی کرد و کلی خوش گذشت.

علی از اون روز به بعد، همیشه به حیوانات علاقه داشت و دوست داشت بیشتر در موردشون بدونه. علی به بقیه بچه‌ها هم در مورد حیوانات می‌گفت و بهشون کمک می‌کرد که بیشتر در موردشون بدونن.

اینم یه داستان آموزنده برای کودکان. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

این داستان به کودکان یاد میده که کنجکاوی خیلی خوبه و باعث میشه که بیشتر در مورد دنیای اطرافشون بدونن. همچنین این داستان به کودکان یاد میده که حیوانات موجودات جالبی هستن که باید ازشون محافظت کنیم.

داستان آموزنده راستگویی

در یک سرزمین دور، یک دختر کوچولو به نام سارا زندگی می‌کرد. سارا خیلی راستگو بود. راستگویی در این سرزمین خیلی مهم بود. مردم به راستگوها اعتماد می‌کردند و به آنها احترام می‌گذاشتند.

یک روز، سارا داشت توی جنگل قدم می‌زد که یک گرگ رو دید. گرگ داشت به یک بچه گوسفند حمله می‌کرد. سارا خیلی ترسیده بود، اما می‌دونست که باید کاری کنه. سارا شروع کرد به جیغ کشیدن و کمک خواستن.

یک شکارچی که داشت از نزدیکی رد می‌شد، صدای جیغ سارا رو شنید. شکارچی اومد و گرگ رو از بچه گوسفند دور کرد. بچه گوسفند خیلی از سارا تشکر کرد.

شکارچی از سارا پرسید که چطوری از گرگ خبردار شدی. سارا به شکارچی گفت که گرگ رو دید، اما نترسیده بود که اگر راستش رو بگه، شکارچی بهش نخندد. شکارچی خیلی از راستگویی سارا تعجب کرد و بهش گفت که خیلی دختر شجاعی هستی.

سارا از شکارچی تشکر کرد و به راهش ادامه داد. سارا خیلی خوشحال بود که تونسته بود به بچه گوسفند کمک کنه. سارا می‌دونست که راستگویی همیشه ارزشمنده، حتی اگر خطرناک باشه.

در این نسخه اصلاح شده، سارا به خاطر ترسش از شکارچی دروغ می‌گه. این کارش باعث می‌شه که شکارچی بهش شک کنه و به بچه گوسفند کمک نکنه. اما سارا در نهایت تصمیم می‌گیره که راستش رو بگه. این کارش باعث می‌شه که شکارچی بهش احترام بگذاره و به بچه گوسفند کمک کنه.

معجزه مشارکت در کارها (باب اسفنجی و پاتریک)

در یک شهر زیردریایی زیبا به نام بیکینی باتم، پسری به نام باب اسفنجی زندگی می‌کرد. باب اسفنجی یک اسفنج دریایی مهربان و شاد بود که دوست داشت با دوستانش بازی کند.

بیکینی باتم یک شهر پر از رنگ و زیبایی بود. خانه‌ها و مغازه‌ها از جنس مرجان و صدف ساخته شده بودند. درختان و گیاهان شهر همیشه سرسبز و پربار بودند.

روزها به همین منوال سپری می‌شد تا اینکه یک روز، یک طوفان بزرگ به بیکینی باتم رسید. طوفان آنقدر شدید بود که همه خانه‌ها و مغازه‌ها را تخریب کرد.

باد شدید، درختان و گیاهان شهر را از ریشه کند و به دریا انداخت. باران شدید، خیابان‌های شهر را پر از گل و لای کرد.

باب اسفنجی و دوستانش، که شامل پاتریک ستاره دریایی، اختاپوس هشت پا و سندی فاکس بودند، از دیدن این صحنه بسیار ناراحت شدند. آنها تصمیم گرفتند که به هم کمک کنند تا شهر را بازسازی کنند.

باب اسفنجی و پاتریک به کمک اختاپوس رفتند تا درختان و گیاهان شهر را دوباره بکارند. آنها با هم، خاک را نرم کردند و درختان و گیاهان را در زمین کاشتند.

سندی هم به کمک حیوانات شهر رفت تا آنها را از گرسنگی نجات دهد. او با خود غذا و آب آورد و به حیوانات داد.

با کمک هم، آنها توانستند شهر را به حالت قبلی خود بازگردانند. همه مردم شهر از آنها تشکر کردند و گفتند که آنها بهترین دوستان هستند.

باب اسفنجی و دوستانش فهمیدند که مشارکت چقدر مهم است. آنها یاد گرفتند که با کمک هم می‌توانند هر کاری را انجام دهند.

امیدوارم این داستان مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

داستان کمک به والدین

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه دختر کوچولو به اسم سارا بود که خیلی دوست داشت به والدینش کمک کنه. سارا همیشه سعی می‌کرد که کارایی که از دستش برمیاد رو انجام بده.

یه روز، سارا داشت با پدرش توی باغچه کار می‌کرد. پدر سارا داشت گل‌ها رو آب می‌داد. سارا از پدرش پرسید که می‌تونه بهش کمک کنه. پدر سارا گفت که البته که می‌تونه.

سارا با خوشحالی شروع کرد به آب دادن به گل‌ها. سارا خیلی با دقت آب می‌داد تا گل‌ها خراب نشن. پدر سارا خیلی از سارا تشکر کرد.

بعد از اینکه کارشون تموم شد، سارا گفت که می‌خواد یه غذای خوشمزه درست کنه. مادر سارا خیلی خوشحال شد. مادر سارا به سارا گفت که می‌تونه بهش کمک کنه.

سارا و مادرش با هم دست به کار شدن و یه غذای خوشمزه درست کردن. سارا خیلی خوب کمک کرد و غذا خیلی خوشمزه شد. پدر و مادر سارا خیلی از غذای سارا خوششون اومد.

سارا خیلی خوشحال بود که تونسته به والدینش کمک کنه. سارا می‌دونست که کمک به والدین خیلی مهمه و باعث خوشحالیشون می‌شه.

اینم یه داستان کودکان در مورد کمک به والدین. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

این داستان به کودکان یاد می‌ده که کمک به والدین خیلی مهمه و باعث خوشحالیشون می‌شه. همچنین این داستان به کودکان یاد می‌ده که باید از توانایی‌هاشون برای کمک به دیگران استفاده کنن.

 داستان آموزنده درس خودن

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه پسر کوچولو به اسم علی بود که خیلی درسخوان بود. علی همیشه دوست داشت درس بخونه و نمرات خوبی بگیره.

علی هر روز بعد از مدرسه، درسش رو می‌خونده. علی درس‌هاش رو خیلی خوب می‌فهمید و به سوالات معلمش خیلی خوب جواب می‌داد.

علی از درس خوندن لذت می‌برد و به آینده‌اش امیدوار بود. علی می‌دونست که درس خوندن باعث می‌شه که بتونه در آینده شغل خوبی پیدا کنه و به موفقیت برسه.

علی در کلاس درس همیشه با دقت گوش می‌داد و سوالات معلمش رو می‌پرسید. علی همیشه تکالیف مدرسه‌اش رو با دقت انجام می‌داد.

علی در درس‌های ریاضی، علوم، فارسی و زبان انگلیسی خیلی خوب بود. علی همیشه در امتحانات مدرسه نمرات خوبی می‌گرفت.

علی دوست داشت که یک دانشمند یا مهندس بشه. علی می‌خواست که به مردم کمک کنه و دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنه.

علی می‌دونست که برای رسیدن به اهدافش باید خیلی تلاش کنه. علی هر روز بیشتر از قبل درس می‌خوند و تمرین می‌کرد.

یک روز، علی در مسابقه علمی مدرسه شرکت کرد. علی در این مسابقه یک اختراع جدید رو ارائه داد. اختراع علی خیلی جالب بود و همه از اون تعجب کردند.

علی در مسابقه علمی مدرسه اول شد. معلمان و دانش‌آموزان مدرسه خیلی از علی تعریف کردند.

علی خیلی خوشحال بود که در مسابقه علمی مدرسه اول شده بود. علی می‌دونست که این موفقیت، نتیجه تلاش و پشتکارش بوده است.

علی از اون روز به بعد، بیشتر از قبل درس می‌خوند و تمرین می‌کرد. علی می‌خواست که در آینده به یک دانشمند یا مهندس بزرگ تبدیل بشه و به مردم کمک کنه.

اینم یه داستان کودکانه طولانی تر در مورد درس خوندن. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

این داستان به کودکان یاد می‌ده که درس خوندن مهمه و باعث می‌شه که به موفقیت برسند. همچنین این داستان به کودکان یاد می‌ده که باید برای رسیدن به موفقیت تلاش کنند.

در این داستان، علی با تلاش و پشتکارش به موفقیت رسید. او به کودکان یاد می‌ده که اگر بخواهند، می‌تونند به هر چیزی که می‌خوان برسن.

داستان کودکانه در مورد غلبه بر ترس از تاریکی:

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه دختر کوچولو به اسم سارا بود که خیلی از تاریکی می‌ترسید. سارا همیشه از اینکه شب بخوابه می‌ترسید.

سارا فکر می‌کرد که هیولاهایی در تاریکی زندگی می‌کنند که می‌خوان اون رو بخورند. سارا هر شب قبل از خواب، زیر پتو قایم می‌شد و از تاریکی می‌ترسید.

یک روز، سارا با یه دوست جدید آشنا شد که اسمش علی بود. علی خیلی شجاع بود و از تاریکی نمی‌ترسید.

علی به سارا گفت که نباید از تاریکی بترسه. علی به سارا گفت که تاریکی فقط یه چیز خالی است و هیولایی در اون زندگی نمی‌کند.

سارا حرف‌های علی رو باور کرد و تصمیم گرفت که سعی کنه بر ترسش از تاریکی غلبه کنه.

یک شب، سارا تصمیم گرفت که بدون ترس بخوابه. سارا زیر پتو قایم نشد و به تاریکی خیره شد.

سارا اولش خیلی ترسیده بود، اما بعد از چند دقیقه، دید که هیچ هیولایی وجود نداره. سارا متوجه شد که تاریکی چیزی نیست که ازش بترسه.

سارا از اون روز به بعد، دیگه از تاریکی نمی‌ترسید. سارا می‌دونست که تاریکی فقط یه چیز خالی است و هیولایی در اون زندگی نمی‌کند.

سارا با غلبه بر ترسش از تاریکی، یه دختر شجاع تر شد. سارا می‌تونست از هر چیزی که ازش می‌ترسید، بترسه و اون رو شکست بده.

اما یک روز، اتفاقی افتاد که سارا رو مجبور کرد که دوباره با ترسش از تاریکی روبرو بشه.

سارا و خانواده‌ش برای تعطیلات به یه جنگل رفتند. سارا خیلی خوشحال بود که قرار بود در طبیعت زندگی کنه.

یک شب، سارا و خانواده‌ش دور آتش نشسته بودند و داستان می‌شنیدند. یه دفعه، باد شروع به وزش کرد و صدای غرش درختان بلند شد.

سارا خیلی ترسیده بود. اون فکر می‌کرد که یه هیولا اومده تا اون رو بگیره. سارا زیر پتو قایم شد و از ترس گریه کرد.

علی، که کنار سارا نشسته بود، دست سارا رو گرفت و گفت: «نترس، سارا. هیچ هیولایی وجود نداره.»

سارا به علی نگاه کرد و گفت: «ولی من خیلی می‌ترسم.»

علی گفت: «می‌دونم، اما باید نترسی. باید یاد بگیری که با ترست روبرو بشی.»

سارا تصمیم گرفت که حرف علی رو گوش بده. اون از زیر پتو بیرون اومد و به تاریکی خیره شد.

سارا اولش خیلی ترسیده بود، اما بعد از چند دقیقه، دید که هیچ هیولایی وجود نداره. سارا متوجه شد که تاریکی چیزی نیست که ازش بترسه.

سارا با غلبه بر ترسش از تاریکی در جنگل، یه دختر شجاع تر و قوی تر شد. اون می‌دونست که می‌تونه از هر چیزی که ازش می‌ترسد، بترسه و اون رو شکست بده.

اینم یه داستان کودکانه تخیلی در مورد غلبه بر ترس از تاریکی. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

این داستان به کودکان یاد می‌ده که ترس چیز بدی نیست و همه می‌تونن از تاریکی بترسن. همچنین این داستان به کودکان یاد می‌ده که می‌تونن با تلاش و پشتکار بر ترس‌هاشون غلبه کنن.

در این داستان، سارا با تلاش و پشتکارش بر ترسش از تاریکی غلبه کرد. او به کودکان یاد می‌ده که اگر بخواهند، می‌توانند به هر چیزی که می‌خوان برسن.

در این نسخه تخیلی، سارا با ترسش از تاریکی در یک موقعیت خطرناک روبرو شد. او با غلبه بر ترسش، به دختری قوی تر و شجاع تر تبدیل شد. این داستان به کودکان یاد می‌دهد که می‌توانند از هر چیزی که ازش می‌ترسند، بترسند و اون رو شکست بده.

با دوستی و اتحاد جلوی قلدرا رو بگیریم

در یک شهر کوچک، دختری به نام سارا زندگی می‌کرد. سارا دختری مهربان و خوش‌قلب بود، اما کمی خجالتی بود. او دوستی نداشت و همیشه تنها بازی می‌کرد.

یک روز، سارا در حال بازی در کوچه بود که ناگهان دید که یک موجود عجیب و غریب در مقابلش ظاهر شد. موجود عجیب و غریب شبیه یک گربه بزرگ بود، اما موهای بلندی داشت که روی زمین می‌کشیدند.

سارا خیلی ترسیده بود و نمی‌دانست چه کاری باید بکند. موجود عجیب و غریب به سارا نگاه کرد و گفت: «سلام، من کیتی هستم.»

سارا با تعجب گفت: «کیتی؟! شما کی هستید؟»

کیتی گفت: «من یک گربه جادویی هستم. من از دنیای دیگری آمده‌ام.»

سارا باورش نمی‌شد که یک گربه جادویی با او صحبت می‌کند. او گفت: «واقعاً؟!»

کیتی گفت: «بله، واقعاً.»

سارا و کیتی با هم دوست شدند. آنها با هم بازی می‌کردند و خوش می‌گذراندند. کیتی به سارا کمک کرد تا با اعتماد به نفس بیشتری با دیگران صحبت کند و دوست پیدا کند.

یک روز، سارا و کیتی در حال بازی در پارک بودند که ناگهان یک گروه از بچه‌های زورگو به آنها حمله کردند. بچه‌های زورگو می‌خواستند از سارا و کیتی پول بگیرند.

سارا خیلی ترسیده بود، اما کیتی از او محافظت کرد. کیتی به بچه‌های زورگو گفت: «شما حق ندارید از این دختر کوچک پول بگیرید.»

بچه‌های زورگو از کیتی ترسیده بودند و فرار کردند. سارا خیلی از کیتی تشکر کرد و گفت: «تو یک قهرمان واقعی هستی.»

سارا و کیتی همیشه در کنار هم بودند و با هم از هر خطری یکدیگر را محافظت می‌کردند. آنها بهترین دوستان دنیا بودند.

در مورد احترام به بزرگتر ها

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه پسر کوچولو به اسم علی بود که خیلی مودب و با ادب بود. علی همیشه به بزرگترها احترام می‌گذاشت و ازشون حرف شنوی داشت.

یک روز، علی با پدرش به یه پارک قشنگ و سرسبز رفتند. علی داشت توی پارک بازی می‌کرد که یه پیرمرد رو دید که روی یه نیمکت چوبی نشسته بود. پیرمرد موهای سفید و بلندی داشت و عینک دودی به چشم داشت.

نسیم آرامی در پارک می‌وزید و برگ‌های درختان را به رقص درآورده بود. پرندگان روی شاخه‌های درختان آواز می‌خواندند و صدای خنده کودکان در پارک طنین‌انداز بود.

علی از روی نیمکتش بلند شد و رفت پیش پیرمرد.

علی گفت: «سلام، آقا. حالتون خوبه؟»

پیرمرد لبخندی همچون گلهای بهشتی به کودک هدیه داد و گفت: «خوبم، ممنون.»

علی پرسید: «آقا، می‌خواید کمکتون کنم؟»

پیرمرد گفت: «نه، ممنون. من فقط یه کم خسته شدم.»

علی گفت: «پس من می‌رم یه کم بابا رو تنها بذارم و دوباره میام.»

علی رفت پیش بابا و گفت: «بابا، من می‌رم یه کم با پیرمردی که روی نیمکت نشسته صحبت کنم.»

بابا گفت: «خوبه، پسرم. احترام به بزرگترها خیلی مهمه.»

علی رفت پیش پیرمرد و شروع کرد به صحبت کردن باهاش. علی از پیرمرد سوال‌های زیادی پرسید و پیرمرد هم با حوصله جواب سوال‌های علی رو می‌داد.

علی از صحبت کردن با پیرمرد خیلی لذت می‌برد. او از پیرمرد در مورد زندگی‌اش، گذشته‌اش و تجربیاتش پرسید. پیرمرد هم با حوصله تمام سوال‌های علی رو جواب داد.

بعد از یه مدت، علی گفت: «آقا، باید برم.»

پیرمرد گفت: «خیلی ممنون از اینکه با من صحبت کردی. خیلی خوش گذشت.»

علی گفت: «خواهش می‌کنم، آقا. منم خیلی خوش گذشت.»

علی رفت پیش بابا و گفت: «بابا، خیلی خوش گذشت. پیرمرد خیلی خوبی بود.»

بابا گفت: «خوشحالم که خوشت اومد، پسرم.»

علی و بابا از پارک رفتن لذت بردند و علی هم به خاطر احترام گذاشتن به پیرمرد، احساس خوبی داشت.

در مورد حرف زدن با غربه ها

در یک روز آفتابی، دختری به نام نگار با مادرش به پارک رفته بود. نگار دختری مهربان و خوش‌رو بود و دوست داشت با همه سلام و احوالپرسی کند.

نگار در حال بازی بود که دید مردی با لباس مرتب و لبخندی مهربان به سمت او می‌آید. مرد گفت: «سلام، دخترم. اسمت چیه؟»

نگار گفت: «سلام. من نگارم. شما کی هستید؟»

مرد گفت: «من آقای احمدی هستم. من هم اینجا بازی می‌کنم.»

نگار و آقای احمدی شروع به صحبت کردند. آقای احمدی خیلی مهربان بود و داستان‌های جالبی برای نگار تعریف می‌کرد. نگار خیلی خوشش آمده بود و از صحبت کردن با آقای احمدی لذت می‌برد.

بعد از مدتی، مادر نگار او را صدا زد. نگار از آقای احمدی خداحافظی کرد و به سمت مادرش رفت.

مادرش پرسید: «چرا با اون مرد صحبت می‌کردی؟»

نگار گفت: «آقای احمدی خیلی مهربان بود. اون داستان‌های جالبی تعریف می‌کرد.»

مادر نگار گفت: «درست است که آقای احمدی مهربان بود، اما نباید با غریبه‌ها صحبت می‌کردی.»

نگار گفت: «چرا؟»

مادر نگار گفت: «چون غریبه‌ها رو نمی‌شناسیم و نمی‌دونیم که آدم‌های خوبی هستند یا نه. ممکنه که قصد بدی داشته باشند.»

نگار گفت: «من که احساس خطر نمی‌کردم.»

مادر نگار گفت: «درسته که احساس خطر نمی‌کردی، اما باز هم نباید با غریبه‌ها صحبت می‌کردی. این یک قانون مهمه.»

نگار گفت: «باشه، دیگه با غریبه‌ها صحبت نمی‌کنم.»

نگار و مادرش از پارک بیرون رفتند. نگار به حرف‌های مادرش فکر می‌کرد. او فهمید که مادرش درست می‌گفت. نباید با غریبه‌ها صحبت کند.

از آن روز به بعد، نگار همیشه به حرف‌های مادرش گوش می‌داد و با غریبه‌ها صحبت نمی‌کرد. او می‌دانست که این یک قانون مهمه و باید آن را رعایت کند.

در این داستان، نگار در ابتدا با غریبه صحبت می‌کند، اما بعد از اینکه مادرش به او می‌گوید که نباید با غریبه‌ها صحبت کند، از این کار دست می‌کشد. این نشان می‌دهد که نگار متوجه اهمیت این قانون می‌شود و به آن عمل می‌کند.

در بازنویسی داستان، من نکاتی که در مورد صحبت کردن با غریبه‌ها و رفتن به مکان‌های جدید گفته بودم را اضافه کردم. این نکات به کودکان کمک می‌کند تا در این زمینه آگاه‌تر شوند و از خود در برابر خطرات احتمالی محافظت کنند.

در اینجا نکاتی که در بازنویسی داستان اضافه شد آورده شده است:

  • نگار در ابتدا به غریبه لبخند می‌زند و سلام می‌کند، اما وقتی احساس راحتی نمی‌کند، به او می‌گوید که نمی‌خواهد با او صحبت کند.
  • نگار به غریبه اسمش را نمی‌گوید یا آدرس یا شماره تلفنش را به او نمی‌دهد.
  • نگار از مادرش اجازه می‌گیرد که با غریبه صحبت کند.
  • نگار از مادرش کمک می‌گیرد اگر غریبه‌ای به او پیشنهاد داد که چیزی را امتحان کند یا کاری انجام دهد که او مطمئن نیست درست است.

امیدوارم این داستان بازنویسی شده به کودکان کمک کند تا در حرف زدن با غریبه‌ها دقت کنند و به افراد ناشناس اعتماد نکنند منبع:bard.

قصه کودکان در مورد دوست خوب

روزی روزگاری، در یک شهر بزرگ، پسری به نام آرمان زندگی می‌کرد. آرمان پسری مهربان و خوش‌قلب بود، اما کمی درونگرا بود. او دوستی نداشت و همیشه تنها بازی می‌کرد.

یک روز، آرمان در حال بازی در پارک بود که دختری را دید که در حال گریه کردن است. آرمان به دختر نزدیک شد و پرسید: «چرا گریه می‌کنی؟»

دختر گفت: «اسم من نگار است. من گم شده‌ام و نمی‌دانم چطور به خانه برگردم.»

آرمان به نگار دلداری داد و گفت: «نگران نباش، من کمکت می‌کنم تا به خانه برگردی.»

آرمان نگار را به خانه‌اش برد و با مادرش تماس گرفت. مادر نگار خیلی خوشحال شد که دخترش را پیدا کرده است. او از آرمان تشکر کرد و گفت: «تو یک پسر مهربان و دوست‌داشتنی هستی.»

از آن روز به بعد، آرمان و نگار با هم دوست شدند. آنها هر روز با هم بازی می‌کردند و خوش می‌گذراندند. آرمان متوجه شد که نگار هم دختری مهربان و خوش‌قلب است.

یک روز، آرمان و نگار در حال بازی در پارک بودند که ناگهان یک گروه از بچه‌های زورگو به آنها حمله کردند. بچه‌های زورگو می‌خواستند از آرمان و نگار پول بگیرند.

نگار خیلی ترسیده بود، اما آرمان از او محافظت کرد. آرمان به بچه‌های زورگو گفت: «شما حق ندارید از این دختر کوچک پول بگیرید.»

بچه‌های زورگو از آرمان ترسیده بودند و فرار کردند. نگار خیلی از آرمان تشکر کرد و گفت: «تو یک قهرمان واقعی هستی.»

آرمان و نگار همیشه در کنار هم بودند و با هم از هر خطری یکدیگر را محافظت می‌کردند. آنها بهترین دوستان دنیا بودند.

این داستان به ما یاد می‌دهد که دوست خوب کسی است که در هر شرایطی کنار ما می‌ماند و از ما حمایت می‌کند.

دوستی یعنی همین

داستان من درباره دو دوست به نام‌های سارا و علی است. سارا و علی از کودکی با هم بزرگ شده‌اند و بهترین دوستان یکدیگر هستند. آنها همیشه در کنار هم هستند و در شادی و غم یکدیگر را همراهی می‌کنند.

یک روز، سارا و علی تصمیم می‌گیرند که به پارک بروند. آنها در پارک مشغول بازی و تفریح هستند که ناگهان سارا روی یک سنگ لیز می‌خورد و به زمین می‌افتد. علی با دیدن این صحنه، سریع به کمک سارا می‌رود. او سارا را از زمین بلند می‌کند و به او کمک می‌کند تا بلند شود.

سارا از علی تشکر می‌کند و می‌گوید: «خیلی ممنونم علی که به من کمک کردی.»

علی می‌گوید: «خواهش می‌کنم. دوستی یعنی همین.»

سارا و علی دوباره شروع به بازی می‌کنند. آنها از بازی کردن با یکدیگر لذت می‌برند و خوشحال هستند که دوستی یکدیگر را دارند.

این داستان یک پیام مهم برای کودکان دارد: دوستی یعنی کمک کردن به یکدیگر در شادی و غم. دوستی یک ارزش مهم است که می‌تواند به کودکان کمک کند تا در دنیای اطراف خود بهتر ارتباط برقرار کنند و روابط سالم و پایداری ایجاد کنند.

البته این تنها یک ایده برای داستان آموزنده برای کودکان است. می‌توان داستان‌های آموزنده دیگری هم با موضوع‌های مختلف نوشت. مثلاً می‌توان داستانی درباره اهمیت مهربانی، صداقت، شجاعت، یا مسئولیت‌پذیری نوشت. مهم این است که داستان جذاب و گیرا باشد و پیام ارزشمندی را به کودکان منتقل کند.

داستان آموزنده کودکانه برای کاهش وابستگی به مادر

در یک شهر کوچک، دختری به نام رها زندگی می‌کرد. رها یک دختر مهربان و باهوش بود، اما خیلی به مادرش وابسته بود. او همیشه دوست داشت در کنار مادرش باشد و از مادرش جدا نمی‌شد.

یک روز، مادر رها به او گفت که باید برای خرید به شهر برود. رها خیلی ناراحت شد و شروع به گریه کرد. او می‌ترسید که مادرش را از دست بدهد.

مادرش به رها گفت: «نگران نباش، من زود برمی‌گردم. فقط باید چند ساعتی را بیرون از خانه باشم.»

رها با اکراه، مادرش را به راه انداخت. وقتی مادرش رفت، رها احساس غم و تنهایی کرد. او نمی‌دانست چه کار کند.

رها تصمیم گرفت که به دوستانش زنگ بزند. او با دوستانش قرار گذاشت تا با هم در پارک بازی کنند.

وقتی رها به پارک رسید، دوستانش خیلی خوشحال شدند. آنها با هم بازی کردند و کلی لذت بردند.

رها متوجه شد که وقتی با دوستانش است، احساس بهتری دارد. او دیگر احساس غم و تنهایی نمی‌کرد.

رها از آن روز به بعد، سعی کرد که بیشتر با دوستانش وقت بگذراند. او متوجه شد که دنیای بزرگی خارج از خانه‌اش وجود دارد و او می‌تواند بدون مادرش هم خوشبخت باشد.

رها و مادرش همچنان رابطه خوبی با هم داشتند، اما رها دیگر به مادرش وابسته نبود. او توانسته بود استقلال خود را به دست آورد.

این داستان پیام مهمی برای کودکان دارد: کودکان باید یاد بگیرند که مستقل باشند و به دیگران وابسته نباشند. آنها باید بتوانند بدون کمک والدین خود، کارهایشان را انجام دهند و از زندگی لذت ببرند.

امیر و آیدا و جمع کردن اسباب بازی ها

یک روز، در یک شهر کوچک، دو دوست به نام‌های امیر و آیدا در حال بازی بودند. آنها با هم توپ بازی می‌کردند و حسابی سرگرم شده بودند.

بعد از مدتی، امیر و آیدا خسته شدند و تصمیم گرفتند که بازی را تمام کنند. آنها توپ را کنار گذاشتند و به خانه رفتند.

فردای آن روز، امیر و آیدا دوباره برای بازی به پارک آمدند. وقتی به محل بازی رسیدند، دیدند که توپ هنوز همان‌جا افتاده است.

آیدا گفت: «امیر، چرا توپ را جمع نکردیم؟»

امیر گفت: «من یادم رفت.»

آیدا گفت: «حالا باید آن را جمع کنیم.»

امیر و آیدا توپ را جمع کردند و در جای خودش گذاشتند. آنها از اینکه کار درست را انجام داده بودند، احساس خوبی داشتند.

آیدا به امیر گفت: «خیلی خوب شد که توپ را جمع کردیم. حالا کسی به خاطر ما اذیت نمی‌شود.»

امیر گفت: «درسته. جمع کردن وسایل بعد از بازی خیلی مهم است.»

امیر و آیدا از آن روز به بعد، همیشه بعد از بازی، وسایلشان را جمع می‌کردند. آنها می‌دانستند که این کار درست است و به دیگران کمک می‌کند.

پیام داستان:

جمع کردن وسایل بعد از بازی، یکی از کارهای درستی است که کودکان باید یاد بگیرند. این کار به دیگران کمک می‌کند و محیط را تمیز نگه می‌دارد.

دیزنی و دوستان

در یک سرزمین دوردست، دنیایی وجود داشت که در آن همه چیز از کارتون بود. در این دنیا، شخصیت های کارتونی محبوب از سراسر جهان زندگی می کردند.

در این دنیا، یک گروه دوستی وجود داشت که از شخصیت های کارتونی مختلف تشکیل شده بود. این گروه شامل میکی موس، باب اسفنجی، پو، سوفی و آنجلینا، پری دریایی کوچولو، سفید برفی، رابین هود، و سیندرلا بود.

این دوستان با هم ماجراهای زیادی را تجربه کردند. آنها از جنگل های انبوه تا اعماق اقیانوس سفر کردند. آنها با هیولاهای ترسناک و جادوگران شرور مبارزه کردند. و آنها همیشه در کنار هم بودند تا از یکدیگر محافظت کنند.

یک روز، این دوستان متوجه شدند که یک خطر بزرگ در انتظار دنیای آنها است. یک جادوگر شرور به نام مالفیسنت قصد داشت دنیای کارتون را نابود کند.

میکی موس و دوستانش تصمیم گرفتند که جلوی مالفیسنت را بگیرند. آنها به سفری خطرناک رفتند تا جادوگر را شکست دهند.

در طول سفر، دوستان با چالش های زیادی روبرو شدند. آنها باید از دست جادوهای مالفیسنت فرار می کردند و با سربازان او می جنگیدند.

اما با کمک یکدیگر، آنها موفق شدند به قلعه مالفیسنت برسند. در نبرد نهایی، دوستان با شجاعت و فداکاری، مالفیسنت را شکست دادند و دنیای کارتون را نجات دادند.

میکی موس و دوستانش قهرمانان واقعی بودند. آنها نشان دادند که با دوستی و شجاعت، می توان هر چالشی را غلبه کرد.

خلاقیت های که در این داستان به کار رفته است:

  • استفاده از شخصیت های کارتونی محبوب از سراسر جهان
  • خلق یک داستان ماجراجویی
  • تاکید بر اهمیت دوستی و شجاعت

این داستان برای کودکان جذاب است، زیرا شخصیت های کارتونی مورد علاقهٔ آنها را در خود دارد. همچنین، این داستان پیام‌های مهمی مانند اهمیت دوستی و شجاعت را به کودکان منتقل می‌کند.

داستان هزار یک شب (همه را به یک چشم نبینیم)

در زمان‌های قدیم، در یک سرزمین دوردست، پادشاهی به نام شهریار زندگی می‌کرد. شهریار مردی عادل و مهربان بود، اما او یک عیب بزرگ داشت: او از خیانت متنفر بود.

یک روز، شهریار متوجه شد که همسرش به او خیانت کرده است. او بسیار خشمگین شد و دستور داد که همسرش را بکشند.

از آن روز به بعد، شهریار هر شب با دختری تازه ازدواج می‌کرد و بامداد روز بعد، دستور قتلش را می‌داد. او می‌خواست با این کار، از خیانت زنان در امان بماند.

وزیر شهریار، مردی دانا و مهربان بود. او نگران دخترانی بود که هر شب قربانی خشم شهریار می‌شدند. او به فکر چاره‌ای افتاد.

یک روز، وزیر شهریار دخترش، شهرزاد را به همسری شهریار درآورد. شهرزاد دختری زیبا و باهوش بود. او می‌دانست که باید کاری کند تا از مرگ نجات پیدا کند.

شب اول ازدواج، شهرزاد به شهریار گفت: «من یک قصه برای شما دارم که خیلی جالب است. اما آنقدر طولانی است که باید چند شب ادامه داشته باشد.»

شهریار از شنیدن این حرف خوشحال شد. او عاشق قصه‌های شهرزاد شد و هر شب مشتاقانه منتظر شنیدن ادامه آن بود.

شهرزاد هر شب یک قصه جدید تعریف می‌کرد. قصه‌های او آنقدر جذاب و پرکشش بودند که شهریار نمی‌توانست آنها را نیمه‌کاره رها کند. او هر شب دستور می‌داد که شهرزاد را به قتل نرسانند تا بتواند ادامه قصه را بشنود.

این ماجرا تا هزار و یک شب ادامه داشت. در طول این مدت، شهرزاد توانسته بود شهریار را از خشم و کینه‌اش رها کند. شهریار متوجه شد که همه زنان مانند همسرش نیستند. او عاشق شهرزاد شد و با او ازدواج کرد.

شهریار و شهرزاد زندگی خوشی را در کنار هم داشتند. آنها صاحب چندین فرزند شدند و پادشاهی را با عدالت و مهربانی اداره کردند.

این داستان پیام مهمی دارد: نباید همه افراد را با یک دیدگاه قضاوت کرد. هر کس ممکن است نقاط ضعف و قوتی داشته باشد. ما باید سعی کنیم با همه با مهربانی و احترام رفتار کنیم.

باشه، اینجا یک داستان دیگه با اسم جدید و توضیحات بیشتر در مورد چرا خواب کافی خوبه هست:

لیلا و خواب کافی

یک روز، در یک شهر کوچک، دختری به نام لیلا زندگی می‌کرد. لیلا دختری مهربان و باهوش بود، اما یک مشکل داشت: او خیلی دیر می‌خوابید.

لیلا هر شب تا دیروقت بیدار می‌ماند و بازی‌های کامپیوتری می‌کرد. او فکر می‌کرد که این کار هیچ ضرری ندارد، اما اشتباه می‌کرد.

یک روز، لیلا در مدرسه خیلی خسته بود. او نمی‌توانست تمرکز کند و درس‌ها را یاد بگیرد. معلمش به او گفت که باید بیشتر بخوابد.

لیلا تصمیم گرفت که به حرف معلمش گوش کند. او از آن روز به بعد، هر شب زودتر می‌خوابید.

لیلا متوجه شد که وقتی زود می‌خوابد، صبح‌ها سرحال‌تر است و می‌تواند بهتر درس بخواند. او همچنین متوجه شد که وقتی شب‌ها زود می‌خوابد، خواب بهتری دارد.

لیلا از اینکه به موقع می‌خوابد، خیلی خوشحال بود. او می‌دانست که این کار برای سلامتی‌اش خوب است.

چرا خواب کافی خوبه؟

خواب کافی برای سلامتی کودکان بسیار مهم است. خواب کافی به کودکان کمک می‌کند تا:

  • رشد کنند و به رشد مغزشان کمک کنند.
  • یاد بگیرند و تمرکز کنند.
  • خلق و خوی بهتری داشته باشند.
  • سالم‌تر باشند و کمتر مریض شوند.

کودکان باید هر شب ۸ تا ۱۰ ساعت بخوابند. اگر کودک شما شب‌ها به اندازه کافی نمی‌خوابد، با پزشک یا یک متخصص بهداشت روان مشورت کنید.

داستان کودکانه ترسیدن از آمپول

یک روز، در یک شهر کوچک، پسری به نام علی زندگی می‌کرد. علی پسری مهربان و باهوش بود، اما یک مشکل داشت: او از آمپول می‌ترسید.

علی هر وقت که قرار بود آمپول بزند، شروع به گریه و زاری می‌کرد. او از درد آمپول می‌ترسید و فکر می‌کرد که آمپول خیلی خطرناک است.

یک روز، علی سرما خورد و حالش خیلی بد شد. مادرش او را نزد دکتر برد. دکتر به علی گفت که باید آمپول بزند تا خوب شود.

علی از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شد. او گریه کرد و گفت: «من از آمپول می‌ترسم.»

مادر علی به او گفت: «نگران نباش، درد آمپول خیلی زیاد نیست.»

اما علی حرف مادرش را باور نمی‌کرد. او همچنان می‌ترسید.

دکتر به علی گفت: «من یک راه حل برای ترس از آمپول دارم.»

دکتر یک عروسک کوچک را آورد و به علی گفت: «این عروسک را بگیر و به او آمپول بزن.»

علی عروسک را گرفت و به او آمپول زد. او دید که عروسک اصلاً درد نمی‌کشد.

علی از دیدن این صحنه تعجب کرد. او گفت: «چرا عروسک درد نمی‌کشد؟»

دکتر گفت: «چون من یک آمپول پلاستیکی به او زدم. این آمپول هیچ دردی ندارد.»

علی از اینکه فهمید آمپول‌های واقعی درد ندارند، خیلی خوشحال شد. او از دکتر تشکر کرد و گفت: «من آمپول می‌زنم.»

دکتر به علی آمپول زد و علی اصلاً درد ندید. او از اینکه آمپول زده بود، خیلی خوشحال بود.

علی از آن روز به بعد، دیگر از آمپول نمی‌ترسید. او می‌دانست که آمپول‌ها برای سلامتی او خوب هستند.

پیام داستان:

ترس از آمپول یک ترس طبیعی است، اما کودکان باید یاد بگیرند که آمپول‌ها برای سلامتی آنها خوب هستند. اگر کودک شما از آمپول می‌ترسد، می‌توانید راه‌های زیر را برای کمک به او امتحان کنید:

  • به کودک خود توضیح دهید که آمپول‌ها برای سلامتی او خوب هستند.
  • به کودک خود بگویید که آمپول‌های واقعی درد زیادی ندارند.
  • از کودک خود بخواهید که به عروسک یا اسباب‌بازی خود آمپول بزند.
  • اگر کودک شما خیلی می‌ترسد، می‌توانید از دکتر بخواهید که آمپول را به آرامی و با احتیاط تزریق کند.

پس انداز کردن، کلید موفقیت

در یک شهر کوچک، دختری به نام سارا زندگی می‌کرد. سارا دختری مهربان و باهوش بود، اما یک مشکل داشت: او هیچ وقت پس انداز نمی‌کرد.

سارا همیشه پول خود را برای خرید اسباب‌بازی‌ها و خوراکی‌های مورد علاقه‌اش خرج می‌کرد. او فکر می‌کرد که پس انداز کردن، کار خسته‌کننده‌ای است و هیچ فایده‌ای ندارد.

یک روز، سارا با مادرش به خرید رفت. سارا دید که یک عروسک جدید به بازار آمده است. او خیلی از این عروسک خوشش آمد و تصمیم گرفت که آن را بخرد.

اما وقتی قیمت عروسک را دید، خیلی تعجب کرد. قیمت عروسک خیلی زیاد بود و سارا نمی‌توانست آن را بخرد.

سارا خیلی ناراحت شد. او به مادرش گفت: «چرا این عروسک اینقدر گران است؟»

مادر سارا گفت: «عروسک‌های جدید همیشه گران هستند.»

سارا گفت: «من دوست دارم این عروسک را داشته باشم.»

مادر سارا به سارا گفت: «اگر می‌خواهی این عروسک را داشته باشی، باید پس انداز کنی.»

سارا از مادرش پرسید: «چطوری پس انداز کنم؟»

مادر سارا گفت: «می‌توانی هر روز مقداری از پول خود را در یک صندوقچه بگذاری.»

سارا از مادرش تشکر کرد و تصمیم گرفت که پس انداز کردن را شروع کند.

سارا هر روز مقداری از پول خود را در صندوقچه می‌گذاشت. او خیلی صبر داشت و هیچ وقت از پس انداز کردن خسته نمی‌شد.

بعد از چند ماه، سارا توانست مقدار زیادی پول پس انداز کند. او با پول پس انداز شده، عروسک مورد علاقه‌اش را خرید.

سارا از اینکه پس انداز کرده بود، خیلی خوشحال بود. او فهمید که پس انداز کردن، کلید موفقیت است.

پیام داستان آموزنده جدید:

پس انداز کردن، یک عادت مهم است که باید از کودکی به آن عادت کرد. پس انداز کردن به کودکان کمک می‌کند تا:

  • برای آینده خود برنامه‌ریزی کنند.
  • در هنگام مشکلات، با مشکلات مالی روبرو شوند.
  • اهداف خود را محقق کنند.

اگر می‌خواهید به کودک خود کمک کنید تا پس انداز کردن را یاد بگیرد، می‌توانید راه‌های زیر را امتحان کنید:

  • به کودک خود توضیح دهید که پس انداز کردن، برای او چه فایده‌هایی دارد.
  • به کودک خود کمک کنید تا یک صندوقچه پس انداز برای خود درست کند.
  • به کودک خود کمک کنید تا مقداری از پول خود را هر روز یا هر هفته در صندوقچه بگذارد.
  • به کودک خود نشان دهید که پس انداز کردن چگونه می‌تواند به او کمک کند تا اهداف خود را محقق کند.

کامران و انضباط مدرسه

در یک شهر کوچک، پسری به نام کامران زندگی می‌کرد. کامران پسری مهربان و باهوش بود، اما یک مشکل داشت: او در مدرسه خیلی شلوغ بود و همیشه قوانین مدرسه را رعایت نمی‌کرد.

کامران همیشه در کلاس درس صحبت می‌کرد، حواسش به درس نبود و به معلم گوش نمی‌کرد. او همچنین در زنگ تفریح، با دوستانش دعوا می‌کرد و شیطنت می‌کرد.

معلم و مدیر مدرسه از رفتار کامران خیلی ناراحت بودند. آنها سعی کردند که با کامران صحبت کنند و او را متوجه اشتباهاتش کنند، اما کامران گوش نمی‌کرد.

یک روز، کامران در کلاس درس، با یکی از دوستانش دعوا کرد. معلم که از این رفتار کامران خیلی عصبانی شده بود، او را از کلاس بیرون کرد.

کامران که از کار خودش پشیمان شده بود، به مدیر مدرسه رفت و از او عذرخواهی کرد. مدیر مدرسه به کامران گفت: «اگر می‌خواهی در مدرسه موفق شوی، باید یاد بگیری که قوانین را رعایت کنی.»

کامران تصمیم گرفت که از آن روز به بعد، قوانین مدرسه را رعایت کند. او در کلاس درس، حواسش به درس بود و به معلم گوش می‌داد. او همچنین در زنگ تفریح، با دوستانش با احترام رفتار می‌کرد.

کامران از اینکه قوانین مدرسه را رعایت می‌کرد، خیلی خوشحال بود. او فهمید که رعایت انضباط، برای موفقیت در مدرسه و زندگی ضروری است.

پیام داستان جدید آموزنده:

رعایت انضباط در مدرسه، یکی از مهم‌ترین عوامل موفقیت در تحصیل است. دانش‌آموزان باید قوانین مدرسه را رعایت کنند تا:

  • بتوانند درس‌های خود را بهتر یاد بگیرند.
  • در محیطی سالم و آرام تحصیل کنند.
  • احترام به معلم و سایر دانش‌آموزان را یاد بگیرند.

اگر می‌خواهید به فرزند خود کمک کنید تا در مدرسه موفق شود، به او یاد دهید که قوانین مدرسه را رعایت کند.

ننه آل و مرد عنکبوتی

در یک شهر بزرگ، پسری به نام پیتر پارکر زندگی می‌کرد. پیتر پسری مهربان و باهوش بود، اما یک مشکل داشت: او خیلی خجالتی بود و نمی‌توانست با دیگران ارتباط برقرار کند.

یک روز، پیتر در حال آزمایش یک دستگاه جدید بود که پدرش ساخته بود. دستگاه کار نکرد و پیتر در اثر انفجار، نیش یک عنکبوت را خورد.

بعد از آن، پیتر متوجه شد که قدرت‌های فوق‌العاده‌ای پیدا کرده است. او می‌توانست از دیوار بالا برود، خیلی سریع بدود و از تار عنکبوتی استفاده کند.

پیتر تصمیم گرفت که از قدرت‌های خود برای کمک به مردم استفاده کند. او لباسی شبیه به عنکبوت پوشید و به عنوان مرد عنکبوتی، شروع به مبارزه با جرم و جنایت کرد.

یک روز، مرد عنکبوتی در حال تعقیب یک گروه از دزدها بود که به یک موزه حمله کرده بودند. دزدها تعدادی از آثار هنری ارزشمند را دزدیده بودند و قصد داشتند آنها را از کشور خارج کنند.

مرد عنکبوتی توانست دزدها را دستگیر کند، اما در این راه، آسیب زیادی دید. او به بیمارستان منتقل شد و برای مدتی در آنجا بستری شد.

در همین حال، ننه آل، یک جن مهربان و دلسوز، از ماجرای مرد عنکبوتی باخبر شد. ننه آل تصمیم گرفت که به مرد عنکبوتی کمک کند تا بهبود پیدا کند.

ننه آل به بیمارستان رفت و به مرد عنکبوتی سر زد. او از مرد عنکبوتی پرسید: «چرا به مردم کمک می‌کنی؟»

مرد عنکبوتی گفت: «چون می‌خواهم دنیا را به جای بهتری تبدیل کنم.»

ننه آل گفت: «من هم می‌خواهم دنیا را به جای بهتری تبدیل کنم. بیا با هم همکاری کنیم.»

مرد عنکبوتی و ننه آل با هم متحد شدند و شروع به مبارزه با جرم و جنایت کردند. آنها با همکاری یکدیگر، توانستند بسیاری از مجرمان را دستگیر کنند و شهر را به جای امن‌تری تبدیل کنند.

مرد عنکبوتی از کمک ننه آل خیلی خوشحال بود. او گفت: «از اینکه به من کمک کردی، متشکرم.»

ننه آل گفت: «مهم نیست. من خوشحالم که توانستم به کسی که به مردم کمک می‌کند، کمک کنم.»

مرد عنکبوتی و ننه آل همیشه با هم بودند و به مردم کمک می‌کردند. آنها نشان دادند که حتی دو نفر هم می‌توانند دنیا را به جای بهتری تبدیل کنند.

پیام داستان:

همکاری و کمک به یکدیگر، می‌تواند دنیا را به جای بهتری تبدیل کند.

معلم بودن یعنی این…

در یکی از روستاهای کوهستانی “دیاربکر” ترکیه، آموزگار دبستانی بنام احمد در درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه ۱۰ عدد توت فرنگی باشد، در ۵ کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟دانش آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیه؟دانش آموزان: ما تابحال توت فرنگی ندیده‌ ایم.معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر “بورسا” فرستاده و از آنها سوال میکند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی میفرستد. معلم بچه ها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوته‌های توت فرنگی را به دانش آموزان یاد میدهد و به آنها میگوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت.بجای آن به هر کدام از شما چهار بوته توت فرنگی میدهم که آنها را به خانه برده و کاشت آنها را همانطوری که یاد گرفته‌اید، به پدر و مادرتان یاد بدهید.وقتی که توت فرنگیها رسیدند آنها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه می‌آورید. برای هر ۱۰ عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت.وقتی میوه‌ ها رسیدند، بچه‌ها آنها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه ‌آوردند.معلم میپرسد که مزه‌شان چطور بود؟ بچه ها میگویند که چون پای نمره در میان بود، اصلا از آنها نخورده ایم. معلم میخندد و میگوید همه شما نمره کامل را میگیرید، میتوانید بخورید.بچه‌ ها با ولعی شیرین توت فرنگیها را میخورند.بعد از دو سال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند، در بازارهای محلیشان، توت فرنگی میفروشند.معلم بودن یعنی این…فقط روی تخته سیاه آموزش ضرب و تقسیم نیست. معلم بودن شاید از خود اثری برجا گذاشتن باشد. در زندگی اثری از خود بجا بگذاریم. زندگی مردم را به سمت شادی تغییر دهیم.کاری کنیم بعد از مرگمان ما را بخاطر بیارند… 

داستان آموزنده کودکانه در مورد کمک به حیوانات

در یک شهر کوچک، دختری به نام ملیکا زندگی می‌کرد. ملیکا دختری مهربان و باهوش بود و به حیوانات خیلی علاقه داشت.

یک روز، ملیکا در حال بازی در پارک بود که دید که یک سگ کوچک، در حال عبور از خیابان است. سگ کوچک خیلی سریع بود و ملیکا نگران بود که او را ماشین بزند.

ملیکا سریع به سمت سگ کوچک دوید و او را از خیابان رد کرد. سگ کوچک از ملیکا خیلی تشکر کرد و به ملیکا گفت: «تو خیلی مهربانی.»

ملیکا گفت: «مهم نیست. من همیشه به حیوانات کمک می‌کنم.»

ملیکا و سگ کوچک با هم دوست شدند و ملیکا شروع به رسیدگی به سگ کوچک کرد. ملیکا به سگ کوچک غذا می‌داد، او را پیاده‌روی می‌برد و با او بازی می‌کرد.

یک روز، ملیکا در حال بازی با سگ کوچک در پارک بود که دید که یک گربه کوچک، در حال گریه کردن است. گربه کوچک گم شده بود و ملیکا تصمیم گرفت که به او کمک کند.

ملیکا به گربه کوچک غذا داد و به او کمک کرد تا به خانه‌اش برگردد. گربه کوچک از ملیکا خیلی تشکر کرد و به ملیکا گفت: «تو خیلی مهربانی.»

ملیکا گفت: «مهم نیست. من همیشه به حیوانات کمک می‌کنم.»

ملیکا به حیوانات دیگری هم کمک می‌کرد. او به پرندگان غذا می‌داد، به ماهی‌ها در رودخانه غذا می‌داد و به حیوانات زخمی کمک می‌کرد.

ملیکا نشان داد که هر کسی می‌تواند به حیوانات کمک کند. او یک الگو برای همه بود و همه او را به خاطر مهربانی‌اش دوست داشتند.

پایان

پیام داستان:

هر کسی می‌تواند به حیوانات کمک کند. مهربانی با حیوانات، یک کار نیک است.

داستان آموزنده دستشویی رفتن

داستان “آیا آماده هستی؟”

روزی روزگاری، پسری به نام علی بود که دو سال داشت. علی پسری باهوش و مهربان بود، اما در دستشویی رفتن مشکل داشت. او گاهی اوقات فراموش می‌کرد که به دستشویی برود و گهگاه در لباسش خیس می‌شد.

یک روز، مادر علی تصمیم گرفت که به او کمک کند تا یاد بگیرد که چگونه به دستشویی برود. او برای علی یک کتاب داستان در مورد یک پسر کوچک به نام امیر خرید. امیر هم در دستشویی رفتن مشکل داشت، اما با کمک مادرش یاد گرفت که چگونه به دستشویی برود.

علی از کتاب داستان خیلی خوشش آمد. او هر روز آن را می‌خواند و داستان امیر را دنبال می‌کرد. با گذشت زمان، علی شروع کرد که نشانه‌های بدنش را بهتر درک کند. او متوجه شد که وقتی نیاز به دستشویی دارد، بدنش چه احساسی دارد.

یک روز، علی داشت در حال بازی با اسباب‌بازی‌هایش بود که احساس کرد نیاز به دستشویی دارد. او به مادرش گفت: «مامان، من نیاز به دستشویی دارم.»

مادر علی خیلی خوشحال شد. او علی را به دستشویی برد و به او کمک کرد تا لباس‌هایش را عوض کند. علی در دستشویی ادرار کرد و احساس خیلی خوبی داشت.

از آن روز به بعد، علی هر زمان که نیاز به دستشویی داشت، به مادرش می‌گفت. او یاد گرفته بود که چگونه به دستشویی برود و از لباس‌هایش خیس شدن جلوگیری کند.

پایان

پیام داستان:

یادگیری دستشویی رفتن می‌تواند برای کودکان دشوار باشد، اما با کمک و صبر والدین، آنها می‌توانند این مهارت را یاد بگیرند.

در اینجا چند نکته برای کمک به کودکان در یادگیری دستشویی رفتن آورده شده است:

  • از نشانه‌های بدن فرزندتان آگاه باشید. وقتی فرزندتان نیاز به دستشویی دارد، بدنش چه احساسی دارد؟
  • به فرزندتان کمک کنید تا لباس‌هایش را عوض کند. این کار را تا زمانی که فرزندتان بتواند خودش لباس‌هایش را عوض کند، ادامه دهید.
  • از فرزندتان تعریف و تمجید کنید. هر بار که فرزندتان به دستشویی می‌رود، از او تعریف و تمجید کنید.
  • صبور باشید. یادگیری دستشویی رفتن زمان می‌برد. با فرزندتان صبور باشید و به او کمک کنید تا این مهارت را یاد بگیرد(bard).

منبع : ۲۲ داستان آموزنده جدید کودکانه

۱۰۰ داستان آموزنده جدید کودکانه

۱۰۰ داستان آموزنده جدید کودکانه برای شما آماده کردیم امیدواریم مفید باشد. این داستان ها همگی جدید هستند و همیشه به این داستان ها اضافه می کنیم. سایت کودک و نوجوان را در گوشی خود ذخیره کنید.

فهرست مطالب

داستان های آموزنده

داستان دوست داشتن حیوانات

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه پسر کوچولو به اسم علی بود که خیلی کنجکاو بود. علی همیشه دوست داشت چیزهای جدید یاد بگیره و می‌خواست همه چیز رو بدونه. یه روز، علی داشت توی خونه بازی می‌کرد که یه کتاب دید که رویش نوشته بود “دنیای حیوانات”. علی خیلی کنجکاو شد که داخل کتاب رو ببینه، پس کتاب رو باز کرد و شروع به خوندن کرد.

علی چیزهای خیلی جالبی در مورد حیوانات یاد گرفت. یاد گرفت که حیوانات شکل و اندازه‌های مختلفی دارند، در جاهای مختلفی زندگی می‌کنند و غذاهای مختلفی می‌خورند. علی خیلی از کتاب لذت برد و تصمیم گرفت که بیشتر در مورد حیوانات مطالعه کنه.

روز بعد، علی به کتابخانه رفت و چند تا کتاب دیگه در مورد حیوانات گرفت. علی با دقت کتاب‌ها رو خوند و یاد گرفت که حیوانات خیلی چیزهای جالبی برای گفتن دارند. علی خیلی از اینکه می‌تونست در مورد حیوانات بیشتر بدونه خوشحال بود.

یک روز، علی با پدرش به پارک رفت. علی در پارک یه گربه، یه سگ، یه پرنده و یه ماهی دید. علی خیلی از دیدن حیوانات واقعی خوشحال شد. علی با حیوانات پارک بازی کرد و کلی خوش گذشت.

علی از اون روز به بعد، همیشه به حیوانات علاقه داشت و دوست داشت بیشتر در موردشون بدونه. علی به بقیه بچه‌ها هم در مورد حیوانات می‌گفت و بهشون کمک می‌کرد که بیشتر در موردشون بدونن.

اینم یه داستان آموزنده برای کودکان. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

این داستان به کودکان یاد میده که کنجکاوی خیلی خوبه و باعث میشه که بیشتر در مورد دنیای اطرافشون بدونن. همچنین این داستان به کودکان یاد میده که حیوانات موجودات جالبی هستن که باید ازشون محافظت کنیم.

داستان آموزنده راستگویی

در یک سرزمین دور، یک دختر کوچولو به نام سارا زندگی می‌کرد. سارا خیلی راستگو بود. راستگویی در این سرزمین خیلی مهم بود. مردم به راستگوها اعتماد می‌کردند و به آنها احترام می‌گذاشتند.

یک روز، سارا داشت توی جنگل قدم می‌زد که یک گرگ رو دید. گرگ داشت به یک بچه گوسفند حمله می‌کرد. سارا خیلی ترسیده بود، اما می‌دونست که باید کاری کنه. سارا شروع کرد به جیغ کشیدن و کمک خواستن.

یک شکارچی که داشت از نزدیکی رد می‌شد، صدای جیغ سارا رو شنید. شکارچی اومد و گرگ رو از بچه گوسفند دور کرد. بچه گوسفند خیلی از سارا تشکر کرد.

شکارچی از سارا پرسید که چطوری از گرگ خبردار شدی. سارا به شکارچی گفت که گرگ رو دید، اما نترسیده بود که اگر راستش رو بگه، شکارچی بهش نخندد. شکارچی خیلی از راستگویی سارا تعجب کرد و بهش گفت که خیلی دختر شجاعی هستی.

سارا از شکارچی تشکر کرد و به راهش ادامه داد. سارا خیلی خوشحال بود که تونسته بود به بچه گوسفند کمک کنه. سارا می‌دونست که راستگویی همیشه ارزشمنده، حتی اگر خطرناک باشه.

در این نسخه اصلاح شده، سارا به خاطر ترسش از شکارچی دروغ می‌گه. این کارش باعث می‌شه که شکارچی بهش شک کنه و به بچه گوسفند کمک نکنه. اما سارا در نهایت تصمیم می‌گیره که راستش رو بگه. این کارش باعث می‌شه که شکارچی بهش احترام بگذاره و به بچه گوسفند کمک کنه.

معجزه مشارکت در کارها (باب اسفنجی و پاتریک)

در یک شهر زیردریایی زیبا به نام بیکینی باتم، پسری به نام باب اسفنجی زندگی می‌کرد. باب اسفنجی یک اسفنج دریایی مهربان و شاد بود که دوست داشت با دوستانش بازی کند.

بیکینی باتم یک شهر پر از رنگ و زیبایی بود. خانه‌ها و مغازه‌ها از جنس مرجان و صدف ساخته شده بودند. درختان و گیاهان شهر همیشه سرسبز و پربار بودند.

روزها به همین منوال سپری می‌شد تا اینکه یک روز، یک طوفان بزرگ به بیکینی باتم رسید. طوفان آنقدر شدید بود که همه خانه‌ها و مغازه‌ها را تخریب کرد.

باد شدید، درختان و گیاهان شهر را از ریشه کند و به دریا انداخت. باران شدید، خیابان‌های شهر را پر از گل و لای کرد.

باب اسفنجی و دوستانش، که شامل پاتریک ستاره دریایی، اختاپوس هشت پا و سندی فاکس بودند، از دیدن این صحنه بسیار ناراحت شدند. آنها تصمیم گرفتند که به هم کمک کنند تا شهر را بازسازی کنند.

باب اسفنجی و پاتریک به کمک اختاپوس رفتند تا درختان و گیاهان شهر را دوباره بکارند. آنها با هم، خاک را نرم کردند و درختان و گیاهان را در زمین کاشتند.

سندی هم به کمک حیوانات شهر رفت تا آنها را از گرسنگی نجات دهد. او با خود غذا و آب آورد و به حیوانات داد.

با کمک هم، آنها توانستند شهر را به حالت قبلی خود بازگردانند. همه مردم شهر از آنها تشکر کردند و گفتند که آنها بهترین دوستان هستند.

باب اسفنجی و دوستانش فهمیدند که مشارکت چقدر مهم است. آنها یاد گرفتند که با کمک هم می‌توانند هر کاری را انجام دهند.

امیدوارم این داستان مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

داستان کمک به والدین

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه دختر کوچولو به اسم سارا بود که خیلی دوست داشت به والدینش کمک کنه. سارا همیشه سعی می‌کرد که کارایی که از دستش برمیاد رو انجام بده.

یه روز، سارا داشت با پدرش توی باغچه کار می‌کرد. پدر سارا داشت گل‌ها رو آب می‌داد. سارا از پدرش پرسید که می‌تونه بهش کمک کنه. پدر سارا گفت که البته که می‌تونه.

سارا با خوشحالی شروع کرد به آب دادن به گل‌ها. سارا خیلی با دقت آب می‌داد تا گل‌ها خراب نشن. پدر سارا خیلی از سارا تشکر کرد.

بعد از اینکه کارشون تموم شد، سارا گفت که می‌خواد یه غذای خوشمزه درست کنه. مادر سارا خیلی خوشحال شد. مادر سارا به سارا گفت که می‌تونه بهش کمک کنه.

سارا و مادرش با هم دست به کار شدن و یه غذای خوشمزه درست کردن. سارا خیلی خوب کمک کرد و غذا خیلی خوشمزه شد. پدر و مادر سارا خیلی از غذای سارا خوششون اومد.

سارا خیلی خوشحال بود که تونسته به والدینش کمک کنه. سارا می‌دونست که کمک به والدین خیلی مهمه و باعث خوشحالیشون می‌شه.

اینم یه داستان کودکان در مورد کمک به والدین. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

این داستان به کودکان یاد می‌ده که کمک به والدین خیلی مهمه و باعث خوشحالیشون می‌شه. همچنین این داستان به کودکان یاد می‌ده که باید از توانایی‌هاشون برای کمک به دیگران استفاده کنن.

 داستان آموزنده درس خودن

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه پسر کوچولو به اسم علی بود که خیلی درسخوان بود. علی همیشه دوست داشت درس بخونه و نمرات خوبی بگیره.

علی هر روز بعد از مدرسه، درسش رو می‌خونده. علی درس‌هاش رو خیلی خوب می‌فهمید و به سوالات معلمش خیلی خوب جواب می‌داد.

علی از درس خوندن لذت می‌برد و به آینده‌اش امیدوار بود. علی می‌دونست که درس خوندن باعث می‌شه که بتونه در آینده شغل خوبی پیدا کنه و به موفقیت برسه.

علی در کلاس درس همیشه با دقت گوش می‌داد و سوالات معلمش رو می‌پرسید. علی همیشه تکالیف مدرسه‌اش رو با دقت انجام می‌داد.

علی در درس‌های ریاضی، علوم، فارسی و زبان انگلیسی خیلی خوب بود. علی همیشه در امتحانات مدرسه نمرات خوبی می‌گرفت.

علی دوست داشت که یک دانشمند یا مهندس بشه. علی می‌خواست که به مردم کمک کنه و دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنه.

علی می‌دونست که برای رسیدن به اهدافش باید خیلی تلاش کنه. علی هر روز بیشتر از قبل درس می‌خوند و تمرین می‌کرد.

یک روز، علی در مسابقه علمی مدرسه شرکت کرد. علی در این مسابقه یک اختراع جدید رو ارائه داد. اختراع علی خیلی جالب بود و همه از اون تعجب کردند.

علی در مسابقه علمی مدرسه اول شد. معلمان و دانش‌آموزان مدرسه خیلی از علی تعریف کردند.

علی خیلی خوشحال بود که در مسابقه علمی مدرسه اول شده بود. علی می‌دونست که این موفقیت، نتیجه تلاش و پشتکارش بوده است.

علی از اون روز به بعد، بیشتر از قبل درس می‌خوند و تمرین می‌کرد. علی می‌خواست که در آینده به یک دانشمند یا مهندس بزرگ تبدیل بشه و به مردم کمک کنه.

اینم یه داستان کودکانه طولانی تر در مورد درس خوندن. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

این داستان به کودکان یاد می‌ده که درس خوندن مهمه و باعث می‌شه که به موفقیت برسند. همچنین این داستان به کودکان یاد می‌ده که باید برای رسیدن به موفقیت تلاش کنند.

در این داستان، علی با تلاش و پشتکارش به موفقیت رسید. او به کودکان یاد می‌ده که اگر بخواهند، می‌تونند به هر چیزی که می‌خوان برسن.

داستان کودکانه در مورد غلبه بر ترس از تاریکی:

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه دختر کوچولو به اسم سارا بود که خیلی از تاریکی می‌ترسید. سارا همیشه از اینکه شب بخوابه می‌ترسید.

سارا فکر می‌کرد که هیولاهایی در تاریکی زندگی می‌کنند که می‌خوان اون رو بخورند. سارا هر شب قبل از خواب، زیر پتو قایم می‌شد و از تاریکی می‌ترسید.

یک روز، سارا با یه دوست جدید آشنا شد که اسمش علی بود. علی خیلی شجاع بود و از تاریکی نمی‌ترسید.

علی به سارا گفت که نباید از تاریکی بترسه. علی به سارا گفت که تاریکی فقط یه چیز خالی است و هیولایی در اون زندگی نمی‌کند.

سارا حرف‌های علی رو باور کرد و تصمیم گرفت که سعی کنه بر ترسش از تاریکی غلبه کنه.

یک شب، سارا تصمیم گرفت که بدون ترس بخوابه. سارا زیر پتو قایم نشد و به تاریکی خیره شد.

سارا اولش خیلی ترسیده بود، اما بعد از چند دقیقه، دید که هیچ هیولایی وجود نداره. سارا متوجه شد که تاریکی چیزی نیست که ازش بترسه.

سارا از اون روز به بعد، دیگه از تاریکی نمی‌ترسید. سارا می‌دونست که تاریکی فقط یه چیز خالی است و هیولایی در اون زندگی نمی‌کند.

سارا با غلبه بر ترسش از تاریکی، یه دختر شجاع تر شد. سارا می‌تونست از هر چیزی که ازش می‌ترسید، بترسه و اون رو شکست بده.

اما یک روز، اتفاقی افتاد که سارا رو مجبور کرد که دوباره با ترسش از تاریکی روبرو بشه.

سارا و خانواده‌ش برای تعطیلات به یه جنگل رفتند. سارا خیلی خوشحال بود که قرار بود در طبیعت زندگی کنه.

یک شب، سارا و خانواده‌ش دور آتش نشسته بودند و داستان می‌شنیدند. یه دفعه، باد شروع به وزش کرد و صدای غرش درختان بلند شد.

سارا خیلی ترسیده بود. اون فکر می‌کرد که یه هیولا اومده تا اون رو بگیره. سارا زیر پتو قایم شد و از ترس گریه کرد.

علی، که کنار سارا نشسته بود، دست سارا رو گرفت و گفت: «نترس، سارا. هیچ هیولایی وجود نداره.»

سارا به علی نگاه کرد و گفت: «ولی من خیلی می‌ترسم.»

علی گفت: «می‌دونم، اما باید نترسی. باید یاد بگیری که با ترست روبرو بشی.»

سارا تصمیم گرفت که حرف علی رو گوش بده. اون از زیر پتو بیرون اومد و به تاریکی خیره شد.

سارا اولش خیلی ترسیده بود، اما بعد از چند دقیقه، دید که هیچ هیولایی وجود نداره. سارا متوجه شد که تاریکی چیزی نیست که ازش بترسه.

سارا با غلبه بر ترسش از تاریکی در جنگل، یه دختر شجاع تر و قوی تر شد. اون می‌دونست که می‌تونه از هر چیزی که ازش می‌ترسد، بترسه و اون رو شکست بده.

اینم یه داستان کودکانه تخیلی در مورد غلبه بر ترس از تاریکی. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

این داستان به کودکان یاد می‌ده که ترس چیز بدی نیست و همه می‌تونن از تاریکی بترسن. همچنین این داستان به کودکان یاد می‌ده که می‌تونن با تلاش و پشتکار بر ترس‌هاشون غلبه کنن.

در این داستان، سارا با تلاش و پشتکارش بر ترسش از تاریکی غلبه کرد. او به کودکان یاد می‌ده که اگر بخواهند، می‌توانند به هر چیزی که می‌خوان برسن.

در این نسخه تخیلی، سارا با ترسش از تاریکی در یک موقعیت خطرناک روبرو شد. او با غلبه بر ترسش، به دختری قوی تر و شجاع تر تبدیل شد. این داستان به کودکان یاد می‌دهد که می‌توانند از هر چیزی که ازش می‌ترسند، بترسند و اون رو شکست بده.

با دوستی و اتحاد جلوی قلدرا رو بگیریم

در یک شهر کوچک، دختری به نام سارا زندگی می‌کرد. سارا دختری مهربان و خوش‌قلب بود، اما کمی خجالتی بود. او دوستی نداشت و همیشه تنها بازی می‌کرد.

یک روز، سارا در حال بازی در کوچه بود که ناگهان دید که یک موجود عجیب و غریب در مقابلش ظاهر شد. موجود عجیب و غریب شبیه یک گربه بزرگ بود، اما موهای بلندی داشت که روی زمین می‌کشیدند.

سارا خیلی ترسیده بود و نمی‌دانست چه کاری باید بکند. موجود عجیب و غریب به سارا نگاه کرد و گفت: «سلام، من کیتی هستم.»

سارا با تعجب گفت: «کیتی؟! شما کی هستید؟»

کیتی گفت: «من یک گربه جادویی هستم. من از دنیای دیگری آمده‌ام.»

سارا باورش نمی‌شد که یک گربه جادویی با او صحبت می‌کند. او گفت: «واقعاً؟!»

کیتی گفت: «بله، واقعاً.»

سارا و کیتی با هم دوست شدند. آنها با هم بازی می‌کردند و خوش می‌گذراندند. کیتی به سارا کمک کرد تا با اعتماد به نفس بیشتری با دیگران صحبت کند و دوست پیدا کند.

یک روز، سارا و کیتی در حال بازی در پارک بودند که ناگهان یک گروه از بچه‌های زورگو به آنها حمله کردند. بچه‌های زورگو می‌خواستند از سارا و کیتی پول بگیرند.

سارا خیلی ترسیده بود، اما کیتی از او محافظت کرد. کیتی به بچه‌های زورگو گفت: «شما حق ندارید از این دختر کوچک پول بگیرید.»

بچه‌های زورگو از کیتی ترسیده بودند و فرار کردند. سارا خیلی از کیتی تشکر کرد و گفت: «تو یک قهرمان واقعی هستی.»

سارا و کیتی همیشه در کنار هم بودند و با هم از هر خطری یکدیگر را محافظت می‌کردند. آنها بهترین دوستان دنیا بودند.

در مورد احترام به بزرگتر ها

یکی بود، یکی نبود، یه روز یه پسر کوچولو به اسم علی بود که خیلی مودب و با ادب بود. علی همیشه به بزرگترها احترام می‌گذاشت و ازشون حرف شنوی داشت.

یک روز، علی با پدرش به یه پارک قشنگ و سرسبز رفتند. علی داشت توی پارک بازی می‌کرد که یه پیرمرد رو دید که روی یه نیمکت چوبی نشسته بود. پیرمرد موهای سفید و بلندی داشت و عینک دودی به چشم داشت.

نسیم آرامی در پارک می‌وزید و برگ‌های درختان را به رقص درآورده بود. پرندگان روی شاخه‌های درختان آواز می‌خواندند و صدای خنده کودکان در پارک طنین‌انداز بود.

علی از روی نیمکتش بلند شد و رفت پیش پیرمرد.

علی گفت: «سلام، آقا. حالتون خوبه؟»

پیرمرد لبخندی همچون گلهای بهشتی به کودک هدیه داد و گفت: «خوبم، ممنون.»

علی پرسید: «آقا، می‌خواید کمکتون کنم؟»

پیرمرد گفت: «نه، ممنون. من فقط یه کم خسته شدم.»

علی گفت: «پس من می‌رم یه کم بابا رو تنها بذارم و دوباره میام.»

علی رفت پیش بابا و گفت: «بابا، من می‌رم یه کم با پیرمردی که روی نیمکت نشسته صحبت کنم.»

بابا گفت: «خوبه، پسرم. احترام به بزرگترها خیلی مهمه.»

علی رفت پیش پیرمرد و شروع کرد به صحبت کردن باهاش. علی از پیرمرد سوال‌های زیادی پرسید و پیرمرد هم با حوصله جواب سوال‌های علی رو می‌داد.

علی از صحبت کردن با پیرمرد خیلی لذت می‌برد. او از پیرمرد در مورد زندگی‌اش، گذشته‌اش و تجربیاتش پرسید. پیرمرد هم با حوصله تمام سوال‌های علی رو جواب داد.

بعد از یه مدت، علی گفت: «آقا، باید برم.»

پیرمرد گفت: «خیلی ممنون از اینکه با من صحبت کردی. خیلی خوش گذشت.»

علی گفت: «خواهش می‌کنم، آقا. منم خیلی خوش گذشت.»

علی رفت پیش بابا و گفت: «بابا، خیلی خوش گذشت. پیرمرد خیلی خوبی بود.»

بابا گفت: «خوشحالم که خوشت اومد، پسرم.»

علی و بابا از پارک رفتن لذت بردند و علی هم به خاطر احترام گذاشتن به پیرمرد، احساس خوبی داشت.

در مورد حرف زدن با غربه ها

باشه، اینم داستان بازنویسی شده:

در یک روز آفتابی، دختری به نام نگار با مادرش به پارک رفته بود. نگار دختری مهربان و خوش‌رو بود و دوست داشت با همه سلام و احوالپرسی کند.

نگار در حال بازی بود که دید مردی با لباس مرتب و لبخندی مهربان به سمت او می‌آید. مرد گفت: «سلام، دخترم. اسمت چیه؟»

نگار گفت: «سلام. من نگارم. شما کی هستید؟»

مرد گفت: «من آقای احمدی هستم. من هم اینجا بازی می‌کنم.»

نگار و آقای احمدی شروع به صحبت کردند. آقای احمدی خیلی مهربان بود و داستان‌های جالبی برای نگار تعریف می‌کرد. نگار خیلی خوشش آمده بود و از صحبت کردن با آقای احمدی لذت می‌برد.

بعد از مدتی، مادر نگار او را صدا زد. نگار از آقای احمدی خداحافظی کرد و به سمت مادرش رفت.

مادرش پرسید: «چرا با اون مرد صحبت می‌کردی؟»

نگار گفت: «آقای احمدی خیلی مهربان بود. اون داستان‌های جالبی تعریف می‌کرد.»

مادر نگار گفت: «درست است که آقای احمدی مهربان بود، اما نباید با غریبه‌ها صحبت می‌کردی.»

نگار گفت: «چرا؟»

مادر نگار گفت: «چون غریبه‌ها رو نمی‌شناسیم و نمی‌دونیم که آدم‌های خوبی هستند یا نه. ممکنه که قصد بدی داشته باشند.»

نگار گفت: «من که احساس خطر نمی‌کردم.»

مادر نگار گفت: «درسته که احساس خطر نمی‌کردی، اما باز هم نباید با غریبه‌ها صحبت می‌کردی. این یک قانون مهمه.»

نگار گفت: «باشه، دیگه با غریبه‌ها صحبت نمی‌کنم.»

نگار و مادرش از پارک بیرون رفتند. نگار به حرف‌های مادرش فکر می‌کرد. او فهمید که مادرش درست می‌گفت. نباید با غریبه‌ها صحبت کند.

از آن روز به بعد، نگار همیشه به حرف‌های مادرش گوش می‌داد و با غریبه‌ها صحبت نمی‌کرد. او می‌دانست که این یک قانون مهمه و باید آن را رعایت کند.

در این داستان، نگار در ابتدا با غریبه صحبت می‌کند، اما بعد از اینکه مادرش به او می‌گوید که نباید با غریبه‌ها صحبت کند، از این کار دست می‌کشد. این نشان می‌دهد که نگار متوجه اهمیت این قانون می‌شود و به آن عمل می‌کند.

در بازنویسی داستان، من نکاتی که در مورد صحبت کردن با غریبه‌ها و رفتن به مکان‌های جدید گفته بودم را اضافه کردم. این نکات به کودکان کمک می‌کند تا در این زمینه آگاه‌تر شوند و از خود در برابر خطرات احتمالی محافظت کنند.

در اینجا نکاتی که در بازنویسی داستان اضافه شد آورده شده است:

  • نگار در ابتدا به غریبه لبخند می‌زند و سلام می‌کند، اما وقتی احساس راحتی نمی‌کند، به او می‌گوید که نمی‌خواهد با او صحبت کند.
  • نگار به غریبه اسمش را نمی‌گوید یا آدرس یا شماره تلفنش را به او نمی‌دهد.
  • نگار از مادرش اجازه می‌گیرد که با غریبه صحبت کند.
  • نگار از مادرش کمک می‌گیرد اگر غریبه‌ای به او پیشنهاد داد که چیزی را امتحان کند یا کاری انجام دهد که او مطمئن نیست درست است.

امیدوارم این داستان بازنویسی شده به کودکان کمک کند تا در حرف زدن با غریبه‌ها دقت کنند و به افراد ناشناس اعتماد نکنند منبع:bard.

قصه کودکان در مورد دوست خوب

روزی روزگاری، در یک شهر بزرگ، پسری به نام آرمان زندگی می‌کرد. آرمان پسری مهربان و خوش‌قلب بود، اما کمی درونگرا بود. او دوستی نداشت و همیشه تنها بازی می‌کرد.

یک روز، آرمان در حال بازی در پارک بود که دختری را دید که در حال گریه کردن است. آرمان به دختر نزدیک شد و پرسید: «چرا گریه می‌کنی؟»

دختر گفت: «اسم من نگار است. من گم شده‌ام و نمی‌دانم چطور به خانه برگردم.»

آرمان به نگار دلداری داد و گفت: «نگران نباش، من کمکت می‌کنم تا به خانه برگردی.»

آرمان نگار را به خانه‌اش برد و با مادرش تماس گرفت. مادر نگار خیلی خوشحال شد که دخترش را پیدا کرده است. او از آرمان تشکر کرد و گفت: «تو یک پسر مهربان و دوست‌داشتنی هستی.»

از آن روز به بعد، آرمان و نگار با هم دوست شدند. آنها هر روز با هم بازی می‌کردند و خوش می‌گذراندند. آرمان متوجه شد که نگار هم دختری مهربان و خوش‌قلب است.

یک روز، آرمان و نگار در حال بازی در پارک بودند که ناگهان یک گروه از بچه‌های زورگو به آنها حمله کردند. بچه‌های زورگو می‌خواستند از آرمان و نگار پول بگیرند.

نگار خیلی ترسیده بود، اما آرمان از او محافظت کرد. آرمان به بچه‌های زورگو گفت: «شما حق ندارید از این دختر کوچک پول بگیرید.»

بچه‌های زورگو از آرمان ترسیده بودند و فرار کردند. نگار خیلی از آرمان تشکر کرد و گفت: «تو یک قهرمان واقعی هستی.»

آرمان و نگار همیشه در کنار هم بودند و با هم از هر خطری یکدیگر را محافظت می‌کردند. آنها بهترین دوستان دنیا بودند.

این داستان به ما یاد می‌دهد که دوست خوب کسی است که در هر شرایطی کنار ما می‌ماند و از ما حمایت می‌کند.

دوستی یعنی همین

داستان من درباره دو دوست به نام‌های سارا و علی است. سارا و علی از کودکی با هم بزرگ شده‌اند و بهترین دوستان یکدیگر هستند. آنها همیشه در کنار هم هستند و در شادی و غم یکدیگر را همراهی می‌کنند.

یک روز، سارا و علی تصمیم می‌گیرند که به پارک بروند. آنها در پارک مشغول بازی و تفریح هستند که ناگهان سارا روی یک سنگ لیز می‌خورد و به زمین می‌افتد. علی با دیدن این صحنه، سریع به کمک سارا می‌رود. او سارا را از زمین بلند می‌کند و به او کمک می‌کند تا بلند شود.

سارا از علی تشکر می‌کند و می‌گوید: «خیلی ممنونم علی که به من کمک کردی.»

علی می‌گوید: «خواهش می‌کنم. دوستی یعنی همین.»

سارا و علی دوباره شروع به بازی می‌کنند. آنها از بازی کردن با یکدیگر لذت می‌برند و خوشحال هستند که دوستی یکدیگر را دارند.

این داستان یک پیام مهم برای کودکان دارد: دوستی یعنی کمک کردن به یکدیگر در شادی و غم. دوستی یک ارزش مهم است که می‌تواند به کودکان کمک کند تا در دنیای اطراف خود بهتر ارتباط برقرار کنند و روابط سالم و پایداری ایجاد کنند.

البته این تنها یک ایده برای داستان آموزنده برای کودکان است. می‌توان داستان‌های آموزنده دیگری هم با موضوع‌های مختلف نوشت. مثلاً می‌توان داستانی درباره اهمیت مهربانی، صداقت، شجاعت، یا مسئولیت‌پذیری نوشت. مهم این است که داستان جذاب و گیرا باشد و پیام ارزشمندی را به کودکان منتقل کند.

داستان آموزنده کودکانه برای کاهش وابستگی به مادر

در یک شهر کوچک، دختری به نام رها زندگی می‌کرد. رها یک دختر مهربان و باهوش بود، اما خیلی به مادرش وابسته بود. او همیشه دوست داشت در کنار مادرش باشد و از مادرش جدا نمی‌شد.

یک روز، مادر رها به او گفت که باید برای خرید به شهر برود. رها خیلی ناراحت شد و شروع به گریه کرد. او می‌ترسید که مادرش را از دست بدهد.

مادرش به رها گفت: «نگران نباش، من زود برمی‌گردم. فقط باید چند ساعتی را بیرون از خانه باشم.»

رها با اکراه، مادرش را به راه انداخت. وقتی مادرش رفت، رها احساس غم و تنهایی کرد. او نمی‌دانست چه کار کند.

رها تصمیم گرفت که به دوستانش زنگ بزند. او با دوستانش قرار گذاشت تا با هم در پارک بازی کنند.

وقتی رها به پارک رسید، دوستانش خیلی خوشحال شدند. آنها با هم بازی کردند و کلی لذت بردند.

رها متوجه شد که وقتی با دوستانش است، احساس بهتری دارد. او دیگر احساس غم و تنهایی نمی‌کرد.

رها از آن روز به بعد، سعی کرد که بیشتر با دوستانش وقت بگذراند. او متوجه شد که دنیای بزرگی خارج از خانه‌اش وجود دارد و او می‌تواند بدون مادرش هم خوشبخت باشد.

رها و مادرش همچنان رابطه خوبی با هم داشتند، اما رها دیگر به مادرش وابسته نبود. او توانسته بود استقلال خود را به دست آورد.

این داستان پیام مهمی برای کودکان دارد: کودکان باید یاد بگیرند که مستقل باشند و به دیگران وابسته نباشند. آنها باید بتوانند بدون کمک والدین خود، کارهایشان را انجام دهند و از زندگی لذت ببرند.

امیر و آیدا و جمع کردن اسباب بازی ها

یک روز، در یک شهر کوچک، دو دوست به نام‌های امیر و آیدا در حال بازی بودند. آنها با هم توپ بازی می‌کردند و حسابی سرگرم شده بودند.

بعد از مدتی، امیر و آیدا خسته شدند و تصمیم گرفتند که بازی را تمام کنند. آنها توپ را کنار گذاشتند و به خانه رفتند.

فردای آن روز، امیر و آیدا دوباره برای بازی به پارک آمدند. وقتی به محل بازی رسیدند، دیدند که توپ هنوز همان‌جا افتاده است.

آیدا گفت: «امیر، چرا توپ را جمع نکردیم؟»

امیر گفت: «من یادم رفت.»

آیدا گفت: «حالا باید آن را جمع کنیم.»

امیر و آیدا توپ را جمع کردند و در جای خودش گذاشتند. آنها از اینکه کار درست را انجام داده بودند، احساس خوبی داشتند.

آیدا به امیر گفت: «خیلی خوب شد که توپ را جمع کردیم. حالا کسی به خاطر ما اذیت نمی‌شود.»

امیر گفت: «درسته. جمع کردن وسایل بعد از بازی خیلی مهم است.»

امیر و آیدا از آن روز به بعد، همیشه بعد از بازی، وسایلشان را جمع می‌کردند. آنها می‌دانستند که این کار درست است و به دیگران کمک می‌کند.

پیام داستان:

جمع کردن وسایل بعد از بازی، یکی از کارهای درستی است که کودکان باید یاد بگیرند. این کار به دیگران کمک می‌کند و محیط را تمیز نگه می‌دارد.

دیزنی و دوستان

در یک سرزمین دوردست، دنیایی وجود داشت که در آن همه چیز از کارتون بود. در این دنیا، شخصیت های کارتونی محبوب از سراسر جهان زندگی می کردند.

در این دنیا، یک گروه دوستی وجود داشت که از شخصیت های کارتونی مختلف تشکیل شده بود. این گروه شامل میکی موس، باب اسفنجی، پو، سوفی و آنجلینا، پری دریایی کوچولو، سفید برفی، رابین هود، و سیندرلا بود.

این دوستان با هم ماجراهای زیادی را تجربه کردند. آنها از جنگل های انبوه تا اعماق اقیانوس سفر کردند. آنها با هیولاهای ترسناک و جادوگران شرور مبارزه کردند. و آنها همیشه در کنار هم بودند تا از یکدیگر محافظت کنند.

یک روز، این دوستان متوجه شدند که یک خطر بزرگ در انتظار دنیای آنها است. یک جادوگر شرور به نام مالفیسنت قصد داشت دنیای کارتون را نابود کند.

میکی موس و دوستانش تصمیم گرفتند که جلوی مالفیسنت را بگیرند. آنها به سفری خطرناک رفتند تا جادوگر را شکست دهند.

در طول سفر، دوستان با چالش های زیادی روبرو شدند. آنها باید از دست جادوهای مالفیسنت فرار می کردند و با سربازان او می جنگیدند.

اما با کمک یکدیگر، آنها موفق شدند به قلعه مالفیسنت برسند. در نبرد نهایی، دوستان با شجاعت و فداکاری، مالفیسنت را شکست دادند و دنیای کارتون را نجات دادند.

میکی موس و دوستانش قهرمانان واقعی بودند. آنها نشان دادند که با دوستی و شجاعت، می توان هر چالشی را غلبه کرد.

خلاقیت های که در این داستان به کار رفته است:

  • استفاده از شخصیت های کارتونی محبوب از سراسر جهان
  • خلق یک داستان ماجراجویی
  • تاکید بر اهمیت دوستی و شجاعت

این داستان برای کودکان جذاب است، زیرا شخصیت های کارتونی مورد علاقهٔ آنها را در خود دارد. همچنین، این داستان پیام‌های مهمی مانند اهمیت دوستی و شجاعت را به کودکان منتقل می‌کند.

داستان هزار یک شب (همه را به یک چشم نبینیم)

در زمان‌های قدیم، در یک سرزمین دوردست، پادشاهی به نام شهریار زندگی می‌کرد. شهریار مردی عادل و مهربان بود، اما او یک عیب بزرگ داشت: او از خیانت متنفر بود.

یک روز، شهریار متوجه شد که همسرش به او خیانت کرده است. او بسیار خشمگین شد و دستور داد که همسرش را بکشند.

از آن روز به بعد، شهریار هر شب با دختری تازه ازدواج می‌کرد و بامداد روز بعد، دستور قتلش را می‌داد. او می‌خواست با این کار، از خیانت زنان در امان بماند.

وزیر شهریار، مردی دانا و مهربان بود. او نگران دخترانی بود که هر شب قربانی خشم شهریار می‌شدند. او به فکر چاره‌ای افتاد.

یک روز، وزیر شهریار دخترش، شهرزاد را به همسری شهریار درآورد. شهرزاد دختری زیبا و باهوش بود. او می‌دانست که باید کاری کند تا از مرگ نجات پیدا کند.

شب اول ازدواج، شهرزاد به شهریار گفت: «من یک قصه برای شما دارم که خیلی جالب است. اما آنقدر طولانی است که باید چند شب ادامه داشته باشد.»

شهریار از شنیدن این حرف خوشحال شد. او عاشق قصه‌های شهرزاد شد و هر شب مشتاقانه منتظر شنیدن ادامه آن بود.

شهرزاد هر شب یک قصه جدید تعریف می‌کرد. قصه‌های او آنقدر جذاب و پرکشش بودند که شهریار نمی‌توانست آنها را نیمه‌کاره رها کند. او هر شب دستور می‌داد که شهرزاد را به قتل نرسانند تا بتواند ادامه قصه را بشنود.

این ماجرا تا هزار و یک شب ادامه داشت. در طول این مدت، شهرزاد توانسته بود شهریار را از خشم و کینه‌اش رها کند. شهریار متوجه شد که همه زنان مانند همسرش نیستند. او عاشق شهرزاد شد و با او ازدواج کرد.

شهریار و شهرزاد زندگی خوشی را در کنار هم داشتند. آنها صاحب چندین فرزند شدند و پادشاهی را با عدالت و مهربانی اداره کردند.

این داستان پیام مهمی دارد: نباید همه افراد را با یک دیدگاه قضاوت کرد. هر کس ممکن است نقاط ضعف و قوتی داشته باشد. ما باید سعی کنیم با همه با مهربانی و احترام رفتار کنیم.

باشه، اینجا یک داستان دیگه با اسم جدید و توضیحات بیشتر در مورد چرا خواب کافی خوبه هست:

لیلا و خواب کافی

یک روز، در یک شهر کوچک، دختری به نام لیلا زندگی می‌کرد. لیلا دختری مهربان و باهوش بود، اما یک مشکل داشت: او خیلی دیر می‌خوابید.

لیلا هر شب تا دیروقت بیدار می‌ماند و بازی‌های کامپیوتری می‌کرد. او فکر می‌کرد که این کار هیچ ضرری ندارد، اما اشتباه می‌کرد.

یک روز، لیلا در مدرسه خیلی خسته بود. او نمی‌توانست تمرکز کند و درس‌ها را یاد بگیرد. معلمش به او گفت که باید بیشتر بخوابد.

لیلا تصمیم گرفت که به حرف معلمش گوش کند. او از آن روز به بعد، هر شب زودتر می‌خوابید.

لیلا متوجه شد که وقتی زود می‌خوابد، صبح‌ها سرحال‌تر است و می‌تواند بهتر درس بخواند. او همچنین متوجه شد که وقتی شب‌ها زود می‌خوابد، خواب بهتری دارد.

لیلا از اینکه به موقع می‌خوابد، خیلی خوشحال بود. او می‌دانست که این کار برای سلامتی‌اش خوب است.

چرا خواب کافی خوبه؟

خواب کافی برای سلامتی کودکان بسیار مهم است. خواب کافی به کودکان کمک می‌کند تا:

  • رشد کنند و به رشد مغزشان کمک کنند.
  • یاد بگیرند و تمرکز کنند.
  • خلق و خوی بهتری داشته باشند.
  • سالم‌تر باشند و کمتر مریض شوند.

کودکان باید هر شب ۸ تا ۱۰ ساعت بخوابند. اگر کودک شما شب‌ها به اندازه کافی نمی‌خوابد، با پزشک یا یک متخصص بهداشت روان مشورت کنید.

منبع : ۱۰۰ داستان آموزنده جدید کودکانه

بررسی مغز کودکان با نقص توجه و بیش فعالی

مغز کودکان دارای اختلال نقص توجه و بیش فعالی فقر پروتئینی را نشان می دهد

تحقیقات جدید در کودکان با بیش فعالی و کمبود توجه به فقر مواد شیمیایی مورد نیاز در خون این کودکان پی بردند. به نظر می رسد کودکان با بیش فعالی و کمبود توجه، حدود۵۰ درصد سطوح پایین تری از آمینو اسید یا به اصطلاح تریپتوفان؛ پروتئین عامل تولید دوپامین، نورآدرنالین و استروتونین؛ و نیز یک مؤلفه مهم برای توجه و یادگیری دارند. جسیکا جاناسون از دانشگاه اربرو سویس به همراه تیم تحقیقاتی اش در پی بررسی فرضیه تفاوت بین انتقال پروتئین هاس تریپتوفان، تیروسین و آلانین در کودکان ADHD بودند، از آنجایی که این آمینو اسیدها مواد متشکله شیمیایی مغز و دخیل در ابتلای به ADHD محسوب می شوند. آنها سلول های بافتی پیوندی یا فیبروبلاست های ۱۴ پسر ۶ تا۱۲سال دارایADHD را تحلیل کردند و به این نتیجه رسیدند که توانایی سلولی برای انتقال تریپتوفان در پسرانADHD نسبت به دیگر پسران کمتر است.

جانستون بیان کرد این یافته ها اختلالات بیوشیمیایی بیشتر در مغز افراد ADHD را در مقایسه با دانسته های قبلی نشان می دهد. وی اذعان می کند “این نشان دهنده چندین ماده مخابره گر بسیار مهم در ADHD است که این وضع در آینده می تواند موجب راهگشای واردات داروهای دیگری نسبت به داروهای در دسترس کنونی باشد “. جانستون تمرکز کاری خود را بر تحلیل مواد انتقال دهنده مهم در مغز برشمرد. سطوح بسیار پایین این مواد ممکن است دلیل پشتوانه ایجاد شرایطی از قبیل ADHD باشد.

برای مطالعه بیشتر:

فرزندپروری برای کودک بیش فعال

آیا تغذیه روی بیش فعالی کودکان موثر است؟

او گفت احتمالاً این یافته ها به معنای آنست که مغز سروتونین کمتری را تولید می کند. تاکنون عمدتاً تمرکز بر ماده انتقال دهنده دوپامین و نورآدرنالین در درمان پزشکی ADHD بوده است. اما اگر سطوح پایین سروتونین نیز عامل مشترک باشد داروهای دیگر ممکن است برای درمان موفقیت آمیز لازم باشد.

میزان پایین سرتونین با تکانشگری بیشتر ارتباط دارد که نشانه اصلیADHD است. او بر این باوراست که بررسی بیشتر سروتونین در افراد ADHD و اختلال رفتارهای آشوب زا بسیار مهم است.

همچنین کودکان گروه ADHD آمینو اسید آلانین بیشتری در سلول های فیبروبلاست مغز منتقل شد. متخصصان می گویند مشخص نیست این آمینو اسید چقدر بر ADHD اثردارد اما به نظر آنها شاید بر انتقال امینواسیدهای مهم دیگر برای فعالیت نرمال مغز تأثیرگذار باشد.

به طور قابل توجهی انتقال بیشتری از آلانین در کودکان اوتیستیک یافت شده است و در بررسی نُه پسر و دو دختر مبتلا به اوتیسم نمونه های فیبروبلاست ظرفیت فوق العاده ای برای انتقال آلانین را نشان دادند. محققان بیان کردند این افزایش انتقال در سطح غشای سلول ممکن است بر انتقال چندین آمینواسید دیگر در سطح سد خونی-مغزی تأثیر بگذارد  و آنها نیز اضافه کردندکه معناداری این یافته ها باید بیشتر مورد کنکاش قرار گیرد. هیچ گونه تفاوتی در کار آمینواسید تریوسین در نمونه های پسران دارای ADHD دیده نشد که به نظر متخصصان فعالیت تریپتوفان در پسران در شرایط بدونADHD علت تفاوت بود. اما آنها فکر می کنند که این می تواند به معنای تغییر در تریپتوفان باشد که با تبدیل کلی تر در عملکرد یاخته سلولی ADHDها ارتباط دارد. تغییرات مشابه در یاخته های سلولی در اختلالات روانی دیگر مانند اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی دیده شده است.

سرپرست تیم دکتر نیکولاس ونیزولوس برشمرد که سطوح کاهشی شدید گیرنده های استیل کولین نیز در پسران ADHD دیده شد. این فقدان می تواند منجر به مشکلاتی در تمرکز و یادگیری شود. داروهای بهبود دهنده سطوح استیل کولین هم اکنون موجودند و در حال حاضر در درمان بیماری آلزایمر به کار برده می شوند. جزئیات کامل این مطالعه در  مجله کارکردهای مغز و رفتار منشتر شده است.

دکتر ونیزیلوس اضافه کرد “من درحال انجام تحقیقی در مورد بیمارهای روانی و اختلالات کارکردی در سطوح سلولی هستم”. فرض بر این است که بسیاری از اینها نتیجه سطوح بسیار پایین مواد انتقال دهنده مهم در مغز باشند، بنابراین تحلیل بیوشیمی سلولی به ما در درک فرآیندهای سهیم در این تغییرات کمک می کند.

این مطالعه به دلیل نمونه کوچکی از بیماران و آن هم فقط جامعه پسران با محدودیت آماری مواجه شد. اما این تیم نتیجه گرفتند “کودکانADHD ممکن است دسترسی کمتری به تریپتوفان و دستیابی بیشتری به آلانین در مغز داشته باشند”. دسترسی پذیری فزاینده تریپتوفان در مغز ممکن است علت اختلالات در سیستم انتقال دهنده عصبی ساختارهای سروتونرژیک، عامل ثانویه در تغییرات در سیستم کته کولامنرژیک (که فعالیت دوپامین را پوشش می دهد) باشد.

بدین ترتیب این اکتشافات جدید با مطالعه قبلی همسو است که در آن ژن ها باADHD ارتباط دارند که از آن جمله چندین ژن مرتبط با سیستم  کته کولامینرژیک را در بر می گیرد.

در نهایت متخصصان خواستار بررسی گسترده  وبیشتری با تمرکز بر اختلال در انتقال دهی آمینواسید در کودکان ADHDشدند.

منبع : بررسی مغز کودکان با نقص توجه و بیش فعالی

ترمیم دلبستگی ناایمن

در مقالات قبلی این سایت نکاتی در مورد دلبستگی ناایمن و راه های کمک به بهبود آن مطالعه کردید. در این مقاله نیز در ادامه بحث های گفته شده راه های دیگری برای ترمیم دلبستگی ناایمن ذکر شده اند.

ترمیم دلبستگی ناایمن از طریق کمک به ایجاد حس محبت در کودک خود

کودکی که در اوایل زندگی اش پیوندی نداشته است اوقات سختی را هنگام پذیرفتن محبت به ویژه محبت از طریق لفظ کلامی در پیش خواهد داشت. اما شما می توانید کمک کنید تا او پذیرفتن محبت را با گذشت زمان، ثبات و تکرار یاد بگیرد. حس اعتماد و امنیت از بارها و بارها مشاهده اعمال محبت آمیز، شنیدن عبارات دلگرم کننده و احساس آرامش نشأت می گیرد.

چیزهای خوبی که به کودک شما حس خوبی می دهند را پیدا کنید. در صورت امکان محبت به کودک خود را از طریق تکان دادن، نوازش کردن و در آغوش گرفتن نشان دهید؛ ابرازهای دلبستگی که او از اول از آنها محروم بوده است. اما همواره آنچه به کودک احساس امنیت می دهد و برایش خوب است را محترم بدانید. در مواردی که سابقه تروما و سوءاستفاده های قبلی وجود دارد شما ممکن است بسیار کند پیش روید زیرا کودک ممکن است در برابر لمس فیزیکی مقاومت زیادی از خود نشان دهد.

بیشتر بخوانید: علائم و نشانه های مشکلات دلبستگی در کودک

سن هیجانی کودک را در نظر بگیرید. کودکان دارای اختلالات دلبستگی اغلب مانند کودکان کوچکتر هم به لحاظ اجتماعی و هم هیجانی رفتار می کنند. ممکن است نیاز باشد آنها با استفاده از روش های غیرکلامی آرامبخش و دلگرم کننده درمان کنید گویی آنها کوچکتر شدند.

به کودک خود کمک کنید تا هیجان ها و ابرزهایی که نیاز دارد را بازشناسی کند. کودکان دارای اختلالات دلبستگی ممکن است اینکه چه احساسی دارند یا چگونه به آنچه آنها نیاز دارند را درخواست کنند آگاه نباشند. این ایده که همه احساسات بسیار خوب هستند را تقویت کنید و به آنها روش های سالمی برای بیان هیجان های خود را نشان دهید.

به کودک خود گوش دهید و با او صحبت و بازی کنید زمان هایی که می توانید به کودک خود توجه کامل و متمرکز داشته باشید را گسترش دهید، طوری که به او احساس آرامش بدهید. این کار ممکن است سخت به نظر برسد که همه چیز با هم کم شود، حواسپرت کننده ها از زندگی حذف شوند و فقط و تنها یک لحظه برای با هم بودن در نظر گرفته شود، اما کمیت و کیفیت با هم، فرصت بیشتری برای کودک شما فراهم می کنند تا با شما صمیمی شود و حس کند که شما به او توجه و مراقبت متمرکز دارید.

نکاتی برای حمایت از سلامت کودک خود

عادات خوردن، خوابیدن و ورزش کردن همواره مهم می باشند اما آنها در کودکان دارای مسائل دلبستگی اهمیت بسیار بیشتری دارند. عادات سبک زندگی سالم می توانند روشی درکاهش سطوح استرس کودک شما و متعادل کردن نوسانات خلقی باشند. زمانی که کودک دارای اختلالات دلبستگی آرام، با انرژی و خوشحال هستند اداره کردن چالش های زندگی برای آنها آسانتر خواهد بود.

رژیم غذایی. مراقب کودک خود باشید که رژیم غذایی سرشار از همه حبوبات، میوه ها، سبزیجات  و پروتئین های گرم را بخورد. اما او را توجیه کنید که مصرف قند را حذف کند و میزان زیادی از غذاهای مفید مانند ماهی، تخم کتان، اوکادوها و روغن زیتون برای سلامت بهینه مغز در برنامه غذایی خود بگنجاند.

خواب. اگر کودک شما در طی روز خسته می شود پس تمرکز بر یادگیری چیزهای جدید سخت تر است. یک برنامه خواب(زمان خواب و بیداری) با ثبات برای آنها تنظیم کنید.

ورزش. ورزش یا هر گونه فعالیت فیزیکی می تواند پادزهر خوبی بر علیه استرس، ناکامی،تحت کنترل درآوردن هیجان ها و نیز تحریک آندروفین برای ایجاد حس خوب در کودک باشد. فعالیت فیزیکی به ویژه برای کنترل خشم کودک مهم است. اگر کودک شما ذاتاً فعال نیست سعی کنید کلاس ها یا ورزش های مختلف و جذاب را برای کودک خود بیابید. هریک از چیزهایی مانند غذا، استراحت و ورزش می توانند  بین روز بد و خوب در یک کودک دارای اختلال دلبستگی تمایز ایجاد کنند. این اصول تضمین می کنند که مغز کودک سالم خواهد بود و در نتیجه برای ارتباط آماده است.

منبع : ترمیم دلبستگی ناایمن

یک بازی برای بالا بردن خودآگاهی

کنترل از دور:

این بازی خود آگاه بودن را بالا می برد، چرا که بچه ها را ملزم می کند دقت کرده و مطابق دستورالعمل، رفتار بکنند.

ابزارهای مورد نیاز:

دستگاه کنترل از راه دور

نحوه انجام بازی:

برای بچه ها توضیح بدهید که شما کنترل از راه دور دارید و این کنترل دکمه هایی دارد که به این شکل کار می کند:

حرکت: حرکت به جلو با سرعت مطمئن (عادی)

حرکت سریع: حرکت کردن با سرعت

عقب رفتن: عقب رفتن محتاط

حرکت آرام: به آهستگی حرکت نمود

ایست: اتمام بازی

مکث: توقفی کوتاه

از بچه ها بخواهید که از دستورالعمل پیروی نمایند.

پیشنهاد:

بوسیله کلید مکث و حرکت آهسته، شما قادر هستید شکل های حرکت را به خصوص در زمان هایی که بچه ها بیش از حد هیجان زده هستند کنترل نمایید و آن ها را آرام کنید. بعضی وقت ها به بچه ها اجازه دهید کنترل در دست خودشان باشد. این تمرین منجر به این می شود که رفتار خود- کنترلی در آن ها تقویت شود.

بیشتر بخوانید:

انواع بازی در کودکان

بسته بازی درمانی

یک بازی برای تقویت همکاری

بازی های تقویت اعتماد به نفس

منبع : یک بازی برای بالا بردن خودآگاهی

سلامت خواب نوزاد خود را تضمین کنید

خواب نوزاد می تواند یک زمان سرشار از آرامش برای شما و نوزادتان باشد، اما فرایند خوابانیدن نوزاد در طول روز می تواند کاملا برعکس باشد.

چرا چرت زدن برای نوزادتان خوب است؟

رویا حافظه عاطفی کوچولو را اصلاح می کند 

خواب با کیفیت حافظه بلند مدت کودک را بهبود می بخشد و او را برای تجربیات جدید آماده می کند. دکتر Pilar de Castro Manglano، از کلینیکای دانشگاه ناوارا در مادرید، آن را برای ما توضیح می دهد. خوب خوابیدن به کودک کمک می کند تا روزانه یاد بگیرد و با احساسات خود کنار بیاید.

به یادگیری کودک کمک کنید

همه ما می دانیم که خواب ضروری است. ما تقریبا یک سوم عمر خود را در خواب می گذرانیم. این یک نیاز اساسی بدن ما است و اگرچه مورد بررسی قرار گرفته است، هنوز چیزهای زیادی برای دانستن وجود دارد. آنچه شناخته شده است این است که خواب به دور از داشتن یک عملکرد غیرفعال، با عملکردهای ایمنی و غدد درون ریز مرتبط است و همچنین با یادگیری و حافظه مرتبط است.

در مورد کودکان، این نیاز فیزیولوژیکی و روانی به خواب اهمیت ویژه ای دارد. محققان دانشگاه ماساچوست (ایالات متحده آمریکا) مطالعه‌ای را منتشر کرده‌اند که در آن استدلال می‌کنند که کودکان برای اصلاح حافظه عاطفی خود به یک چرت خوب و یک خواب خوب شبانه نیاز دارند.

حافظه و حالت عاطفی را بهبود می بخشد

  • طبق گزارش ایالات متحده، خواب همچنین به تثبیت وضعیت عاطفی آنها کمک می کند، و از فراز و نشیب هایی که بسیاری از خردسالان اغلب رنج می برند، اجتناب می کنند. به عبارت دیگر، خواب نه تنها بر حافظه تأثیر مثبت می گذارد، بلکه بر تکانه ها و نحوه واکنش کودکان به محیط خود نیز تأثیر می گذارد.
  • محققان توضیح می دهند که چرت زدن به آزادسازی بار احساسی در سطح عصبی کمک می کند. چیزی شبیه ساختن یک ” لوح تمیز ” که حالت عاطفی را پاک می کند و خاطرات را برای ذخیره طولانی مدت به ناحیه مغز منتقل می کند.
  • در واقع، محققان ماساچوست در مطالعه خود مشاهده کردند که چگونه کودکان ۲ تا ۵ ساله که علاوه بر خواب شبانه چرت می زنند، حافظه عاطفی خود را در روز بعد در مقایسه با افرادی که فقط شب می خوابند، بهبود می بخشند. این دومی یک روز بعد کاهش قابل توجهی در حافظه خود نشان داد.

خواب، خاطرات و هوش در کودک

از این مطالعه توضیح می دهد: «فرآیندهای خواب خاصی وجود دارد که بر تثبیت خاطرات اولیه و همچنین برخی از ویژگی های هوش تأثیر می گذارد. برای این متخصص روانپزشکی و روانشناسی بالینی، “خواب با کیفیت حافظه بلند مدت کودک را بهبود می بخشد و او را برای تجربیات جدید آماده می کند.”

اطلاعات کمی در مورد اثرات خواب تکه تکه بر رشد کودک وجود دارد و چندین خط تحقیقات علمی در مورد آن وجود دارد. این خواب تکه تکه در دوران کودکی رایج است و تنها در برخی از کودکان با افزایش سن ادامه می یابد.

دیده شده است که خواب تکه تکه بر رشد روانی حرکتی تأثیر نمی گذارد – تاکید دکتر – اما بر عملکردهای شناختی تأثیر می گذارد: توجه ، خودکنترلی… در واقع، آن دسته از کودکانی که سه بار یا بیشتر از خواب بیدار می شوند، دارای شاخص ذهنی هستند. توسعه جزئی”.

کودک چقدر باید بخوابد؟

بنابراین، کیفیت خواب مهم است، اما تعداد ساعات خواب کودکان نیز مهم است. بنابراین یک کودک دو ساله به چند ساعت خواب نیاز دارد ؟ دکتر پیلار د کاسترو مانگلانو می گوید میانگین خواب برای این سن ۱۲ ساعت است .

بر اساس مطالعه ای که دو سال پیش انجام شد، افرادی که کمتر از ۱۱ ساعت می خوابند، پنج برابر بیشتر در معرض خطر ابتلا به مشکلات اجتماعی-عاطفی هستند. دکتر می افزاید: کسانی که بین ۱۲ تا ۱۴ ساعت می خوابند محافظت بیشتری دارند، زیرا خواب یک عملکرد حیاتی است که به تنظیم کل ارگانیسم و ​​پردازش تجربیات و خاطراتی که برای یک کودک در این سن اساساً عاطفی هستند اجازه می دهد .

والدین باید از نیاز فرزندانشان به خواب آرام آگاه باشند. پیلار دی کاسترو توصیه می‌کند: «محافظت و تسهیل یک محیط بدون سر و صدا، با دمای مناسب، برنامه و برنامه‌های منظم برای خواب کافی و درخواست کمک از پزشک اطفال در صورت بروز مشکلاتی برای کودک برای شروع و حفظ خواب، مهم است. مانگلان.

اصول اولیه سلامت خواب نوزاد

برای نوزادان تازه متولد شده مدتی زمان می برد تا برنامه خواب منظمی داشته باشند. در طول ماه اول، نوزادان معمولا می خوابند و بیدار می شوند، با دوره هایی نسبتا مساوی بین خواب و شیر خوردن. همین که نوزادان بزرگ تر می شوند، زمان خواب نوزاد معمولا طولانی تر شده و قابل پیش بینی تر می شود. به عنوان مثال:

  • سنین ۴ ماهگی تا یک سالگی. بعد از دوره تولد، نوزاد شما به احتمال زیاد حداقل ۲ بار در روز می خوابند- یک بار در صبح و یکبار در اوایل بعد از ظهر. برخی از نوزادان همچنین به خواب آخر عصر نیز نیاز دارند. بسیاری از کودکان در مجموع ۳ ساعت و یا بیشتر در طول روز می خوابند.
  • سنین یک سالگی و بیشتر. در این سنین نوزاد شما به احتمال زیاد خواب صبح را نخواهد داشت و تنها خواب بعد از ظهر اغلب به مدت دو یا سه ساعت خواهد داشت. در طول این گذار، زمان چرت کودک و خواب را نیم ساعت افزایش دهید تا بتواند سازگار شود. اغلب کودکان به چرت بعد از ظهر تا سنین سه تا پنج سالگی، ادامه می دهند.

با این حال، به یاد داشته باشید که هر نوزادی متفاوت است و میزان خواب نوزاد می تواند به طرز قابل توجهی متنوع باشد.

بیشتر بخوانید:

بهداشت خواب نوزادان

تنظیم خواب روزانه نوزادان و نوپایان

برای سهولت بخشی به زمان خواب نوزاد:

  • خلق و خوی نوزاد را تنظیم کنید. یک محیط تاریک، خنک و بی سر و صدا می تواند به تشویق نوزاد به خواب کمک کند.
  • نوزاد را خواب آلوده اما در حالت بیدار به رختخواب بگذارید. پلک های در حال افتادن، مالیدن چشم ها و گیجی می تواند نشانه هایی از این باشد که نوزاد خسته است. هر چه بیشتر منتظر بمانید همانقدر ممکن است نوزاد خسته تر و گیج تر شود- و به همان اندازه ممکن است به خواب رفتن برای او سخت باشد.
  • از نگهداشتن، تکان دادن و یا شیر دادن به کودک برای خوابانیدن او اجتناب کنید. نهایتا این ممکن است تنها راهی باشد که نوزاد را قادر به خواب رفتن می کند. اگر نوزاد شما تمایل به خواب رفتن در آغوش شما بعد از شیر خوردن دارد، درست بعد از آن کاری را به آرامی انجام دهید- مانند عوض کردن پوشک و یا خواندن یک داستان کوتاه.
  • مراقب باشید. نوزاد را برای خواب به پشت او بخوابانید و تختخواب و یا زیرپتوی او و دیگر اشیاء نرم او را تمیز کنید.
  • مداومت داشته باشید. نوزاد شمات بیشتر روز را خواهد خوابید اگر او این خواب را درست در همان زمان هر دفعه در روز داشته باشد و تقریبا به همان میزان زمان باشد. البته موارد استثنائی اجتناب ناپذیر هستند و به نوزاد شما آسیب نمی رسانند.

این برای نوزادان رایج است که زمانی که آن ها را برای خواب پایین می گذارید، اغلب اگر برای چند دقیقه تنها گذاشته شوند خودشان آرام می گیرند. اگر گریه بیش از چند دقیقه طول کشید، نوزاد را چک کنید و کلمات آرام بخش به او بگویید. سپس به او زمانی برای آرام گرفتن بدهید.

اگر کودک شما بلافاصله بعد از اینکه برای خواب او را پایین می گذارید، بیدار می شود و خودش را خیس نکرده، و یا گرسنه و یا مریض نیست، سعی کنید صبور باشید و او را به خود آرام بخشی تشویق کنید. ممکن است به آرامی برای نوزاد پچ پچ کنید و یا او را ماساژ دهید و یا برای مدت کوتاهی به او شیر دهید.

همچنین به خاطر داشته باشید که نوزادان اغلب در طول خواب فعال هستند، دست و پاهایشان را تکان می دهند، مک می زنند و به طور کل بی قرار به نظر می رسند. اشتباه گرفتن حرکات نوزاد به عنوان نشانه ای که او دارد بیدار می شود و یا نیاز به تغذیه دارد سهل است. به جای برداشتن بلافاصله ی نوزاد، چند دقیقه صبر کنید تا ببینید که آیا دوباره به خواب می رود یا نه.

این بستگی به این دارد که کودک شما در شب تا چه میزان خواب خوبی داشته است. برخی از نوزادان روز و شب خود را گم می کنند- در طول روز نسبت به شب خواب بیشتری دارند. یک راه برای تنظیم میزانخواب نوزاد محدود کردن خواب های روزانه به خصوص خواب بعد از ظهر است تا بیش از سه یا چهار ساعت نشود. اگر نوزاد شما زمان بیشتری در انتهای روز می خوابد، این می تواند به خواب رفتن درشب را برای او سخت و مشکل کند.

برخی از نوزادان و کودکان بزرگ تر دوره هایی را می گذرانند که در آن از خواب روزانه سر باز می زنند- حتی اگر به استراحت نیاز داشته باشند. اگر این اتفاق افتاد، سعی کنید زمان خواب شبانه کودکتان را تنظیم کنید. زودتر و یا دیرتر کردن زمان خواب می تواند گاها به چرت روزانه بهتر نوزاد کمک کند.

کمک به نوزاد برای داشتن میزان صحیحی از خواب روزانه همیشه هم آسان نیست. اگر برخی از روزها نسبت به روزهای دیگر چالش بر انگیز تر شد، احساس بدی نداشته باشید. به خاطر داشته باشید تا به نشانه هایی که نشان می دهد نوزاد شما خسته است، نگاه کنید و گوش دهید تا مداومت روال خواب او را حفظ کنید.

نکات اصلی برای سلامت خواب نوزاد

اگر با کودک شما مشکلات خواب یا آرامش را تجربه می کند، ممکن است موارد زیر به شما کمک کند:

  • در مورد مراحل رشد کودک خود بیاموزید. این به شما کمک می کند تا درک کنید و انتظارات معقولی از کودک خود داشته باشید.
  • سعی کنید الگوهای رفتار خواب کودکتان را تشخیص دهید.
  • از خسته شدن بیش از حد کودک خودداری کنید.
  • قبل از اینکه کودکتان را آرام کنید، زمانی را به او اختصاص دهید.
  • بررسی کنید که کودک شما پوشک تمیز و خشکی داشته باشد، شیر خورده باشد و خیلی سرد یا خیلی گرم نباشد.
  • سعی کنید کودک خود را در حالی که هنوز بیدار است در تخت خود بخوابانید.
  • هنگامی که کودک شما تنها پس از مدت کوتاهی از خواب بیدار می شود، سعی کنید با جابجایی مجدد، خواب او را طولانی تر کنید.
  • مواظب خودت باش و تا میتوانی بخواب.

توصیه های خواب برای نوزادان تا ۶ ماهگی

نکاتی برای خواب بهتر نوزاد خردسال خود عبارتند از:

  • سعی کنید کودک خود را در ساعات مشخصی در روز بخوابانید.
  • یک برنامه روتین برای کودکتان تصمیم بگیرید و سعی کنید به آن پایبند باشید.
  • کودک خود را قبل از خواب با ماساژ، حمام کردن، نور کم یا موسیقی ملایم آرام کنید.
  • قبل از رفتن به رختخواب، پوشک تمیز، دستمال مرطوب و لباس کودک را بچینید تا مجبور نباشید در شب به دنبال آن ها بگردید.

اگر سوالات و یا نگرانی هایی در مورد برنامه خواب نوزادتان دارید با پزشک او صحبت کنید.

منبع : سلامت خواب نوزاد خود را تضمین کنید

اصول درست صحبت کردن و گوش دادن به کودک

تا می توانید با کودک خود حرف بزنید و به او گوش کنید

همانطور که می دانیم کودکان بی نظیرند. در جهت شناختن کودک خود عمل کنید، و فراموش نکنید شناسایی آنچه کودک شما را عصبانی و برافروخته می کند می تواند به شما در پیشگیری از عصبانیت و ناراحتی قبل از حادث شدن شرایط بروز این حالات کمک کند.

صحبت کردن با کودک و گوش دادن به حرفهایش می تواند به آنها کمک کند تا به خوبی آنچه پیش می آید را درک کنند:

برای مطالعه بیشتر: صحبت با کودک و نوجوان در مورد اضطراب

  • زبان: سعی کنید از عبارات مثبت استفاده کنید. آنچه می خواهید کودک با خواست خودش انجام دهد را به او بگویید نه آنچه او باید انجام دهد. به جای گفتن “اینجوری شلوغ کاری نکن” سعی کنید بگویید “لطفاً اسباب بازی هایت را مرتب کن.”    این یک از نمونه فرزندپروری مثبت است.
  • تن صدای خود را تغییر دهید: تن صدای شما ابزار قدرتمندی است. گاهی اوقات تغییر تن صدا یا درجه صدا می تواند برای توقف وضعیت آشفته یا مبادرت کودک شما به انجام کاری که شما می خواهید کافی باشد. این کار می تواند به طور برابری برای کودکان بزرگتر هم کارآمد باشد. اگر واکنش یا صحبت کردن شما به طرز کاملاً متفاوتی با آنچه مورد انتظار کودک شماست تفاوت داشته باشد او ممکن است متعجب شود.
  • گوش دادن: کودک شما زبان جدید و نیازهایش را محک می زند بلکه شنیده شوند.کودک خود را به صحبت کردن با خود ترغیب کنید و درکنارش بنشینید؛ آنها با این کار راحت‌ تر خواهند توانست با شما صحبت کنند و به حرفهای شما گوش کنند به شرطی که خواسته های آنها را به تعویق نیندازید.
  • احساسات: به کودک خود کمک کنید بتواند از عباراتی برای استفاده کند که توصیف کننده حالی که دارد باشد، حتی اگر زمان می برد، مثلا احساس غم دارم، عصبانی هستم و ….
  • توضیح: اگر شما مجبورید نه بگویید با آوردن دلیل و راهکارهایی خوب، “نه” بگویید “الان سارا داره با عروسک بازی می کنه بیا با هم بگردیم عروسک دیگه ای برات پیدا کنیم “.
  • کودک خود را درگیر کنید: تا جایی که ممکن است با آنها در مورد قوانین و آنچه شما از آنها انتظار دارید صحبت کنید. “رو راست باشید”.
  • بحث: همانطور که کودکان شما بزرگتر می شوند قوانین وضع شده را با آنها در میان بگذارید.

به کودک خود بگویید که دوستش دارید و آن را با لبخند، نوازش کردن و بوسیدن به او نشان دهید. هنگام کج خلقی یا ناراحتی از رفتار کودک خود، به آنها بگویید. آنها باید بدانند این رفتاری که انجام می دهند مورد قبول شما نیست و نه خود کودک

منبع : اصول درست صحبت کردن و گوش دادن به کودک

با دیر بیدارشدن فرزندم چه کنم ؟

یکی از مسائل مورد بررسی در گروه سنی نوآموزان پیش دبستان و دانش آموزان دبستانی، مساله ی دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن و به عبارتی مهارت مدیریت زمان خواب است.

 این مساله علاوه بر ایجاد مشکلات یادگیری و تاثیر بر سلامت جسمی و روانی کودک، می تواند برای معلمان و مسئولان مدرسه نیز مشکلاتی به وجود آورد.

 کودکان معمولا به دلیل سطح بالای انرژی تمایل دارند تا ساعات زیادی از شب بیدار مانده و به فعالیت بپردازند. این درحالی است که بدن آن ها به ۱۰ تا ۱۲ ساعت خواب مفید نیاز دارد.

 عدم تامین این مقدار از استراحت می تواند منجر به خستگی و بی حوصلگی در طی روز و ایجاد مشکلاتی در امر یادگیری و توجه  شود.

بر اساس مشاهدات انجام شده، این دانش آموزان معمولا در طی روز نیز به لحاظ خلقی عصبی تر هستند.

در روابط بین فردی بیشتر پرخاش می کنند و به دلیل رفتارهای بین فردی آسیب رسان، بیش از سایر کودکان در روابط دوستانه طرد می شوند.

اگر فرزند شما نیز در تنظیم زمان خواب موفق به کسب مهارت نشده است، می توانید با مطالعه ی موارد زیر در این مسیر به او کمک کنید.

  •  

شش گام ساده و مهم به منظور تنظیم خواب کودک

۱. بهتر است حتی الامکان از خواب عصرگاهی کودکاتن به روش های مختلف از قبیل پرت کردن حواس آن ها به وسیله ی فعالیت های جذاب دیگر جلوگیری کنید.

با این کار، تنظیم زمان خواب به راحتی صورت می گیرد.

۲. سعی کنید از طریق گفت و گو با فرزندتان، برنامه ای نسبتا مشخص برای فعالیت های مختلف از قبیل انجام تکالیف، تماشای تلوزیون، زمان صرف شام، بازی و خواب مشخص کنید.  

از این طریق کودک شما علاوه بر یافتن راه حل برای مساله ی دیرخوابیدن، به تمرین مهارت برنامه ریزی روزانه خواهد پرداخت که یکی از مهم ترین مهارت ها در جهت خودتنظیمی است.

براساس پژوهش ها، این مولفه یکی از مهم ترین ویژگی های شخصیتی افراد موفق است که پایه های اصلی آن از دوران کودکی شکل می گیرد.

برای اجرای این گام به این نکته توجه داشته باشید که برنامه ریزی روزانه به معنای برنامه ریزی کردن زمان های روازنه ی کودک توسط شما نیست.

شیوه ی صحیح انجام این کار، قرار گرفتن در کنار کودک و تشویق اوبه منظور داشتن برنامه ای برای ساعات مختلف شبانه روز از طریق گفت و گو است.

۳. تعطیلات آخر هفته اگر چه زمان خوبی برای درکنار هم بودن است، اما زنگ خطری است که می تواند برنامه ی هفتگی منظم کودکت ان را از طریق رفتن به مهمانی یا دیر خوابیدن به دلیل تعطیلی روز بعد تهدید کند.

پیشنهاد می کنیم در این خصوص سعی کنید حتی الامکان برنامه ی دید و بازدید های خانوادگی را به گونه ای تنظیم کنید که فرزندتان زمانی برای استراحت بیشتر داشته باشد و صبح روز بعد با بی حوصلگی و خستگی وارد مدرسه نشود.

۴. انجام کارهای هیجان انگیز در شب های غیر تعطیل می تواند منجر به دیرتر خوابیدن شود.

می توانید با توضیح این مساله برای فرزندتان، فعالیت مناسب تری مانند گوش دادن به یک موسیقی کودکانه و آرامش بخش را جایگزین فعالیت های پرهیجان قبل از خواب کنید.

۵. نکته ی مهمی که می تواند در افزایش عزت نفس و امید فرزندتان موثر واقع شود، مرور اتفاقات خوب هر روز قبل از خوابیدن است.

به عنوان مثال می توانید قبل از خواب از طریق طرح سوالاتی مانند ” امروز چه چیزهای خوبی برایت داشت؟

” توجه کودک را از نکات منفی به سمت موفقیت ها سوق داده و خودکارآمدی و امید را در او افزایش دهید.

ممکن است مشغولیت ذهنی کودک به مسائل روزمره ای که موفق به یافتن راه حل برای آن ها نشده است، مانع از خواب خوب شبانه شود.

 دعوا با دوست، گم کردن مداد رنگی، انتخاب نشدن در کلاس، قلدری کردن اطرافیان و …

از جمله مسائلی هستند که می توانند کودکان را دچار اضطراب و تشویش کرده و بر اشتها، خواب و امیدواری شان تاثیر منفی بگذارند.

در این صورت با فرزندتان گفت و گو کنید و با ایجاد امید برای یافتن راه حل مناسب، از تشویش ذهنی اش بکاهید.

۶. به این نکته توجه داشته باشید که تغییر عادت ها امری دشوار و زمان بر است. بنابراین اگر فرزندتان با مساله ی دیر بیدارشدن روبه روست نمی توان انتظار معجزه داشت.

آنچه مهم است آن است که بتوانید به کمک فرزندتان “برنامه ای نوشته شده و عینی ”  برای زود بیدار شدن در طی روزهای هفته تنظیم کنید و در این مسیر، پیشرفت های هرچند جزئی او را نیز مورد توجه و تشویق کلامی قرار دهید.

می توانید مواردی را نیز از طریق توافق با خود کودک به عنوان تشویق او در آخر هفته در نظر بگیرید.

باید مراقب باشید تا فرزندتان تشویق را رشوه برداشت نکند. بر اساس قانون پیامدهای طبیعی، به موقع خوابیدن و زود بیدار شدن پیامدهای مفیدی برای خود کودک به دنبال خواهد داشت.

بنابراین در نظر گرفتن جوایز متعدد برای این کار بی معناست. بهترین حالت می تواند آن باشد که به صورت تصادفی و یا پس از گفت و گو، با ارایه ی نوعی از تشویق کننده ها او را متوجه پیشرفتش کنید.

این تشویق می تواند شامل جملات مثبت و امید بخش و یا هدیه ای باشد که شما برای کودک تان در نظر می گیرید.جدیدترین روش های روانشناسی کودک


استفاده از کدام نوع تشویق موثرتر است؟

در مسیر اجرای این برنامه و در صورت موفقیت کودک، در استفاده از مشوق های رفتاری و کلامی دست و دلباز باشید.

بر اساس پژوهش ها، استفاده از این نوع مشوق ها، نقش زیادی در رشد عزت نفس فرزندتان خواهد داشت.

این در حالی است که تقویت کننده های مادی مانند انواع جوایز و هدایا پس از مدتی اثر تقویت کننده ی خود را از دست خواهند داد.

  نمونه ای از این نوع تشویق ها عبارتند از :

  • لبخند زدن
  • در آغوش گرفتن
  • به کاربردن جملاتی از قبیل : ” آفرین “، ” تو عالی هستی “، این هفته واقعا کار بزرگی کردی که تونستی صبح ها به موقع آماده شوی “.

جالب است بدانید با به کار بردن جملات به ظاهر ساده ی بالا، بزرگ ترین سرمایه گذاری روانی برای آینده ی فرزندتان را آغاز کرده اید.

تکرار مستمر و به موقع جملات مثبت و انعکاس توانمندی های فرزندتان به او، در طول زمان، بخش ناخودآگاه ذهن را تحت تاثیر قرار داده و عزت نفس و اعتماد به نفس فرد را تا حد زیادی تحت تاثیر قرار می دهد.

در صورتی که برنامه تنطیم خواب به درستی پیش نرفت چه کنیم؟

در صورتی که کودک تان موفق به اجرای کامل برنامه ی تنطیم خواب نشد، از سرزنش او بپرهیزید.

اجازه دهید تا پیامدهای طبیعی دیر بیدار شدن را تجربه نماید. این پیامدها می تواند شامل دیر رسیدن به مدرسه، خسته بودن در کلاس درس، یاد نگرفتن مطالب و یا بازخوردهای منفی دوستان باشد.

۲) به خاطر داشته باشید که شما در نقش والد مسئول تنظیم زمان خواب و بیداری فرزندتان نیستید. شما می توانید در این مسیر به او کمک کنید .

لازم است با صبر، آرامش و عدم توبیخ به او جازه دهید تا در این مورد دست به انتخابی مسئولانه بزند.

۳) مجددا گام های شش گانه ی تنطیم خواب را به کمک کودک بررسی کنید. ممکن است غافل شدن از یکی از گام ها و یا عدم اجرای صحیح بخش کوچک و قابل اهمیتی از برنامه، باعث ایجاد مشکل شده باشد.

منبع : با دیر بیدارشدن فرزندم چه کنم ؟

با کودک سه ساله ام چگونه برخورد کنم؟

دوران طلایی تربیت را از دست ندهید!

بر اساس روانشناسی رشد کودک، ۵ سال اول زندگی از جمله مهم ترین و تاثیرگذارترین دوره های رشدی هستند.

 کودک در این سن، پایه های اساسی شخصیت خود را در تعامل با اطرافیان و به ویژه والدین شکل می دهد و می توان گفت طلایی ترین سنین تربیت کودک، ۵ سال ابتدایی رشد است.

لازم است بدانید که در این سن، کودک به لحاظ شناختی، دارای تفکر عینی است.

به این معنی که او نمی تواند مفاهیم انتزاعی را درک کند و لازم است با او کاملا شفاف و واضح صحبت کنید.

اگر به عنوان والد بتوانید الفبای صحیح تربیتی را از همین سن، اجرا کنید، فرزندتان در سنین بالاتر کاملا خودتنظیم و مسئولانه رفتار خواهد کرد .

بدین طریق از بسیاری از مشکلات رفتاری مانند لجبازی، بدرفتاری، دیگر آزاری، بی نظمی و خودمحوری دور خواهد ماند


آیا الفبای تربیت کودک را می دانید؟

اگرچه امروزه شروع هر کاری، نیازمند داشتن حدی از تخصص و مدرک است، اما فرزند پروری به عنوان سخت ترین و حساس ترین امر، مدرک خاصی را نمی طلبد.

همین مساله باعث شده است تا تعداد زیادی از افراد، بدون توجه به مهارت های خود اقدام به فرزند آوری کنند و به دلیل بی مهارتی و نداشتن سواد تربیتی کافی، در تربیت کودک کلافه شده و در اغلب موارد او را مقصر بدانند.

باتوجه به جدیدترین اصول تربیتی کودک،اگر از اصول     گانه ی زیر آگاه باشید و در عمل به رعایت آن ها بپردازید.

می توانید اطمینان داشته باشید که مسیر تربیتی کودک به خوبی طی خواهد شد و بحران های رشدی را یکی پس از دیگری با موفقیت طی خواهید کرد.

۱)تنبیه ممنوع

آیا شما نیز از ان دسته والدینی هستید که اعتقاد دارید، تنبیه، کودک را حرف شنو و مطیع می کند؟

به عنوان متخصص امر فرزند پروری لازم است این باور نخ نما شده را برای همیشه از ذهن تان بیرون کنم.

در حقیقت تنبیه مانند آتش زیر خاکستر عمل می کند.

کودک تنبیه شده صرفا در حضور پدر یا مادر تنبیه کننده رفتار مورد انتظار را نشان می دهد و بلافاصله پس از غیبت آن ها، رفتارهای قانون شکنانه را آغاز می کند.

بر اساس اصول تغییر و اصلاح رفتار، بزرگ ترین ضرر تنبیه، مخدوش کردن “ارتباط” شما با فرزندتان است.

اگر رابطه را به عنوان مهم ترین کلید فرزندپروری در نظر بگیریم، از دست دادن آن می تواند مسیر تربیت فرزندتان را روز به روز سخت تر و مبهم تر کند.

بنابراین لازم است به عنوان اولین اصل، تنبیه را برای همیشه فراموش کنید و به دنبال راه حلی به جز آن باشید.جدیدترین روش های روانشناسی کودک


۲) از تشویق به درستی استفاده کنید

برخی از والدین که از اثرات ویرانگر تنبیه آگاه شده اند، آن را از عادت های رفتاری خود حذف کرده اند اما برای کوچک ترین کاری کودک را تشویق می کنند.

این دسته از والدین کودک را مانند رباتی فرض می کنند که باید برای هر حرکتی تشویق شود و این باور منجر به فرسودگی آن ها در امر فرزند پروری خواهد شد.

والدین معتقد به تشویق، گاهی تا حدی از این ابزار استفاده می کنند که کودک به طور کلی نسبت به هرگونه تشویق مادی و غیرمادی مقاوم می شود و هیچ چیز برایش جذابیتی نخواهد داشت.

جدیدترین اصول تربیت فرزند در حال ترویج این اعتقاد هستند که تشویق نیز دارای اصول مخصوص به خود است.

به عنوان مثال ممکن است مادری را دیده باشید که به فرزندش می گوید ” اگر غذاتو خوب بخوری، برات فلان عروسک رو می گیرم”.

مادر ممکن است چنین استدلال کند که من در حال به کاربردن اصول تشویق هستم در حالی که سخت در اشتباه است.

کودکی که غذایش را به خوبی بخورد، از پیامد طبیعی ان که احساس سیری است، لذت خواهد برد، بنابراین استفاده از تشویق های بیرونی مانند شکلات و عروسک و …

نه تنها بی فایده است بلکه بسیار مخرب خواهد بود  و کودکی لجباز، روشه گیر و زورگو به بار می آورد.

به یادداشته باشید که تشویق نیز می تواند به اندازه ی تنبیه، مخرب باشد مگر آنکه از آن به درستی استفاده کنید.

برای این منظور، چند نکته ی اساسی زیر را بخاطر داشته باشید:

  • از قبل به کودک قول جایزه و تشویق ندهید: جملاتی از قبیل “اگر توی مهمونی ساکت باشی، برات عروسک می خرم”، فرزندتان را رشوه گیر خواهد کرد.

به جای آن می توانید پس از پایان مهمانی، به صورت اتفاقی به فرزندتان هدیه ای دهید و از رفتار خوب او در مهمانی تشکر کنید.

  • اجازه دهید کودک تان “پیامدهای طبیعی” رفتارش را تجربه کند: اگر کودک سه ساله ی شما در برابر غذا خوردن مقاوم است، سعی نکنید با قول جایزه، او را غذاخور کنید.

پیامد طبیعی غذا نخوردن، گرسنه ماندن است.

به عنوان والد هوشمند، آنچه نیاز دارید کنترل عواطف مادرانه تان است.

نگران گرسنه ماندن کودک نباشید و اجازه دهید گرسنگی را به عنوان پیامد غذا نخوردن تجربه کند.

پس از چند مرتبه خواهید دید که او بدون لج بازی و نق زدن، در خوردن غذا با شما همکاری می کند.

  • از تشویق های متنوع استفاده کنید: استفاده مکرر از نوع خاصی از تشویق مانند تشویق های مادی می تواند بسیار آسیب زا باشد.

لازم است لیست متنوعی از انواع مختلف تشویق داشته باشید و از آن ها بدون هماهنگی قبلی استفاده کنید.

استفاده از تشویق های کلامی می تواند بسیار موثرتر از تشویق های مادی باشد.

به عنوان مثال در صورتی که فرزندتان در امتحانات قبول شده است بجای هدایای مادی می توانید به او بگویید ” به تو افتخار می کنم. توی این مدت تلاشت عالی بود”.

۳) مقایسه ممنوع

یکی از اصول اساسی تربیت فرزند آن است که بپذیرید ” هر کودک، دنیایی خاص و منحصر به فرد است”.

کودکان از همان سال های ابتدایی زندگی، مقایسه شدن را به خوبی درک می کنند و از آن اثر می پذیرند.

بر اساس پژوهش ها، مقایسه مهلک ترین سمی است که عزت نفس فرزندتان را خواهد کشت.

کودکانی که در سال های اولیه ی زندگی مورد مقایسه قرار گرفته اند، نسبت به همسالان خود از احساس ارزشمندی، خودکارآمدی و امیدواری کمتری برخوردارند و با خطر بیشتری برای ابتلا به افسردگی و افت تحصیلی مواجه اند.

بهتر است از ابتدا بر ویژگی های مثبت فرزندتان تمرکز کنید و آن ها را به او بازخورد دهید تا از این طریق به سلاحی منحصر به فرد و قوی در برابر آسیب های روانی مجهز شود و سلامت روانی اش را از دست ندهد.

۴) نقش انسان اسطوره ای را بازی نکنید.

کودک در محدوده ی سنی ۴ تا ۵ سال به همانند سازی با والد همجنس خود خواهد پرداخت و سعی می کند شبیه به شما رفتار و عمل کند.

لازم است بدانید که والدین موفق، در برخورد با کودک به عنوان “انسانی طبیعی” عمل می کنند.

این انسان می تواند در مواقعی ناراحت، عصبانی، بی حوصله و یا سردرگم باشد و هرگز نقش اسطوره ی خالی از اشتباه را بازی نمی کند.

در این صورت فرزندتان خواهد آموخت که اشتباه کردن، لازمه ی انسان بودن است و بدون دچار شدن به کمال گرایی مخرب، به رشد طبیعی خود ادامه خواهد داد.

اگر قصد دارید در مسیر پر پیچ و خم تربیت فرزند به خوبی عمل کنید، پیشنهاد می کنیم از همین لحظه دست به کار شوید و اصول چهارگانه ی گفته شده را اجرا کنید.

ممکن است در ابتدا احساس کنید رعایت آن ها به سادگی آنچه خواندید نیست، اما با کمی تمرین و ممارست می توانید از نتایج خارق العاده ی آن در زندگی خانوادگی تان شگفت زده شوید و از والد بودن لذت ببرید.

منبع : با کودک سه ساله ام چگونه برخورد کنم؟

آموزش کودک و نوجوان

دراین مقاله با عنوان آموزش کودک و نوجوان، مفهوم آموزش را برای زمینه های اصلی که به حوزه تربیتی (شناختی ،هیجانی، جنسی، رفتاری و اجتماعی) مربوط می شود به کار نبرده ایم و قصد داریم ضرورت آموزش کودک و نوجوان را در چهار حوزه  به شرح زیر مورد بررسی قرار دهیم:

۱- آموزش خلاقیت

۲- آموزش زبان دوم

۳- آموزش موسیقی

۴– آموزش ورزش

زیرا در کشور ما نظام آموزشی با تمرکز بر امتحانات ورودی دانشگاه ها تنظیم شده و چندان به توانمندیهایی که بر عملکرد های کلی فرد تاثیر دارد نمی پردازند و لذا ضرورت آموزش توسط والدین از سنین پیش دبستانی را پر رنگ می کند. اکنون به شرح هر حوزه به شکل اجمالی می پردازیم.

  • آموزش خلاقیت:

یکی از چالش های والدین پرورش کودکی خلاق و با هوش است . فرزندی که مستقل و موفق که به درجاتی عالی تحصیلی نائل آمده است و تفکر خلاق از جمله تفکرات برتر محسوب می شود والدین خواهان بهترین ها برای فرزند خود هستند و اگر تفکر خلاق تفکر برتر است پس هر والدی خواهان آموزش آن به فرزندش می باشد اما خلاقیت را از چه سنی به کودک می توان آموخت ؟شیوه های آموزش آن چگونه است؟

تقریبا از ۵ سالگی سن مناسب آموزش خلاقیت آغاز  می شود کودکان در این سنین از قوه تخیل خوبی برخورداند و گاهی والدین از مواجهه با این تخیلات گیج و گنگ می شوند ، اما بهترین زمان است که به تخیلات کودک خود گوش فرا دهند او را ترغیب کنند تا توضیحات اضافی بدهد و حتی به طرح سوالاتی از کودک بپردازند. خود الگوی باشند که با یک اسباب بازی فقط یک جور بازی نکنند در نقاشی ها ایده اینکه آیا می شود آسمان را رنگ دیگری کشید را بیان کنند تا کودک را به تفکر ترغیب کنند.

علاوه بر این وظیفه والدین است که خلاقیت کودک را شناسایی و از آن حمایت کنند مثلا اگر شاهد یک نقاشی باشند که سیب ها بنفش کشیده و آسمان سبز کشیده شده باشد نباید کودک را به اشتباه کردن متهم و  به اینکه باید از واقعیت تعبیت کند ترغیب کرد، این نوعی از خلاقیت است لذا بر والدین واجب است در اینجا خلاقیت کودک را شناسایی و از آن حمایت کنند و با گفتن  جملاتی؛ درک خود را از نقاشی کودک ابراز کنند. علاوه بر این تفکر خلاق بدین جهت از جمله تفکرات برتر است که در بعد رفتاری، هیجانی و تصمیمات فرد بروز می کند . فرد خلاق تصیمات بهتری می گیرد با مشکلات بهتر برخورد می کند و حل مسئله بهتری نیز دارند ، چرا؟ زیرا  می تواند به انواع راه حل ها ، حتی آنهایی که تا به حال به ذهن کسی خطور نکرده است فکر کند و چه کسی این تفکر را و از چه زمان به او آموخته است؟ والدین و آموزگاران و مربیان از دوران کودکی و سالهای پیش از دبستان از حدود ۵ سالگی. وقتی کودک دچار مشکل می شود و مثلا اسباب بازی اش خراب می شود و گریه و دادش بلند می شود چه راه حل هایی وجود دارد، اینکه ببریم پیش بابا بزرگ اگر شد درستش کنیم ، خریدن یک اسباب بازی تازه ، بازی جدیدی با همان اسباب بازی خراب و …خلاقیت به کودک می آموزد تا با مشکلات ، آسان تر و با ذهن بازتری برخورد کند و مغلوب مشکلات نشود بنابراین وقتی به فرزند خود خلاقیت را می آموزید به او آموزش داده اید تا در آینده فردی موفق تر و زندگی راحت تر و شادتری داشته باشد ، لذا بر والدین واجب است که به کودک خود خلاقیت را بیاموزند.

  • آموزش زبان دوم:

با توجه به اینکه در قرن حاضر در دهکده جهانی زندگی می کنیم و نیاز به ارتباط با سایر مردمان کشورها در هر رشته و حوزه ای مطرح است لذا یکی از دغدغه های والدین آموزش زبان دوم به کودک خود می باشد اینکه از چه زمان شروع به آموزش زبان دوم کنند؟ در مورد زمان دقیق آموزش زبان دوم توافق نظری وجود ندارد، اما آنچه واضح و روشن است این است که قبل از اینکه زبان اول یا همان زبان مادری پیشرفت لازم را نکرده یا اینکه زبان مادری جا نیفتاده و کودک تسلط کامل بر زبان مادری پیدا نکرده باشد ،مانند کودکانی که هنوز برخی حروف را به جای هم استفاده می کنند یا حرف خاصی را نمی توانند تلفظ کنند یا برخی کلمات را جابه جا ادا می کنند هنوز آماده آموزش زبان دوم نیستند به عبارتی دیگر زبان اول یا همان زبان مادری به عنوان پایه برای یادگیری زبان دوم محسوب می شود کودکی که در زبان مادری مشکل دارد در یادگیری زبان دوم نیز موفق نخواهد شد. آموزش بی موقع زبان دوم باعث  می شود یادگیری زبان اول با تاخیر و مشکل همراه شود و فرد در یادگیری زبان دوم نیز دچار دیر آموزی شود.

در بررسی های انجام شده سن ۵ سالگی به عنوان زمان مناسب برای آموزش زبان دوم انتخاب شده است زیرا کودک از لحاظ رشد حنجره به درجه مناسبی رسیده است تا هم زبان دوم را به خوبی صحبت کند و هم در ادای زبان مادری به درجه ای از تسلط رسیده است. در آموزش زبان دوم کودک نباید تحت فشار باشد و میزان یادگیری او اهمیتی ندارد  بلکه شروع و ایجاد اشتیاق و علاقه در کودک برای یادگیری زبان دوم بسیار مهم است با توجه به تفاوت دیدگاه در مورد شروع آموزش زبان دوم مجموع تحقیقات نشان داده شروع آموزش بعد از ده سالگی موفقیتی در بر نخواهد داشت و اگر خیلی زود شروع شود منظور دو یا سه سالگی است ممکن است تداخل در یادگیری زبان اول ایجاد کند . نتایج بررسی های متخصصان آموزش کودک نشان داده که کودکانی که زبان دوم را می آموزند در حل مسائل پیچیده خلاقیت، تبحر بیشتری دارند و قوه استدلال ، درک و توانایی ذهنی آنها پیشرفته تر از همسالانشان است.

  • آموزش موسیقی:

امروزه تحقیقات نشان داده است که موسیقی اثر مثبتی بر رشد مغز در مراحل مختلف از دوران جنینی تا سالمندی دارد و همچنین اثر مثبت موسیقی بر روی سیستم های حسی ، حرکتی ، هیجانی، هوشیاری و عاطفی دارد. موسیقی قدرت تخیل و تمرکز کودک را تحریک و اثر مثبتی بر آن دارد . روانشناسان کودک نیز تاکید می کنند که آموزش موسیقی در سنین پایین منظور سالهای پیش از دبستان می باشد در بالا بردن سطح هوش و توانایی های ذهنی موثر است و باعث تقویت در پاسخدهی شنوایی و حافظه کودک می شود همچنین این کودکان در درس ریاضیات پیشرفت تحصیلی بالاتری دارند. در یک تحقیق مشخص شده است احتمال قبولی در رشته پزشکی و شیمی توسط دانشجویانی که یک ساز موسیقی می نوازند بالاتر است زیرا یادگیری موسیقی در سنین پایین باعث افزایش سرعت پردازش می شود.

دلیل تاکید بر آموزش موسیقی زیر سن ۷ سالگی نوعی توانایی پایه است به نام BMC(Basic Music Competence) یعنی توانایی خارج نخواندن و با ریتم پیش رفتن. هیچ کودکی بدون این توانایی نمی تواند ساز بنوازد و این توانایی به شرطی در کودک ایجاد می شود که والدین تجربه گوش دادن به درست خواندن و درست نواختن و حرکت با ریتم درست را در سال های اولیه یعنی حدود سه تا پنج سالگی در اختیار کودک قرار دهند و بهترین سالهای شروع آموزش موسیقی که عمدتا شناخت اصوات زیر و بم و ریتم می باشد و همچنین آموزش ارف بین سه تا پنج سالگی است.

  • آموزش ورزش:

در حالیکه بسیاری از سلولهای بدن می توانند از منابع مختلفی برای تامین انرژی مورد نیاز خود استفاده کنند اما سلول های مغزی تقریبا فقط از گلوکز برای انرژی زایی استفاده می کنند.

تحقیقات جدید نشان داده است که طی فعالیت شدید، مغز هم مثل سلول های ماهیچه ای به جای گلوگز از لاکتات استفاده می کند و علاوه بر آن از نظر عملکرد در سطحی بالاتر قرار می گیرد.

به گفته کارشناسان برای تاثیر مثبت ورزش بر مغز نیازی نیست که در انجام آن افراط شود ولی تحرک به اندازه ای که موجب عرق کردن شود، برای سلامتی سیستم مغز لازم است. کارشناسان تخمین می زنند که این تاثیر مثبت ورزش با راهیابی هر چه بیشتر خون به مغز انسان ارتباط دارد ، ورزش بر نواحی بسیاری از دستگاه عصبی اثر مثبتی دارد.

در پژوهشی بر روی هفت هزار کودک زیر پنج سال که به طور منظم شنا می کردند؛ وبرای سه سال مورد بررسی قرار گرفتند؛ نشان داد بین این کودکان در زمینه مهارتهای اجتماعی و اقتصادی با سایر کودکان که شنا نمی کردند تفاوت چشمگیر وجود دارد و همچنین کودکانی که شنا می کنند در نتایج تست های مهارتی از قبیل قیچی کردن، رنگ آمیزی، کپی کردن اشکال، آزمون های ریاضی ، خواندن و شمردن بهتر عمل کردند.

با بررسی ۴ حوزه آموزشی خلاقیت، زبان دوم ، موسیقی  و ورزش قصدمان بر آن است که شما والدین را با حوزه هایی که می توانید از سنین پیش دبستانی آموزش در آن حوزه ها را شروع کنید، مشخص کنیم و حدود سنی معینی را برای آموزش در نظر بگیریم با مجموعه بررسی ها تقربیا حدود ۳ تا ۵ سالگی آغاز رسمی آموزش ها است، منتها مطلبی که حائز اهمیت است آن است که شما والدین عزیز مجبور نیستید آموزش کودک خود را در هر ۴ حوزه متمرکز کنید بلکه می توانید از یک تا ۴ حوزه هر کدام را که در توان دارید انتخاب کنید و آموزش فرزند خود را شروع کنید اما مسئله مهم آن است که از یک شاخه به شاخه دیگر نپرید منظور این است که اگر تنها گزینه انتخابی شما برای آموزش فرزندتان زبان دوم است چنانچه به هر دلیلی در این حوزه دچار مشکل شدید از زبان دوم به ورزش نپرید .اگر انتخاب شما آموزش زبان دوم است استمرار و تلاش را در این حوزه به خرج دهید تا فرزندتان تلاش، پشتکار ، تحمل سختی، حتی تحمل شکست ، ویژگی های شخصیتی لازمه موفقیت را نیز بدست آورد.

امید است مقاله حاضر گامی در آگاه سازی شما والدین عزیز در آموزش فرزندتان داشته باشد.

منبع : آموزش کودک و نوجوان